🐥🌼
#پیــامبر_مهربانیها (ص) می فرمایند :
کسے کہ کودک گریان خود را
راضے و آرام ڪند ،👌
خداوند در بهشت آنقدر بہ او میدهد ؛
تا راضے شود .✨
الفردوس ج۳ ص۵۴۹📚
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
تو از کی عاشقی؟
این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریهام فهمید......
مدتهاست، مدتهاست؛
💔
#فاضل_نظری
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
وقتی یک نفر به شما پرخاش میکند
فقط و فقط یک هدف را دنبال میکند:
عصبانی کردن شما...
و بهترین روش برای مقابله با او اینست که،
عصبانی نشویم
و او به هدفش نرسد....
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
درجه اى هولناك تر و خطرناك تر از
'بيشعورى' هم وجود دارد،
و آن توهم شعور داشتن است...
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
عشق بین فقیر و پولدار♥️
جدال غم ها و شادی ها...
یک داستان عاشقانه 💗
و بسیار آموزنده👌
لینک پارت اول رمان آنلاین خوشہ ی ماه🌙
https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
.
💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃
#مَردِرویِپشتبام59
از اونشب هر بار به یک بهانه ای خونه نمیومد .
این مدت سختی زیاد کشیدم .چه متلک ها و ترسهایی که نشنیدم و ندیدم .
واقعا مرد بالای سر زنش نباشه به نوعی خوار حساب میشه.
تصمیم داشتم عید رو برم خونه بابام .
همه خانواده دور هم بودن حتی مسعود و میثم کلید خونشون داده بودن که هر کدوم خواسیم عید بریم خونشون قم.
منم از خدا خواسته موضوع به امیرعلی گفتم .
در جوابم سفر به شهر بندری محل زندگی برادرای خودش پیشنهاد داد .
گفت اگه نیایی ما میریم .
به خاطر اینکه میدون رو خالی نکرده باشم قبول کردم .
با خودم گفتم شاید تنوعی بشه برام تو این دلگرفتگیها .
با امیر و ریحانه کنار دریا.
سال تحویل هم خونه نیومد .
این اولین سالی بود که با هم نبودیم .
دلم خیلی گرفته بود . دخترم رو به بدبختی اروم میکردم .نمیدونم چه مرگم شده بود .
خفه خون گرفته بودم.
خوانواده خودم وقتی فهمیدن میرم با امیر همه باهم رفتن قم .
شب دوم بهم زنگ زد که وسایلت جمع کن صبح زود میام دنبالتون بریم .
صبح ساعت ۶ پیداش شد .
وسایلمون رو گذاشت صندوق .
با امیرعلی سه تا ماشین دیگه هم بود. برادرش حمید رضا و پسرخالش حسن و زن و بچه هاشون.
با دیدن کسایی که همسفر ما بودن از تعجب و ناراحتی لکنت گرفته و دستمم بد جور درد میکرد.
برای بعد عید نوبت دکتر اعصاب گرفته بودم .
هیچکس حتی به امیر علی هم نگفته بودم
اولین بار بود چیزی رو ازش پنهان میکردم.
امیر و شهرام عقب جایگاه راحتی برای ملکه عذاب من درست کردن و نشوندنش تو جایگاهش .
شهرام نشست جلو .
با عصبانیت پیاده شدم علی کشوندم یه گوشه .
علت جویا شدم. دلیل مسخره دیگه؛
امیر گفت : بارداره خیلی دلش میخواست بیاد گناه داره .
منم اینهمه راه رو نمیتونم رانندگی کنم .گفتم: تو مغزت معیوبه بعد اون بلاهایی که سرمون اوردن هنوز بهشون اعتماد داری؟
امیر علی اتفاقی بیفته دیگه کوتاه بیا نیستم. من از این دوتا موجود میترسم .
اینها خدا رو بنده نیستن .
توقع رفتار خانم منشانه ازم نداشته باش .
از شدت ناراحتی نمیفهمیدم چی میگفتم .
یکدفعه امیرعلی بازوهامو گرفت و به شدت تکونم داد .
گفت: بس کن روانی .
خفه شو بتمرگ تو ماشین بریم .سفرمون رو کوفتمون نکن . چند تا فحش هم به خانواده ام داد.
چشاش سرخ بود .
باورم نمیشد این امیرعلیه.
از هیکل و هیبتش میترسیدم.
رفت طرف ماشین یه دونه قرص از شهرام گرفت خورد .
نهال لبخند رو لبهاش بود .
حال روحیم خراب بود . جرات اینکه دیگه چیزی بگم نداشتم .
ماشین برام حکم تابوت داشت .از امیرعلی متنفر شدم .
دیگه عصبانی نبود سر خوشانه با اون دو نفر میگفت و میخندید.
سر به سر ریحانه میگذاشت .
با منم حرف میزد و میخندید . فقط حرکت لبهاش رو میدیدم. دستشو روی سینه و سرش میگذاشت و بهم چیزهایی میگفت .
ولی من صدای تحقیرهاش تو گوشم بود .
بعدا فهمیدم داشته بابت رفتارش معذرت خواهی میکرد. امیرعلی دوسم داشت ولی بد گرفتار شده بود.
نصف راه خودش راننده بود .
نصف دیگش اون از خدا بیخبر .
زنشم همش اخ و اوفش بلند بود.
۴۰۰ کیلومتر راه برای من اندازه ۱۰۰۰ کیلومتر تموم شد .
شب رسیدیم .
به جای خونه امیررضا رفتیم خونه پسر خالش .
سر از کارهای امیرعلی درنمی اوردم .
اینکه اینقدر حساس بود. چرا منو اورد اینجا ؟
پرسیدم . گفت :حسن سه تا دختر داره اینجا راحت تری .
روی حیاط خونه تخت فلزی بزرگی با سایه بون روش قرار داشت .
هوا که گرم میشد شبها دور هم روش مینشستن.
حمیدرضا وبچه هاش ، شهرام و نهال بعد از شام رفتن خونه امیر رضا. نهال از خوشی روی ابرها راه میرفت.موقع رفتن دم گوشم اهسته گفت: خیلی بدبخت وبی دست وپایی.
حق داشت وقتی شوهرم این برخورد میکنه حمایتم نمیکنه نتیجه اش میشد این.
شاید هم من نمیدونستم چطور باید با امیرعلی تا کنم. هرکاری میکردم منو نمیدید.
چراغها خاموش شد ریحانه زود خواب رفت ولی من به خاطر خستگی روحیم و درد دستم خواب نمیرفتم.
دلم خیلی گرفته بود.امیرعلی ازم پرسید بیداری جوابشو ندادم که فکر کنه خوابم و دست از سرم برداره.
یواشکی بلند شد از اتاق و بعد از هال رفت بیرون. به رفتارهاش مشکوک شده بودم.
دنبالش رفتم درِ هال از بیرون بسته بود اروم برگشتم تو اتاق پنجره رو به حیاط هم باز نمیشد صدای حرف زدن امیر علی با گوشی میومد
_کی رسیدی؟الان کجایی؟مطمئن باشم؟
ادامه فقط ❌اینجا❌
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
🔮🌱
🍃در هــواے دیـدنـٺ
لـحـظــهـ شمــارے مےڪنیـم...♥️
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌷🕊
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
🔖#پیشنهادویژهامروز👇
امروز فقط و فقط به شادمانی،سعادت و خوشبختی فکر کنید.
تمام🙅🏻♀
❦ ════ •⊰❂⊱• ════ ❦
چند قدم به سمت زندگی آرامتر😇
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
😊😊
منتظر نباش تا یه آدم دیگه به تو انرژی مثبت بده خودت شروع کننده باش 😊
و احساس خوبت رو حتی با به لبخند به
بقیه انتقال بده....
به همین سادگی و به همین راحتی😄😄
#بفرماانرژیزا🥤
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
#زندگیرازیبازندگیکن
یک انسان کامل...
انسانی ست که از هر دو وجه...
زنانگی و مردانگی ...
روحش بهره می برد...
اگر قرار است جایی عشق بورزیم...
اگر قرار است جایی محکم و استوار باشیم.
اگر قرار است ...
یک بحران روحی را به سختی طی کنیم.
اگر قرار است جاهایی زیبا پسند و حساس باشیم...
در همه موقعیت ها نگاه نکنیم ...
که زن هستیم یا مرد...
آنچه روحمان تشنه اوست را...
ببینیم و حس کنیم و انجام دهیم....
#کارل_گوستاو_یونگ
زندگی طعم خوبی دارد😋
❦ ════ •⊰❂⊱• ════ ❦
@koocheyEhsas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بفرماانرژیزا
🌹🌹😍
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•