eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
رمانکده تخصصی خانم زهرا صادقی_هیام نویسنده و محقق کانال شخصی نویسنده: @khoodneviss پارتگذاری روزانه 😍 لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6 ❌کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام🌹🍃 خوب و سلامت باشید ان‌شاءالله قلمتون مانا❤️ این جمله رو اولین بار در رمان رویای وصال دیدم جمله ای هست که حرف زیاد داره خیلی خوشم اومد و الان در خوشه ماه دوباره تداعی شد گفتم شاید این تصویر باهاش همخوانی داشته باشه😊 تشکر بانو❤️
سلام ، خسته نباشید هیام جان { نویسنده ای که قبل از نوشتن، داستانش رو تجزیه تحلیل میکنه و این برجسته ترین ویژگی شما توی ذهن بنده است🌻} چقدر برای هانیه افسوس میخورم ، که سعی داره با دلایل بچگانه زندگیشو نگه داره نه با سیاست... و هیوا که خواهرانه فداکاری کرد و زندگیش رو بر پایه لجبازی و حسادت نساخت ، صادقانه رفت و با حاج حسام صحبت کرد... چقدر عاقل بودن در حین عاشق بودن سخته ، اما هیوا از این امتحان سربلند بیرون اومد💞 و اما حسام الدین ، این رفتار ایشون که مردونه پای عهدش ایستاده خیلی شیرینه ... مثل وقتی میمونه که آدم تو اوج مشکلاتش به خدا اعتماد میکنه ، و خدا با یه لبخند میگه نگران نباش خودم حلش میکنم🌱 جنس این رفتار حاج حسام ، از جنس اقتدار بود ، چقدر خوب نشون داد که نشونه یه مرد چیه...🍃
صیغه محرمیت خونده شد. با بله من سینا کنارم نشست. دستمو تو دستهای سفیدوگرمش گرفت . با انگشتان کشیده اش حلقه ظریف وزیبای که یک نیم ستاره کوچک در اغوش ستاره بزرگتری روش حک بود رو توی انگشت دست چپم کرد . از خجالت وهیجان میلرزیدم اونقدر دستمو با ملایمت تو دستش نگه داشت تا اروم شدم. حالا به مدت دوماه تا عید نوروز شرعا همسر سینا شده بودم . همزمان با پیوند قلبهای عاشق ما پیوند زندگی دیگری جایی دیگرگسسته شد.وسرنوشت زندگی منو جور دیگری رقم زد. https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912 داستانی کاملا
بعد از سال ها محمد نزدیکم بود و من لذت تلخ داشتن محمد در عین نداشتن را تجربه می کردم. نزدیکم بود، جلوی چشم هایم... ولی دور بود به وسعت حریم بین دو غریبه و من مجبور بودم مواظب رفتار و نگاهم باشم که به سمت او نچرخد، چون از او هم توجهی ندیده بودم.. . زجر می کشیدم وخون گریه می کردم. او مرا نمی دید و من مجبور بودم که نادیده اش بگیرم و خونسرد ازکنارش بگذرم . بی تفاوتی محمد، نگاه کنجکاو دیگران که می دانستم ما را زیر نظر دارند و زجری که خودم برای بی تفاوت بودن میکشیدم دلم را به آتش می کشید.. من که سال ها فقط برای دیدن او پرپر زده بودم حالامی فهمیدم دیدن او بدون داشتنش، مثل ذره ذره مردن، چقدر طاقت فرساست. http://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb 🍃🌸 عاشق و معشوقی که غرور بی جا و سوء تفاهم باعث میشه هشت سال از عشق همدیگه بسوزن و از هم دور باشن 🔥💔
جمعه دلبر می‌خواهد دو فنجان چای می‌خواهد اندکی مکث و بعد "دوستت دارم" های فراوان همین است که زل می‌زنیم به پنجره و چای از دهان می‌افتد نداریم.. نیست.. که دلگیریم! ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
کاش می توانستم اسمت را زیبا بنویسم. هربار که میخواهم ماه را در رُخُت به نظاره بنشینم سر نی می شکند. و این دل من است که هی می شکند. هی در میزند و دیوار خانه ی پدریت می‌شکند. گفته بودی سر می شکند دیوارش. اما تو نمیدانی دیگر سری نمانده که بشکند. جدال غم ها و شادی ها... یک داستان عاشقانه 💗 و بسیار آموزنده👌 لینک ورق اول رمان آنلاین 🌙 https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
دوستان گلم روز بارانی پاییزی تون دلچسب و شیرین🌧🍂🍁🌧 تو این روزا این رمان خوندن داره😍😍
سلام ، خسته نباشید هیام جان { نویسنده ای که قبل از نوشتن، داستانش رو تجزیه تحلیل میکنه و این برجسته ترین ویژگی شما توی ذهن بنده است🌻} چقدر برای هانیه افسوس میخورم ، که سعی داره با دلایل بچگانه زندگیشو نگه داره نه با سیاست... و هیوا که خواهرانه فداکاری کرد و زندگیش رو بر پایه لجبازی و حسادت نساخت ، صادقانه رفت و با حاج حسام صحبت کرد... چقدر عاقل بودن در حین عاشق بودن سخته ، اما هیوا از این امتحان سربلند بیرون اومد💞 و اما حسام الدین ، این رفتار ایشون که مردونه پای عهدش ایستاده خیلی شیرینه ... مثل وقتی میمونه که آدم تو اوج مشکلاتش به خدا اعتماد میکنه ، و خدا با یه لبخند میگه نگران نباش خودم حلش میکنم🌱 جنس این رفتار حاج حسام ، از جنس اقتدار بود ، چقدر خوب نشون داد که نشونه یه مرد چیه...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امـروز قلمویت را بردار دنیایت را رنگارنگ‌تر از همیشه نقش بزن و روی صورتت لبخندی بکش به بلندی افق امروز قلمویت را بردار و جهانی نو ترسیم کن آدمی تازه خلق کن، تنها نقاش زندگی تو خودت هستی و بوم صحنه‌ی روزگار روز بخیر🍁 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
🍃💓 🌻🌱🌸🍃⁦💓🍃🌸🌱🌻 بسم الله الرَّحمـنِ الرَّحیم 💠وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ... 🔷 *ما تو را نفرستاديم مگر به عنوان رحمت براي جهانيان* ( سوره انبیا آیه ۱۰۷) 🌹🌱🌷🌱🌹🌱🌷🌱🌹 🌹 إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا *🌷 همانا خدا و فرشتگانش بر پیامبر ﺩﺭﻭﺩ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ می فرستند . ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺑﺮ ﺍﻭ ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺘﻴﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﻴﺪ .* «سوره الأحزاب آیه ۵۶» *🔮⚜أللّٰهم صلِّ علیٰ محمّدٍ وَ آلِ محمّدٍ وَ عجّلْ فرجهُمْ وَ أهلکْ أعدائَهم⚜🔮* ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
کاش می توانستم اسمت را زیبا بنویسم. هربار که میخواهم ماه را در رُخُت به نظاره بنشینم سر نی می شکند. و این دل من است که هی می شکند. هی در میزند و دیوار خانه ی پدریت می‌شکند. گفته بودی سر می شکند دیوارش. اما تو نمیدانی دیگر سری نمانده که بشکند. جدال غم ها و شادی ها... یک داستان عاشقانه 💗 و بسیار آموزنده👌 لینک ورق اول رمان آنلاین 🌙 https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
🍃🌸مهربانی را اگر قسمت کنیم 🍃🌸من یقین دارم به ما هم میرسد 🍃🌸آدمی گر ایستد بر بام عشق 🍃🌸دستهایش تا خدا هم میرسد 🍃🌸تقدیم به دلهای مهربونتون ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
🌺خانم توجه توجه🌺 🚨اصلا همه این چادر ها برای شما😍 چادر با کیفیت میخوای⁉️ قیمتش هم پایین و ارزون باشه⁉️ 📣تولید کننده انواع چادر مشکی و ملزومات حجاب در داخل ایران🇮🇷 📣بدون واسطه و👇🏻 با کمترین قیمت خرید کنید😍 💠 ملــی 🌺 سـاده 🌺 عـربی 💠 💠 جـده 🌺 حـسنا 🌺 قجری 💠 https://eitaa.com/joinchat/3547398199Cf7e1bfc230
برای خرید چادر به نیت حضرت زهرا بزن روی چادر ببین چی برات آماده کردن 🌺🌿🎁 🌿🌺 🌿 🎁 🌿 🎁 🎁 🎁 🎁 🎁🎁 🎁 🎁🎁🎁 🎁 🎁 🎁 🎁🎁🎁 🎁🎁🎁🎁🎁 🌿 🎁🎁 🌿 🌺🌿 🎁 🌿🌺
✅ امام حسن عسکری علیه‌السلام❤️ 📍 أكثِروا ذِكرَ اللّه‏ِ؛ 📌 خدا را بسيار ياد كنيد. 📚 ميزان الحكمة، ح۲۱۷۸۱ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
🕊زائر کوچک حاج قاسم🕊 🌸نامش: تینا. از ترکیه آمده بود. وقتی دسته گل را ازخادمین گلزار شهدا گرفت، جا خورد، باور نمیکرد که اینگونه گرم از زائر پنج ساله ی حاج قاسم استقبال کنند. دسته گل به دست، از لابه لای قبور شهدا با گام های کوچک، آرام و متین، به طرف مزار حاج قاسم راه افتاد. بالای مزار که رسید، اول پرچم کشورش، ترکیه را بر روی سنگ مزار گذاشت و بعد دسته گل اهدایی را. سپس در آرامش کامل با دستهای کوچکش شروع کرد زیر لب حرف زدن. حتما با حاجی حرف میزد. شاید هم دعا میخواند.چند دقیقه ای همه ی زائرین او را نگاه می کردند و دستهای کوچک او را که رو به آسمان بال گشوده بودند.... 🌺...حالا بایدبا دختری که با چهار زبان زنده ی دنیا، سخن می گفت، بیشترآشنا می شدیم. وقتی از او پرسیده شد:برای چه به زیارت حاجی آمده‌ای؟ گفت:حاج قاسم را دوست دارم او قهرمان زندگی من است. شنیدن این جمله، کاملا بر دل همه زائرین نشست. او را تحسین کردند. وقتی نفسی تازه کرد در جواب اینکه ترکیه کجا و کرمان کجا؟...حاجی را از کجا می شناسی؟گفت: همه،حاج قاسم را می شناسند او با داعش مبارزه کرد...نگاهی به مرد و زن زائر انداخت و آهسته ادامه داد: درمنزل ما پدر و مادرم خیلی از او یاد می کنند... ما فقط به عشق حاج قاسم آمده ایم کرمان...یک روز انتقام خونش را می گیریم. دخترک با این کلمات، بزرگتر از سنش نشان می داد.وقتی هدایای گلزار را تحویل گرفت، از همه تشکر کرد. ❤️حالا.. طپش قلب زائرکوچک ما، در کنار حاج قاسم ، کاملاً شنیدنی تر شده بود... 🔹ظهردوشنبه ۱۹آبان۹۹🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارزیبای دوست عزیز خانم سادات یحیوی ارسالی ازخلیج همیشه فارس
.اسراء دختری که توی دانشگاه با هم کلاسیش میکائیل که وکیل هم هست سر موضوعات سیاسی مرتبا بحثشون میشه ، میکاییل پسر مغروریه و به تلافی این بحث و جدل ها کاری میکنه که اسرا تا پای چوبه‌ی دار هم بره😱😱 و وقتی به خودش میاد که میبینه یک دل نه و صد دل عاشق اسراء شده ولی....... ♥️🍃 این رمان زیبا بر اساس یکی از مهم ترین وقایع دنیای اطرافمون نوشته شده👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
من معروفم به بانوی شلختگی🤭🤪 از بس خونم ریخت و پاش و کثیف بود😌 عین خیالمم نبود🤷‍♀ تا اینکه اینجا رو اتفاقی تو ایتا پیدا کردم😁 https://eitaa.com/joinchat/643498033C0f6f38cc39 با کمکای این کانال الان شدم سرلوحه پاکی و تمیزی👆👆 خونه داریتو ۲۰ کن گلبانو🌸🧕🏻
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی در شان خنده های تو پیدا کنم، نشد ... 🥀🥀 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
کاش می توانستم اسمت را زیبا بنویسم. هربار که میخواهم ماه را در رُخُت به نظاره بنشینم سر نی می شکند. و این دل من است که هی می شکند. هی در میزند و دیوار خانه ی پدریت می‌شکند. گفته بودی سر می شکند دیوارش. اما تو نمیدانی دیگر سری نمانده که بشکند. جدال غم ها و شادی ها... یک داستان عاشقانه 💗 و بسیار آموزنده👌 لینک ورق اول رمان آنلاین 🌙 https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا