eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
رمانکده تخصصی خانم زهرا صادقی_هیام نویسنده و محقق کانال شخصی نویسنده: @khoodneviss پارتگذاری روزانه 😍 لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6 ❌کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدحسین دستم را گرفت و برد سر قبر یک شهید . نشستیم . با هم زیارت عاشورا را خواندیم و محمدحسین سر صحبت را باز کرد : بعد از سه سال که همه‌ی فکر و ذکرم شده بودی تصمیم گرفتم متوسل بشم به شهیدی . اومدم سر قبر این شهدا ، چهره‌ی این شهید توجهم و جلب کرد و مجذوبش شدم . با هاش حرف زدم و تو رو بهش معرفی کردم گفتم سفارش منو به مادر سادات بکنه . شب که اومدم خونه خوابیدم ، خواب این شهید و دیدم ، درست یادم نیس فقط یادمه بهم گفت : سفارشتو به مادرمون کردم ، خوشبخت بشی . با حرفهای محمدحسین اشک جلوی دیدم را گرفت . محمدحسین هم بغض کرده بود . رو به قبر شهید گفت : سلام برادر با معرفت ، خانممو اووردم ببینیش . http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
صیغه محرمیت خونده شد. با بله من سینا کنارم نشست. دستمو تو دستهای سفیدوگرمش گرفت . با انگشتان کشیده اش حلقه ظریف وزیبای که یک نیم ستاره کوچک در اغوش ستاره بزرگتری روش حک بود رو توی انگشت دست چپم کرد . از خجالت وهیجان میلرزیدم اونقدر دستمو با ملایمت تو دستش نگه داشت تا اروم شدم. حالا به مدت دوماه تا عید نوروز شرعا همسر سینا شده بودم . همزمان با پیوند قلبهای عاشق ما پیوند زندگی دیگری جایی دیگرگسسته شد.وسرنوشت زندگی منو جور دیگری رقم زد. https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912 داستانی کاملا