صداشو شنید: نه ریخت و قیافه داره. نه سر و وضع درست. فقط نمیدونم چه جوری تو دل مامان من جا شده.....
این چی میگفت؟ با کی بود؟ با من؟؟!!
وا. من چیکار دارم به ایشون آخه.
سرشو که آورد بالا دید نگاهش هنوز رو خودشه.
یکم خودشو باخت. پس... با من بود...
چشماش یه جورایی ترسناک بود. دلش ریخت. اون چشمای سیاه باجذبه....
لب گزید.
بُشری اون نامحرمه.
یه ببخشید گفت و از کنارش رد شد....
http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6
🍃🌸 برگرفتــه از واقعیــت
♥️ #آنلایــن #غمگیــن
💫 قلم پاک و روان
May 11
♡﷽♡
#رمان_آنلاین_رؤیاے_وصال 🌹
طاعات و عبادات همہ شما مقبول درگاه احدیت 🌹
دوستان بہ حول و قوه الهے ، امروز اولین پارت #رمان_آنلاین_رؤیاے_وصــــــال را میخوایم در کانال منتشر کنیم.😍
چند نکتہ پیرامون رمان لازم است کہ عرض میکنیم :
۱.✍این رمان در حال تایپ است و در هیچ کانالے منتشر نشده .لذا از خوانندگان محترم خواهشمندیم از کپے کردن آن جدأ خودداری فرمایید.
(شرعا اشکال دارد، نویسنده راضے نیست)❌❌❌
۲. هر گونه تشابه اسمے در این رمان صرفا تصادفے است.
۳.شما در این رمان با اتفاقات غیر قابل پیش بینے روبہ می شوید کہ برخے از آن بر اساس واقعیت است . لذا از شما خوانندگان محترم صبر و بردبارے را خواهانیم و خواهشمندیم تا پایان این داستان همراه ما باشید.
نکتہ: "فعلا" روزے سه پارت داریم .
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
May 11
May 11
❁°💠🌙°❁°💠🌙°❁°💠🌙°❁
°🌙°❁°💠°
❁°💠°❁
°🌙°
✍#خاطرات_رمضان
ماه رمضان بود و اول ترم. برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديكهاي صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.
آن روز خيلي اذيت شد. اهواز هوا گرم بود. همين طوري طاقت آدم طاق ميشد، چه برسد به اينكه يك شب تا صبح هم توي اتوبوس بوده باشد. افطار يك خرده هندوانه خورد و خوابيد. فردا سحر هم خواب ماند
.
#شهیدمحمدعلی_رهنمون
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
°🌙
❁°💠°❁
°🌙°❁°💠°
❁°💠🌙°❁°💠🌙°❁°
🌴
چند روز است کہ در روزه ے دیدار توام
پر کن این فاصـــــله ها را کہ دم افطار است ❣
#محمدشیخے
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
🌹لینک پارت اول #رمان_آنلاین_رؤیاے_وصــــــال
https://eitaa.com/koocheyEhsas/414
❣❣❣
_چرا حرف نمیزنید؟
سیدطوفان_چے میخواے بدونے ؟
_چیزے کہ ناراحتتون کرده ، کہ بخاطرش شبہا پا میشے میرے تو حیاط
همچنان ساکت بود. مردد بودم بپرسم یا نه بالاخره دلم را بہ دریا زدم و گفتم :
_اگر ازاینجا زنده برگشتیم ...اگر نجات پیدا کردیم ...
برگشت عمیق نگاهم کرد
_حُسنا کاش زودتر اومده بودے تو زندگیم .
از اینکہ دلش با من بود خوشحال شدم، اما لبخند تلخے زدم و گفتم ...
شرط مردان نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زدل یا زدلبر دست باید برداشتن
لینک پارت اول #رمان_آنلاین_رؤیاے_وصــــال :
https://eitaa.com/koocheyEhsas/414
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯