eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
رمانکده تخصصی خانم زهرا صادقی_هیام نویسنده و محقق کانال شخصی نویسنده: @khoodneviss پارتگذاری روزانه 😍 لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6 ❌کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
مشاهده در ایتا
دانلود
کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند و الا تاریخ نشان داده که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند.... ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلارامِ‌من ❤️ #قسمت_هشتادوپنجم به محض اینکه خودم را در اتاق حامد میبینم، درونم شعله میکشد؛
❤️ بجز نوری مبهم از بین پلکهایم چیزی نمیبینم؛ دستان مردانه ای داخل پتویم میگذارند و با یک یاعلی بلندم میکنند؛ شده ام مثل پر کاه. عمو رحیم میگوید: علی برسونش نزدیکترین بیمارستان. پایش را روی گاز میگذارد، عطر حامد مشامم را پر کرده؛ صدای زمزمه آیت الکرسی علی را واضح میشنوم، تکان های ماشین به گهواره میماند و برای همین است که آرام آرام نورها و صداها محو میشوند. چشمانم را که باز میکنم، در اتاق حامدم و جوانی نشسته بالای سرم، چهره تارش کم کم واضح میشود؛ از خوشحالی دلم میخواهد جیغ بزنم! با همان تیپ نیمه نظامی زانو زده کنار تخت، دیگر چهره اش خسته نیست؛ سرحال سرحال است. میخندد: چه آبجی بیحالی من دارم! دو روزه افتادی رو تخت که چی بشه؟ -منتظرت بودم حامد! -مگه کجا رفته بودم که منتظرم بودی؟ منکه همش نشسته بودم کنارت! لیوان شربتی از روی میز برمیدارد و با قاشق هم میزند: بیا، برات شربت زعفرون و گلاب درست کردم، بشین بخور. شربت آنقدر خنک است که همه وجودم را خنک میکند، آنقدر سرحال شده ام که میتوانم تا ته دنیا بدوم؛ با دست سرم را نوازش میکند: دیگه نبینم از این شل و ول بازیا در بیاریا! یه محلی ام به این علی بیچاره بذار تا مجنون تر نشده! صدا و تصویرش تار و ضعیف میشود، پلک میزنم تا واضح شود، اما همه جا سفید است؛ کسی دستم را نوازش میکند. -حورا جان... عزیز دلم بیدار شدی؟ عمه است، موقعیت را میسنجم، روی تخت بیمارستان، با یک سرم در دست؛ چشمم به علی میافتد که دست در جیب به دیوار تکیه داده. -چرا آوردینم بیمارستان؟ من خوبم! دست میکشد روی سرم: خیلی حالت بد بود، تبت رسیده بود به چهل درجه؛ علی آقا و عموت رسیدن به دادم و آوردنت بیمارستان. علی جلو می آید: میشه چند لحظه تنهامون بذارین؟ عمه پیشانیم را میبوسد و میرود؛ علی به جایش میایستد: چرا انقدر خودتواذیت میکنی؟ اولین باری است که برایش مفرد شده ام. ادامه میدهد: میدونم، خیلی سخته؛ همه ما داغ داریم، ولی باور کن حامدم راضی نیست تو رو توی این حال ببینه. -من حالم خوبه، شما شلوغش کردید. -الحمدلله، دیگه ام قول بدید به خودتون برسید. ★★★★ مینشیند روی صندلی، دوباره عطر حامد را حس میکنم. میپرسد: اون روز بالای کوه، گفتید معیار نقص و کمال آدما این چیزا نیست، میخوام بدونم از دید شما معیار سنجش آدما چیه؟ چقدر جالب است که بحثهای فلسفی را دوست دارد؛ بیشتر گفت و گوهایمان هم درباره همین مسائل بوده، حتی در میانه بحث با او جواب خیلی از سوالهایم را گرفتم؛ نفس تازه میکنم و چشمهایم را میبندم: معیار سنجش آدما، چیزیه که دوستش دارن و میخوان بهش برسن؛ هرچی هدفشون متعالی تر بشه، آدمو هم متعالی میکنه. نفسی عمیق میکشد و با صدای لرزان میگوید: پس ارزش من خیلی بالاست... چون... چون... شما کسی هستید که... من دوست دارم! مغزم با شنیدن جمله اش قفل میشود و دمای بدنم میرسد به پنجاه درجه؛ خون در صورتم میدود و به سمتی دیگر خیره میشوم تا چهره گل انداخته ام را نبیند. خوب جایی گیرم انداخته؛ نمیتوانم فرار کنم، فقط میتوانم حرفش را نشنیده بگیرم. ✍ :فاطمه_شکیبا(فرات) ↩️ .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلارامِ‌من ❤️ #قسمت_هشتادوششم بجز نوری مبهم از بین پلکهایم چیزی نمیبینم؛ دستان مردانه ای
❤️ عمیق نگاهم میکند و با صدایی حزین میگوید: اینجا کربلاست باباجان! -کربلا؟ -آره! مگه همین الان آب فرات رو نخوردی؟ -فرات؟ خود فرات کجاست؟ حرم کجاست؟ اینجا فقط یه شهر جنگ زده ست! لبخند میزند: نشنیدی کل ارض کربلا؟ آرامش و مهربانی پدرانه اش از ترسم میکاهد و باعث میشود آرام پشت سرش راه بروم؛ به خیابانی میرسیم و پیرمرد می ایستد و من هم به دنبالش متوقف میشوم، با دست به کمی جلوتر اشاره میکند: از اینجا به بعد رو باید با اونا بری، برو دخترم، نترس بابا. رد انگشت اشارهاش را میگیرم و میرسم به دو رزمنده که پشت به ما در خیابان راه میروند؛ برای اینکه صدایم در صدای تیراندازی و انفجار گم نشود، بلند فریاد میزنم: اونا کیان؟ من نمیشناسمشون! -میشناسی باباجون، میشناسی؛ برو حوراء! -من... من میترسم... -نترس بابا... من همیشه هواتو دارم... -شما کی هستید؟ -برو دخترم! انگار کسی به سمت آن رزمنده ها هلم میدهد، پیرمرد عقب میرود و میگوید: برو دخترم... برو حوراء! دست تکان میدهد و میخندد. دیگر صدایی از گلویم خارج نمیشود و با صدای بی صدایی، سوالاتم را فریاد میزنم؛ با رفتنش همه جا دوباره تار میشود. برمیگردم طرف آن دو رزمنده، دارند دور میشوند؛ انگار همه رمق و توانی که با دیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی میدهد؛ چند قدم میروم و دوباره پشت سرم را میپایم، پدر با لبخند نگاهم میکند: برو... مگه دنبال دالارام نمیگردی؟ برو حوراء! هوا پر از دود و غبار است، خوب اطرافم را نمیبینم، به طرف رزمنده ها میروم؛ وقتی پشت سرم، به سختی پدر را بین گرد و خاک میبینم، از ترس گم شدن، باسرعت بیشتری میدوم تا به یکی دو قدمی اشان برسم. میگویم: آ... آقا... میشه منو برسونید یه جای امن؟ من گم شدم! -چطور ممکنه گم بشی حوراء؟ تو راهتو پیدا میکنی... بیا ما میرسونیمت! -شما اسم منو از کجا میدونید؟ -بیا... مگه نمیخوای دالارام رو ببینی؟ پشت رزمنده ها راه میافتم؛ چهره هاشان مشخص نیست اما وقتی پشت سرشان هستم، حس اعتماد در تمام رگهایم جاری میشود، کم کم دود و غبار پراکنده تر میشوند و سر و صداها کمتر؛ از بین غبار، دو گنبد طالیی خودنمایی میکنند، دلم با دیدن گنبد آرام میگیرد؛ یکی از رزمنده ها برمیگرد؛ حامد است. دست میگذارد بر سینه اش: السلام علیک یا اباعبدالله... و من هم دلم با دیدن دالارام آرام میگیرد: السلام علیک یا اباعبدالله.... والسلام والعاقبه للمتقین یا زهرا پایان ✍ :فاطمه‌_شکیبا(فرات) .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
دوستان پارت گذاری رمان جدیدمون از خانم که 《منتظرش بودید😍》 از دیشب شروع شده و امشب هم پارت سوم رو تقدیمتون میکنیم👇👇 ان شاالله که لذت ببرید . تازه اولای رمان هست یه کم صبور باشید به جاهای جالب و هبجانی و جذابی میرسیم☺️☺️
لینک پارت اول رمان در حال تایپ✍... https://eitaa.com/koocheyEhsas/4753 ◇ لینک پارت اول رمان بسیار زیبای 💚🍃 https://eitaa.com/koocheyEhsas/3205 ♡لینک پارت اول رمان پر خاطره ، هیجانے و عاشقانہ 💕 💕 https://eitaa.com/koocheyEhsas/414 ☆لینک پارت اول رمان 👇👇👇👇 https://eitaa.com/koocheyEhsas/414
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم برای دیدنش خندان و شاد است آیینهٔ اخلاق و علم و اعتقاد است هم هادی و هم مرتضی هم عالِمِ دین مولودِ ماهِ حاجیان، اِبنُ الجواد است..❤️ #حسینعلی_زارعی سلام خوبان🙋 #ولادٺ‌‌امام‌هادے‌ع‌مبارڪ‌باد🎉🎊🎊🎊 ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
وقتی بهش می‌گفتیم چرا گمـنام ڪار می‌ڪنی ..! میگفت: ای بابا ، همیشه ڪاری ڪن ڪه اگه خدا تو رو دید خوشش‌ بیاد نه مـردم (: #هادی_دلها #شهید_ابراهیم_هادی ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز،صبح زود، زیارت کنم تو را تا روبروی گنبدتان می دهم سلام 🌹 هرجا ڪه صحبت از تو شد و ذکر خیر تو دستم بہ سینه، عرض ادب کردم، احترام #شاه_سلام_علیک✋ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❤️ 💕سلام روزتون حسینی💕 ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
فَأصْبِرْ /۶۰ ✨ ☘ــــــــــــــــ[♥️]ــــــــــــــــــ☘ 🌱به خدااعتمادڪن. 🌱صبرداشته باش. 🌱دیرمیدهد،میخواهدقدرداشته هایت رابدانے❗️ 🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
🖋 : اگر کسی آمادگی میهمانی نداره و با تعارف ، کسی را دعوت می کنه یا در تأمین هزینه های زندگیش معطل و تعارف به قرض دادن می کنه و در واقع میل به قرض دادن نداره یا برای سوار کردن در وسیله شخصی خودش به دیگری تعارف می کنه ،🚗 ولی میل باطنی نداره، در همه این موارد دروغ گفته . چرا؟😳 روایتشو براتون گذاشتیم توی این کانال👇👇👇 منتظر حضور گرمتون هستیم🌺 کانال✍خود __نویس 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
ڪوچہ‌ احساس
🖋 #فرهنگ_نوشت: اگر کسی آمادگی میهمانی نداره و با تعارف ، کسی را دعوت می کنه یا در تأمین هزینه های
اطلاع رسانی زمان پارت گذاری و توضیحات مربوطه به رمان هم در این کانال انجام میدیم☺️☺️ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 مے نويسم: شب بخير... صبح بخير... بيدارے؟ كے ببينمت؟ خستہ نباشے! چقدر عڪست خوبہ! تو بخوان: دلم برايٺ ټنگ شده... ‌ ‌‌ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
*ســـــلام🌸 روزتون پراز خیر و برکت در پناه پروردگار🌸 امروزتون بخیر و نیکی حال دلتون خوب وجودتـون ســلامت 🌸 زندگیتون غرق در خوشبختی روزتون پراز انرژی مثبت یکشنبه تون مملو از شادی🌸* 🌸🌸🌸 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
شیعه چه بد با غیبت مولایش خو ڪرده اسـت....!! #آخرین_دست‌نوشته #شهیدحجت‌الله‌رحیمی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
معذرت بابت تاخیر در پارتگذاری🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️امام جعفر صادق(علیه السلام): ✍بنـده هرگاه #گنــاهي مرتکــب شود خداوند تا #هفـت_ساعت او را مهلــت مي‌دهد چنانچــه #توبــه کرد #چيــزي براي او #نوشتــه نمي‌شــود و اِلّا تنهــا #يک_گناه برايش #ثبــت مي‌گردد..🍃 📚لئالي‌الاخبار، ج ١، ص ٣٧٢ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈••✾•🍃❤️🍃•✾•┈• 🌸چہ زیباست تلاقے حرفِ اولِ عشق با نامِ زیباے تو خوش بہ حالِ ما ڪہ همچون تویے دارم حضرٺ عشق ♥ ♥ علیہ السلام نامِ علے با براے همیشہ ے تاریخ ثبٺ شده حتے اگر سه گانہ ها نخواهند ... #ز.صادقے 🎈🎈🎈🎈🎈🎈 عاشقاے عیدتون مبارک🎉💚🎂 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•