↳💎↲ ↳💎↲ ↳💎↲
مهدے جان
آمدنت را
استخاره ڪردم..
خوب آمد...
همیشہخوب مےآید😍...
اما تو،
خوب من،
نمےآیی؟
🌷السَلامُ عَلَیڪَ یا صَاحِبَ الزَّمان🌷
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_کوتاه ( برای دیدن مردم )🎧
استاد: خوب حالا دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی
جوان: خودم را می بینم
استاد: اما دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک مادهي اولیه ساخته شدهاند، اما در آینه لایهي نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی...
https://eitaa.com/joinchat/2082144340Cfc77882043
🌸🍃خرداد ...
🍃دختر دردانه ی بهار
🌸🍃جمع کرده فرش سبزش را
🍃چمدانش پر است از باران
🌸🍃از شمیم شکوفه لبریز است
🍃چادر بهاری اش بر سر
🌸🍃کوچ میکند از این دیار ...
کسی که منتظر بنشیند
تا شانس به او رو آورد،
سالها قبل مرده است.
موفقیت شانسی نیست
به دست آوردنیست
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
Dᴏɴ·ᴛ ᴡᴀɪᴛ ᴜɴᴛɪʟ ʏᴏᴜ ᴀʀᴇ ʀɪᴄʜ ᴛᴏ ʙᴇ ʜᴀᴘᴘʏ ʜᴀᴘᴘɪɴᴇss ɪs ғʀᴇᴇ.
برای شاد بودن منتظر پولدار شدن نباش، خوشبختی رایگانه.! =)💜
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
.
با فریاد ارسلان را صدا زدم و او با چشمانی كه از شدت گریه متورم شده بود، داخل اتاق شد. پرسیدم: ارسلان دكتر چی داره میگه؟ من نمیخوام عملم كنن! آخه چرا؟ سرم را از دستم كشیدم و سعی كردم از تخت پایین بیایم ولی ارسلان مانع این كار شد و سرم را به سینهاش فشرد و گفت: عزیزم فعلا مهمترین مسئله سلامت توست، بقیه چیزها اصلا مهم نیست. میدونم كه تصمیم خیلی مشكلیه! ولی چارهای نیست و باید با انجام عمل جراحی موافقت كنیم، خواهش میكنم! خواهش میكنم...! مخالفت نكن و به خودت و من فكر كن. من به تو نیاز دارم، تو همه هستی من هستی! پس لجبازی نكن و دیگر نتوانست به حرفهایش ادامه دهد و هر دو به هقهق افتادیم.
چشمانم را كه باز كردم ارسلان را كنار تختم دیدم. احساس كردم كه در آن چند ساعت سالها پیرتر و شكستهتر شده!
دوران نقاهت را به پایان بردم ولی دچار افسردگی شدید شدم. فكر اینكه دیگر هرگز نمیتوانم صاحب فرزند شوم به شدت آزارم میداد، آن هم باتوجه به آنكه میدانستم ارسلان عاشق بچههاست.
https://eitaa.com/joinchat/3593797740C50812332d3