eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
نه نیروی امنیتی بود نه بسیجی نه سپاهی، چرا سلبریتی ها شهادت این بنده خدا رو محکوم نمیکنند برای یزدان قجری لوکوموتیوران قطار باری راه آهن مبارکه اصفهان که در حمله وحوش داعشی و در اثر پرتاب کوکتل مولوتوف و سوختگی جانش رو از دست داد و شهید شد. 🔴
سلام! الان وارد رمان شدیم. خدایی نمی دونم چند قسمت طول بکشه. این پارتها چون در مورد زمان کرونا هست و منم هم دختر مدرسه ای دارم‌ هم کار و زندگی.. و البته بحث سنگینی هم هست و باید روش کار بشه.. لذا سه روز در هفته تقدیم میشه. از صبوری شما، از همراهیتون، تحلیل‌های قشنگتون، خیلی خیلی ممنونم و امیدوارم بتونم از پس این پارتهای پایانی خوب بر بیام. این پارتها تقدیم میشه به همه‌ی پرستاران و پزشکان مجاهدی که از جونشون مایه گذاشتن و همه‌ی شهدای مدافع سلامت. ارادتمند.
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * پیام صوتی را باز کرد. صدای هامون، بم و گرفته توی اتاق پیچید. "سلام! حالت چطوره؟ ما رسیدیم. الان توی هتلیم..جای شمام خالی. تو اولین فرصت آن شو تا ویدئوکال کنیم. کاش تو هم بودی کنارم. " آخرین بازدیدش مال یک ساعت پیش بود. آهی کشید و گوشی را کناری انداخت. به ساعتش نگاه کرد. هشت شب بود. آلمان حالا باید تقریباً پنج و نیم عصر باشد. با خودش فکر کرد:" یه ساعت دیگه آن‌ میشم.. نبود پیام میذارم براش.." صدای گوینده‌ی خبر از تلویزیون او را به هال کشاند. " کرونا تقریباً تمامیِ کشور را دربرگرفته. تمام مدارس و دانشگاه‌ها تعطیل شدند. شیب نمودار ابتلا به ویروس کرونا صعودی خواهد بود." تکتم دل‌آشوب شد. وقتی از سر کار برمی‌گشت توی خیابان انگار گرد مرگ‌ پاشیده بودند. تردد به حداقل ممکن رسیده بود. این اوضاع‌ و احوال او را بیشتر نگران پدرش می‌کرد. حاج‌حسین اما، بیش از اینکه نگران خودش باشد، نگران تکتم بود. هر روز اخبار کرونا را دنبال می‌کرد و هر دستور جدیدی می‌رسید، به او می‌گفت. تکتم صدای تلویزیون را کم‌ کرد. - بابا‌حسین! میگم دیگه همه‌جا تعطیل کردن.. شمام دیگه نرید مغازه. تا ببینیم چی پیش میاد. حاج‌حسین‌ رو کرد طرف دخترش. - من‌ از تفنگ‌و خمپاره و گوله‌ی توپ نترسیدم..حالا این فسقل ویروس می‌خواد پابندمون کنه؟ - بابا حرص بهم ندینا.. من تصمیم گرفتم‌ داوطلب برم بخش کرونا.. می‌خوام خیالم از جانب شما راحت باشه.. چون دیگه معلوم‌ نیس کی بتونم بیام‌ خونه. اومدنم خطرناکه.. حاج‌حسین با نگرانی گفت:" مگه پرستار نیست؟ " - چرا.. ولی کم..تعداد مراجعین خیلی زیاد شده.. تعداد بستریهام همین‌طور.. پس بر نمیان.. بالاخره همکارامونن.. مردمم که دیگه جای خود.. یه زمانی شما واسه مردم جنگیدید.. حالا نوبت ماست.. منتهی دشمن واسه ما ناشناخته‌س.. یکم کارمون سخته.. حاج‌حسین سرش را پایین انداخت‌. خلع سلاح شده بود. نمی‌توانست مخالفت کند. از طرفی هم‌ نگران جان‌ تکتم بود. فقط گفت: " مواظب خودت خیلی باش. " - مغازه دیگه نمیرین.. باشه؟ - باشه.. - از این ماسکای چن لایه خریدم.. باورتون میشه! این ماسکا تا چن وقت پیش تو قفسه‌ی داروخانه داشتن خاک می‌خوردن. حالا کمیاب شده.. ضدعفونی هم‌ آوردم.. هر چیزی از بیرون میاد تو خونه ضدعفونی کنین.. واسه خریدم خودم زنگ می‌زنم هر چی لازم داشتین براتون بیارن.. دست پدرش را گرفت. - دیگه سفارش نکنم.. - بگو زندونی‌ام دیگه بابا.. - چاره‌ای نیس.. این ویروس معلوم‌ نیس چه مدلیه.. جوون سالم‌و از پا می‌ندازه‌‌.. تو رو خدا بذارین خیالم راحت باشه.. - من که حرفی نزدم بابا.. نگران من نباش.. قول میدم از خونه بیرون نرم.. تسبیحش را برداشت. - اینم یه امتحان سخته.. انشالا که سربلند ازش بیرون بیایم.. تکتم اندیشید:" امتحان سخت؟ شاید مجازات بشر! به خاطر این همه ظلم و فساد..اصلن یه بلای آسمانی..که تروخشک رو با هم می‌سوزونه.." کانال تلویزیون را عوض کرد. حوصله‌ی دیدن فیلم را نداشت. گوشی‌اش را برداشت تا در دنیای مجازی چرخ بخورد. هرچند آنجا هم به راست بودن اخبار چندان اعتباری نبود. یک ساعت بعد، توی اتاقش نشسته بود و منتظر، که هامون‌ آنلاین شود. هنوز خبری نبود. ته دلش یک‌جوری می‌شد وقتی بدقولی می‌کرد. هزارجور فکر، به مغزش هجوم می‌آورد؛ ولی سعی می‌کرد توجهی نکند. صفحه‌ی پیام را باز کرد و نوشت: " سلام! به سلامتی. مامانت خوبه؟ مواظب این ویروس باشید. اینجا که اوضاع خیلی خرابه. من منتظر موندم نیومدی. اگه دیگه نیومدم خوابم برده. فعلاً. " استیکر خواب را هم برایش فرستاد. دقایقی بعد خودش هم به خواب رفت. صدای ناقوس مرگ توی کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر پیچیده بود. انگار آخرالزمان شده بود. دلهره از فردایی نامعلوم، از ابتلا به یک بیماری ناشناخته، مردم را تلخ کرده بود. دنیا به یک دالان تاریک فرو رفته بود که انتهای آن معلوم‌ نبود. و این تاریکی غنی و فقیر، ابرقدرت و مستعمره، جهان اول و جهان سوم، نمی‌شناخت. همه را دربر گرفته بود. یک اپیدمیِ گسترده و مجهول. ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
🛑چرا طارمی رو میزنن؟ چون پدرش تو راهپیمایی ١٣آبان شرکت کرده! چون مادرش دعا کرده گل بزنه و به شهدای شاه چراغ تقدیم کنه! چون خودش دوتا گل زده ومایه خوشحالی ایرانیا شده! چون بهترین بازیکن تیم ملیه! چون درجواب خبرنگارفیفا حرفه ای جواب داده! حریف قبل بازی میخواد طارمی رو مصدوم کنه
4_6019406513704012675.mp3
5.29M
🔸فریب دادن عالی 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج ╔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ⭕ تو دورانی که وطنفروشانی مانند علی کریمی اکسیژن هوا را مسموم میکنند تو باش! ❌ نیما نکیسا تابو شکنی کرده، پشتشو خالی نکنید بگید و نشر بدید
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
28.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( خدا حافظ آقا مهربونه ) زهرا: مرتیکه یه جوری دستش رو روی زنگ گذاشته بود و زنگ می زد که یهو ترسیدم، معصومه قلبش اومد تو دهنش! حسین: دنیا دنیای نامردی شده! کی فکرشو می کرد؟! صاحبخونمون آقا جوادی به خاطر مال دنیا بیاد و اینجوری جوابمون کنه!اونم تو چلّه ی زمستون! معصومه: بابا درو باز کن دیگه سردمه ،زودتر بریم تو خونه صداپیشگان: مریم میرزایی - محمد رضا جعفری - فاطمه عبدی - عبد الله نظری - کامران شریفی - علیرضا جعفری - امیر علی مومنی نژاد نویسنده: مهری درویش کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
«یُخرِبون بیوتَهم بأیدیهم»؛ با دستان خود خانه‌هایشان را خراب می‌کنند! ‏طی روز های آتی تعداد خداحافظی‌ها و استعفاها و پناهندگی‌ها زیاد میشه. فک می‌کنن دارن فشار میارن به جمهوری‌اسلامی؛ اما خدا داره پاک‌سازی می‌کنه... آره... داریم خانه تکانی می کنیم... قراره مهمان ویژه بیاد...
⸀🪴🕊˼ "پرسیدند: خودش‌زیبـاست‌ امازیبـاترین‌شھـادت‌چگونه‌است؟✨ درجواب‌گفت: زیبـاترین‌شھـادت‌ان‌است‌که جنـازه‌ای‌هم‌ازانسـان‌باقی‌نماند...❤️‍🩹"
ڪوچہ‌ احساس
🎧 داستان صوتی ( خدا حافظ آقا مهربونه ) زهرا: مرتیکه یه جوری دستش رو روی زنگ گذاشته بود و زنگ می ز
دوستان حتما تا اخر گوش کنید یه داستان فوق العاده هست . نکته مهمش آخرش👌👌
جای همه ی شهدای امنیت خالی ✌️🇮🇷
ایران❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 👏👏👏👏🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می‌گوییم.
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
پیروزی تیم ملی ایران مبارک 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷✌️🌹❤️ @radiomighat
💢 اهتزاز پرچم ایران توسط نیروهای یگان ویژه در میدان ولیعصر ┄❅🇮🇷❅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 روزبه چشمی بعد از دیدار با رئیسی مورد هجمه شدیدی قرار گرفت اما خدا خواست...
💢خوشحالی مردم غزه و برگزاری جشن و پایکوبی بعد از پیروزی یوزهای ایرانی 🇮🇷 خط۵۷ رسانه مردم انقلابی ایران ▪️ @khat57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🦋⛓💎•⊱ ازفرآقت‌چشم‌هـٰآیم‌غرق‌بآران‌میشـود عـٰآشق‌‌هجـرآ‌ن‌ڪشیده‌زودگریـٰآن‌میشـود!