eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
رمانکده تخصصی خانم زهرا صادقی_هیام نویسنده و محقق کانال شخصی نویسنده: @khoodneviss پارتگذاری روزانه 😍 لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6 ❌کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
مشاهده در ایتا
دانلود
از ضعف انتظار تو در دیده ی ترم سررشته ی نگاه چو مژگان گسسته است ❤️🧡
🌸 شیطان‌میگہ‌همین‌یه‌بارو‌گناه‌ڪن..! بعدش‌دیگه‌خوب‌شو..‌. [۹،یوسف]🌿 خدامیگه‍‌باهمین‌یه‌گناه.. ممکنہ‌دلت‌بمیره‌وهرگزتوبہ‌نکنی وتاابدجهنمۍبشۍ..! [۸۱،بقره]🍃ツ
🥺❤
یادت نرود بانو!  هربار که از خانه پا به بیرون میگذاری  گوشه ی چادرت را در دست بگیر و  آرام زیر لب بگو؛  "هذه امانتک یا فاطمة الزهراء"  بانو تو فرشته ترین خلقت خدایی  گاهی آنقدر پاک که پلیدی چشمان ناپاک را نمی شناسی...  اما آن که تو را آفرید  از همه نسبت به تو مهربانتر و داناتر است  مراقب ارث مادری ات باش بانو!  بانو این همه جوان از جوانی شان گذشتند و جان دادند برای تو...  و از تو خواسته اند که فقط در سنگرت بمانی  همین و بس!
خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن…
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( وداع با جسم خاکي ) علی: دکتر محاصره شدیم !چیکار کنیم؟! چمران: علی همه ی نیروها رو جمع کن، برید سمت اَبوهُمَیّه علی: برید؟! کجا بریم؟! طاهر: مگه شما نمی یایین؟!!!!! چمران: محاصره شدیم ! اونا دنبال منن، نیروها رو نجات بدین که اسیر نشن،برید صداپیشگان: علی حاجی پور- مسعود عباسی - محمد رضا جعفری - میثم شاهرخ - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️یک نفر رو مثل آقای خامنه ای پیدا نمیکنید.. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
■به اون حدیث رو کتیبه دقت کنید! فرق میکنه با چه دیدگاهی به 'زن' نگاه کنی!😊 ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
🦋میشنود صدایی به کوچکی صدای تو را خدایی که بزرگتر از جهان هستی است .. ♥️
خدا تنها پناهیه که برام مونده!🤍 تنها کسی بود که تنهام نزاشت با وجود هزاران اشتباه باز منو ببخشید و همیشه کمکم کرد و منو توی مسیر خودم قرار داد...☁️🌱 بعضی وقتا ازش غافل شدم و دور شدم ولی اون هیچوقت من و فراموش نکرد میخام بگم تو تنها نیستی رفیق!🫂✨ اگه هیچکس نیست که باهاش حرف بزنی، خدا هست!اگه همه بهت گفتن نمیتونی، خدا هست که کمکت کنه تا بتونی!اگه از همه خسته شدی؛ خدا هست که کمکت کنه و دستتو بگیره!♥️🌙 خلاصه اش کنم که یادت نره یه نفر هست، که همیشه هست، حتی وقتی تو حواست نیست!💙🌊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب سلیمانی: افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم فرزند «شهید سلیمانی» در روستای قنات ملک: 🔹افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم و در کنار شما زندگی کردم. 🔹اینکه امروز همه شما جمع شدید و برای پاسداشت نام و یاد برادر خودتان مراسمی برگزار کردید برای من کمترین، بعد از مراسم حضرت آقا، پربرکت‌ترین مراسم است؛ چون خودم را از شما می‌دانم. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💔🖤 ✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضعیف،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن🚶🏻‍♂️🍂 پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌...🤷🏻‍♂️ توکه‌میدونی‌حق‌باکیه!📿
عصر جمعه دل هوای دیدنت را می کند اما چه سود ! سهم ما از این دو روز عمر، هجران تو بود
قوی باش و به زندگی لبخند بزن ، حتی اگه گاهی اوقات دردناك باشه..!
🍀🍀هر صبح یک حدیث🍀🍀 🔻امام صادق عليه‌‏السلام: لا يَنْبَغى لِلْمَراَةِ اَنْ تُجَمِّرَ ثَوْبَها اِذا خَرَجَتْ مِنْ بَيْتِها ❇️ شايسته نيست كه زن مسلمان، آن‏گاه كه از خانه خويش بيرون می‌‏رود، لباس خود را وسيله جلب توجّه ديگران نمايد. 📚 كافى: ج ۵، ص ۵۱۹، ح ۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ ✌️ ... ... متوجه باشید لطفاً که چگونه این سرزمین... پابرجا مونده دوستان... این روزه مراقب باشید... کنارهم دفاع کنیم دوستان!
روم‌نمیشه‌دیگه‌ازت‌کربلا‌بخوام:) ولی‌توحواست‌به‌دلم‌باشه🙂🚶🏼‍♀️
ڪوچہ‌ احساس
••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * آهی سرد و تلخ کشید. - خب آقا طاها! انگار قسمت نیست من همسفر زندگی خواهرت بشم. می‌خواستم کاری کنم که تو نبودنات، کمتر احساس غم و تنهایی کنه..ولی خب..نشد. شاید اشتباه از خودم بود تو این مدت، دلبسته‌ش شدم.. هر کی ندونه تو خوب می‌دونی که اگه مطمئن بودم اسم کس دیگه‌ای رو خواهرته، رسماً قراره با با اون‌پسر یا هرکس دیگه‌ای ازدواج کنه..هرگز به خودم اجازه نمی‌دادم دلم هرز بره.. حاجی بهم گفته بود هیچ قرار و مداری نذاشتن.. گفت مادرش مخالفه.. گفت بعید می‌دونه دیگه بیاد.. گفت تکتم خانم هم هیچ جوابی نداده.. خب..منم.. دلم خوش شد..فک کردم.. گذر زمان همه چیزو حل می‌کنه..اما فقط منو بیشتر وابسته کرد و بعدشم که اون پسر اومد.. همه‌ی معادلاتم به هم ریخت طاها.. راستش‌و بخوای می‌ترسم.. بیشتر از همه از خودم.. از دلم.. از وابستگی.. از همه چی.. نمی‌دونم..شاید عیب و ایراد از من بود که نتونستم درست و حسابی حرف دلم‌و بزنم..نتونستم علاقم‌و بهش ثابت کنم..طاها.. من از علاقه‌ی خواهرت به اون پسر.. می‌ترسم.. این که نتونه فراموشش کنه..اَه.. این‌ ترس لعنتی.. سرش را پایین انداخت. چشمانش را روی هم فشرد. دندان‌هایش را هم. انگار که می‌خواست همه‌ی احساسش را یکجا زیر آنها خورد و خمیر کند. بعد نیم نگاهی ناامیدانه به طاها کرد. " نمونم بهتره.. پیش چشم هم نباشیم.. برای هر دومون بهتره..نمی‌دونم خواهرت چه قصدی داره ولی.. من تصمیم خودم‌و گرفتم.. میرم و اون‌و می‌سپرم‌ش به خودت.. " با دو انگشتش چند ضربه روی سنگ مزار زد. " مواظبش باش..." دیگر نگاهش نکرد. برخاست. همان‌طور که نگاهش را به نقطه‌ای نامعلوم دوخته بود گفت:" شاید بازم گذر زمان خیلی چیزا رو بهمون ثابت کنه.‌. نمی‌دونم.. فقط،اینو می‌دونم که خواهرت لایق بهتریناس.. " و رفت. باید می‌رفت بیمارستان. تا وسایلش را جمع‌وجور کند. امشب آخرین شبی بود که در میان همکارانش، بودن را تجربه می‌کرد. دلتنگی‌ها و بغض رها نشده‌اش را پشت دیوار سکوت باید پنهان می‌کرد تا فریاد دلش به گوش کسی نرسد. فقط خدا می‌دانست چه ولوله‌ای در قلبش به پا بود. *** - سلام! بیمارستانی؟ تکتم شماره را که دید، وصل کرد. - سلام! آره! شیفت شبم موندم.. - بیا دم در! اینا منو را نمیدن.. - چی؟ این موقع اینجا چیکار می‌کنی؟ - بیا! باید حرف بزنیم.. - ولی فک می‌کردم.. هامون نفس کلافه‌اش را توی گوشی فوت کرد. - تکتم! فک نکن لطفأ.. فقط بیا‌.. تکتم حرصش را روی گوشی خالی کرد و آن را توی دستش محکم فشرد. به یکی از پرستاران سپرد تا کارهایش را انجام دهد و خودش رفت سمت خروجی. در دلش گفت:" باز چه خوابی دیده! خدا بخیر کنه.." 👇👇👇