ڪوچہ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_شصت_و_سوم
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_صد_و_شصت_و_چهارم
صدای تکتم بریده بریده شد.
- ب..با..بابام..
گریه امانش نمیداد. حبیب که نگرانیاش به اوج رسیده بود، تن صدایش را بالا برد:
- بابات چی؟ جون به سرم کردی دختر!
گلوی تکتم میسوخت. صدایش گرفته بود مثل سرماخوردهها. آب بینیاش را بالا کشید و گفت:" باباماتاق عمله.. من دیگه طاقت ندارم کسی رو از دست بدم حبیب! دیگه نمیکشم.. "
و بغض راه نفسش را بند آورد.
حبیب چشمانش را با درد بست. بدون ذرهای تأمل گفت؛" من الان میام اونجا.."
تکتم تنها بود. تنهاتر از هر وقت دیگری. روا نبود توی این لحظات کشنده، کنارش نباشد. حاجحسین به گردنش حق پدری داشت. مهم نبود بینشان چه گذشته. الان او در شرایط بدی قرار داشت و تنها گذاشتنش عین بیانصافی بود. برای همین با عجله خودش را به بیمارستان رساند.
تکتم سرش را بالا گرفت. آمدنش را دید. باشتاب بود ولی با همان قدمهای پرشتاب، آرامش را به وجودش میریخت. حضورش انگار جادویش میکرد.
لحظهی بعد، جلواش ایستاده بود. حبیب دید که چشمهای تکتم سرخِ سرخ شده. روی شانههای نحیفش انگار صدکیلو وزنه گذاشته بودند. دلش به درد آمد. هیچوقت تکتم را به این حد درهم شکسته ندیده بود.
- چی شده؟! چه بلایی سر حاجی اومده؟!
تکتم زبان خشکش را در دهان چرخاند.
- به من گفتن سکته کرده.
نتوانست بایستد و روی صندلی وارفت.
- بابام از دستم نره؟! من بدون اون میمیرم..
حبیب کنارش نشست. دیگر حتی فاصله و کرونا هم برایش مهم نبود.
- نگران نباش..به دلت بد راه نده.. توکلت به خدا باشه..انشاءالله سالم از این اتاق میاد بیرون..
دکتر جراح کیه؟
- دکتر پارسا.
- خوبه..
از جا بلند شد. باید میرفت داخل بخش. دکتر پارسا را از همان سالهای اولی که اینجا آمده بود، میشناخت.
با هماهنگی پرستار، به بخش جراحی سر زد. دکتر پارسا و همکارانش مشغول بودند. هنوز برای نتیجهگیری زود بود.
ساعتها خیال گذشتن نداشتند. تکتم سرش را تکیه داده بود به دیوار. داشت به گذشتهها فکر میکرد. تمام آن لحظاتی که کنار پدرش گذرانده بود مثل یک فیلم که روی دور تند گذاشته باشند، از جلوی چشمانش رد میشد. آه حسرت، پیدرپی از عمق جانش بالا میآمد و در لایههای ضخیم ماسک فرو میرفت.
حس میکرد دارند از چیزی جدایش میکنند. چیزی که برای همیشه داشت از دستش میرفت و کاری از او برنمیآمد. تسبیح شاهمقصود را در دستش فشرد. به امام حسین متوسل شد. به علیاکبرش.
میدانست حاجحسین ارادت خاصی به علیاکبرِ مولایش دارد. نذر و نیازها بود که با خدا برای دردانهی امامحسین میکرد و آنها را به کمک میطلبید.
حبیب وقتی بیرون آمد، سعی کرد تکتم را آرام کند. او را با خودش به بیرون از بیمارستان برد. هوا خنک بود و حالش را کمی جا میآورد.
تکتم هم که با آمدن او، کمی قلبش آرام گرفته بود روی حرفش حرفی نزد و با هم رفتند به محوطه.
فکر کرد برای تسکین دل او باید یک چیزی بگوید. نیمنگاهی به او کرد." خدا گاهی امتحانای سختی از بندههاش میگیره.. البته از اونایی که بیشتر دوسشون داره.. بهت غبطه میخورم..."
تکتم ماسکش را پایین داد.
- نمیدونم چرا باید اینطوری امتحان بشم. چرا باید همهی اون چیزایی که دوست دارم از دست بدم!
بغض رهایش نمیکرد.
حبیب آه کشید.
- یه بار یه بنده خدایی بهم گفت خدا گاهی وابستگیهامونو میگیره تا بیشتر به یادش باشیم..همهی اینا یه تلنگره..
- من دیگه طاقتشو ندارم..دیگه چیزی ندارم برای از دس دادن!.. دیگه از تلنگر گذشته من از این دنیا فقط مشت خوردم..
- ناشکری نکنید..بعضی وقتا باید زمان بگذره تا حکمت بعضی چیزا مشخص بشه.. اولاً حاجی حالش خوب میشه. دکتر پارسا از عمل راضی بود.. دوماً خودم نوکرش هستم..تا آخر عمر..
سرش را پایین انداخت. شرم نشست توی صدایش.
- اگه دخترش منو به عنوان تکیهگاه حساب کنه البته.. من.. همیشه حواسم بهتون هست..
تکتم سکوت کرد. زمان برای او فقط رنج به ارمغان آورده بود. حالا شنیدن این حرفها از زبان حبیب حس خوشی را به وجودش سرازیر میکرد.
حبیب از جا برخاست. منمنکنان پرسید:
" میگم.. اون.. حرفا.. که زدید.. واقعی بود؟ "
تکتم چشمانش را بست. نفسش را عمیق بیرون فرستاد. نتوانست حرف بزند. سرش را به نشانهی تأیید تکان داد.
تکتم لبخند او را ندید. تنها صدای مردانهاش را شنید که زمزمه میکرد:
"از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه
شد چشمِ من، خرابِ دل و دل، خرابِ چشم.."
بعد رو کرد به تکتم.
"من الان برمیگردم.."
وقتی برگشت، یک نوشیدنی دستش بود. وقتی آن را به دست تکتم داد، دید که چطور تکتم قدرشناسانه و عاشقانه نگاهش میکند، ولی نگاه پرالتهاب و متعجب پشت سرش را ندید که به آنها خیره مانده و تلخیاش مثل زهر در تن آنها فرو میرود.
👇👇👇
هامون وقتی بیلطها را گرفت، دلش نیامد بدون خداحافظی برود. باید او را برای آخرین بار میدید حتی شده از دور. آمد بیمارستان سراغش؛اما وقتی او را یافت، برای همیشه از دست رفتهاش میدید.
آن نگاه و آن التهاب، پیش رویش بود. واقعی و زهردار.
از آنها فاصله گرفت در پناه یک درخت منتظر ماند. نمیفهمید منتظر چه چیز باید بماند.
خودش را دید که با آن مرد دست به یقه شده و یک مشت میخواباند پای چشمش. تکتم را دید که فریادزنان از هم جدایشان میکند. مردم را دید که دورشان را گرفتهاند. سروصدا کل بیمارستان را برمیدارد. صداها در سرش میپیچد و تبدیل میشود به همهمه.
به خودش آمد. باد لای شاخوبرگ درختان آواز سر داده بود. کلاغی آواز باد را شنید و قارقارکنان پر زد و رفت.
چشمهایش را بست و بعد از چند ثانیه باز کرد.
جای خالیشان نگاهش را کشاند به اطرافش. آنها شانهبهشانهی هم داشتند از او دور میشدند. خواست بدود دنبالشان اما پاهایش میخ شده بودند توی زمین. انگار دیگر تحت ارادهی او نبودند. باید میرفت و نمیگذاشت به همین سادگی از دستش برود ولی نرفت. خودش را دیگر نمیشناخت.
خودش را که زمانی هر چه را میخواست به دست میآورد حتی اگر در قله ی قاف می بود. حالا اما داشت یکی از مهمترینهای زندگیاش را از دست میداد و هیچ کاری نمیکرد.
سرش را بالا گرفت. چیزی از زندگی کم نداشت. باز هم میتوانست به دست بیاورد. حتی بهترش را. دست توی جیبش کرد و راه افتاد.
نماند تا برای پس گرفتن عشق یقه جر بدهد. چون میدانست دیگر او را به دست نمیآورد. حتی اگر همین حالا روی سرشان خراب میشد و همهچیز را کوفتشان میکرد.
نماند تا ببیند جراحی حاجحسین با موفقیت انجام شد و با گفتن " به خیر گذشت " دکتر جراح، تکتم به خاک افتاد و سجدهی شکر به جا آورد. نماند تا لبخند رضایت آن مرد را ببیند و حسرت بخورد.
بلیط را از جیبش درآورد. تکه پارهاش کرد و انداخت پشت سرش. هر تکهاش را باد با خود به گوشهای برد.
دستش خورد به موبایلش. آن را بیرون کشید. آخرین پیامش را برای او فرستاد.
" چایت را بنوش
نگرانفردایت نباش..
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها... "
پایان.
دیماه ۱۴۰۱
سلام و ارادت
رمان بیدل هم به پایان رسید. از همراهی تکتک شما عزیزان بسیار سپاسگزارم. از نقدها، نظرها، پیشنهادهای شما تشکر میکنم. اگر کم و کاستی بود ببخشید. امیدوارم در کنار من و بِچا 😅 بهتون خوش گذشته باشه. باعث افتخار من بود که در کانال بزرگ کوچهی احساس تونستم ساعاتی رو کنار شما سپری کنم.
از استاد عزیزم به خاطر حمایتهای بیدریغشون تشکر میکنم. از اینکه به من اعتماد کردند و فرصت دادند تا برای شما بنویسم. انشاءالله بتونم با رمانهای بهتر و پربارتری به جمع شما عزیزان برگردم.
ارادتمند همگی.
#ر_مرادی
دوستان رمان فوق العاده ی بی دل تموم شده از فردا رمان زیبای بهشت یاس رو شب ها حدود ساعت ۹ تقدیمتون میکنم 🌷
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( مثل شَلَمچه )
ارشد: آقایون... کی بهتون اجازه داده اینجا واستین هِر هِر و کِر کِر کنین ؟!
مجید: ببخشید آقا پلیسه نمیدونستیم اینجا پارک ممنوعه 😂
ارشد: هه هه هه ...بانمک،دو روزه از شهرستان اومدین تهران زبون در آوردین واسه ما!! گول هیکل ورزشی این رفیقتونو خوردین که شاخ شدین هان؟!... کُشتیگیری تو؟!
سید مجتبی: کوتاه بیا داداش ما نه کشتی گیریم نه با کسی دعوا داریم
صداپیشگان: علی حاجی پور- مسعود عباسی - علیرضا جعفری - کامران شریفی -عبدالله نظری - احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرام جان من ......
تو به داد دل من میرسی........
🖇 #شہید_محسن_حججے🌱
. بعضےاز روزهاےجمعہ
. تلفنهمراهشخاموشبود!📱
. وقتےدلیلشرومےپرسیدم🤔
. مےگفت:🗣
. ارتباطمروبادنیاڪمترمےڪنم🙃
. تاامروزڪہمتعلقبہامامزمانم(عج)هست،
. بیشترباامامزمانباشم😍
. بیشتربہیادامامزمانباشم
. امروزماختصاصدارهبہآقا!😍
#خادم_قائم🌹😍
🌹 #حس_زیبای_بندگی 🌹
وقتی چشم هایت را بر حرام می بندی....
وقتی با آهنگ نجابت و وقار....
از جاده تلخ گناه
پیروزمندانه میگذری....
وقتی پاکی وجودت را
از نگاه های چرکین می پوشانی!
که حیایت ، فریاد " لبیک یا مهدی" سر می دهد...
و تو می مانی و.....❤️
#حس_زیبای_بندگی
#زن_عفت_افتخار
∞@clad_girls12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری✨
#السلامعلیڪیااباعبدالله ✋
بہغُبـٰارِحـرمڪرب و بلایتسوگَند ..
دوست دارمکھشبـےدرحرمتگریہڪنم
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلاسکو بار دیگر رهگذران را غافلگیر کرد!
تا آخر هستیم . . .
گل صلوات رو به روح بلند آتشنشانها هدیه کنیم🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتے شبنم مددزاده بخاطر ارتباط با منافقین دستگیر شد خیلیها گفتن یه دختر دانشجو روچه به این اتهام! بعداز آزادے ڪه رفت تو بغل خواهر مریم مشخص شد اتهام نبوده! حالا ایشون بهعنوان نماینده تروریستیترین گروهک تاریخ با ۱۷ هزار ترور رفته پارلمان اروپا ڪه سپاه رو بذارن تو لیست تروریستی
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با فرزند شهید مولوی عبدالواحد ریگی؛ امام جمعه اهل سنت شهرستان خاش
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگامی که شب فرامیرسد، ممکن است نگرانی هایت محو شود. تمام کارهایی را که امروز میتوانستی انجام دهی انجام دادهای. فردا روز دیگری برای انجام کارهایی است که امروز نکردی.
شب بخیر🌔🌙
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( سرنوشت یک ملت )
♦️ امیر کبیر: حاج میرزا،کار این مهندس اُتریشی به کجا کشید؟
♦️ حاج میرزا: اون کارشو شروع کرده،اما فلز مورد نیاز برای ساخت توپ موجود نیست! راه واردات هم به علت تحریم انگلیس بستس! اینه که کار فعلا متوقف شده...
♦️ امیرکبیر: نباید متوقف بشه حاج میرزا!نباید متوقف بشه!...ارتش انگلیس پشت مرزهای ایرانه! همینجوریی هم وقتمون کمه!...
صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور- مسعود صفری - امیر مهدی اقبال - کامران شریفی -احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
#حسیݩجآنــــ✨ــــ【ع】
ای پرچم حسین بنازم به بختِ تو؛
بامِ فلک کشیده ترا بر فراز خویش ..
آن پرچمی که
نام حسین است
روی آن؛
هر گز رها نمی شود از اهتزاز خویش ..
#صبحتون_کربلاییــــــــــــ♥️】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ / پیشنهاد دانلود✓
طرف میگه امام زمان رو آخوندا از خودشون ساختن و اصلا وجود نداره 😡
❌میگه چون تو قرآن اسمی از امام زمان نیست پس دیگه نیست!
سیدکاظم روح بخش هم یک جواب کوبنده و منطقی بهش داده و اثبات کرده وجود امام زمان ، اما شبکه های اونوری وهابی این کلیپ رو کامل نشر ندادن و تقطیع کردن 😐
#امام_زمان
#مسائل_روز
#نشر_حد_اکثری
╌─═ঊঈ🌺ঊঈ═─╌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫وقت ندارم برای خودم...
اللهم عجل لولیک الفرج
سه تا صلوات برای ظهور امام زمان(عج)بفرست🙏
لطفا با منتشر کردن این فیلم زیبا امام زمان (عج) خوشحال کنید😍
استاد شجاعی
#کلیپ
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادییعنـے ⌈زن⌋ چنینشدن‼️
•
#زن_در_اسلام
وقتی خدا یه دری رو میبنده، اصرار به دیدن منظره نکن، شاید بیرون طوفانی باشه :)
« به خدا اعتماد کن رفیق »💛
هدایت شده از ڪوچہ احساس
📌حتما بخوانید 👌👌👌
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد...
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.
دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت...
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود فکر می کرد.
آن شب برای نخستین بار #دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت.
در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما...
پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد.
زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد.
در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است.
چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد...
ادامه فقط اینجا...👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3535142995Ceb0970025a
امام موسی کاظم علیه السلام درمورد ماه رجب فرمودند :
رجب نهر فى الجنه اشد بياضا من اللبن و احلى من العسل فمن صام يوما من رجب سقاه الله من ذلك النهر.
رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر هركس يك روز از ماه رجب را روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى نوشاند.
من لا يحضره الفقيه، ج 2 ، ص 92 ، ح 1821
#اين_الرجبیون✨
✨✨✨✨✨
#دعای_بعدازنمازدرماه_رجب🌙
👇👇👇
✨﷽✨
يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ، وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ، يَا مَنْ يُعْطِى الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ، يَا مَنْ يُعْطِى مَنْ سَأَلَهُ، يَا مَنْ يُعْطِى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً، أَعْطِنِى بِمَسْأَلَتِى إِيَّاكَ جَمِيعَ خَيْرِ الدُّنْيا وَجَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ، وَاصْرِفْ عَنِّى بِمَسْأَلَتِى إِيَّاكَ جَمِيعَ شَرِّ الدُّنْيا وَشَرِّ الْآخِرَةِ، فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ، وَزِدْنِى مِنْ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ.
✨🌟✨🌟✨
خداوندا✨
مارا جزء الرجبیون ☘
قرار بده🤲
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
🔹حضرت استاد یزدانپناه دام ظله:
🔰بیشترین گرفتاری ما این است که غل و زنجیرهایی داریم که نمیتوانیم، باز کنیم، نه اینکه عزم حرکت نداریم، میخواهیم حرکت کنیم، اما غل و زنجیرهایی داریم که نمیشود.
‼️بهترین راه، استغفار است.
🌸ماه رجب، ماه استغفار است، در همه ماهها، استغفار هست اما در ماه رجب، به شکلی ویژه است.
استغفار یعنی پاک کردن گذشته و از غل و زنجیر آزاد شدن.
🔆 «وَمَنْ يَعْمَلْ سُوٓءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا» (و هر كس كار زشتی كند یا برخود ستم ورزد، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را بسیار آمرزنده و مهربان خواهد یافت.)(سوره مبارکه؛ آیه ۱۱۰)
🔸«یجد الله» یعنی در همین جایی که گناه کرده یا ظلم به نفس انجام داده، خدا را غفور و رحیم مییابد؛ نه در جهان پس از مرگ.
🔸 «یجد» یعنی تعامل وجودی حضوری با خدا یعنی در همان جا احساس میکند خدا او را بخشید.
🕊قبل از استغفار هر چه میکرد حالت حضور نداشت اما الآن احساس پرواز میکند و میبیند که استغفار باعث شده همین الآن خدا به او تفضل کند. روح ما اگر مانند پرنده آسمانی باشد و قدرت پرواز داشته باشد اما پرواز نکند، دلیلش همین غل و زنجیرهاست.
خاصیت ما پرواز است، باید غل و زنجیر را برداشت. خاصیت ما این است که دایم معنویت از ما بجوشد، چرا نیست؟ چون جان با غل و زنجیر، کدر است و نمیشود. جان آلوده است.
#ماه_رجب
#استغفار
#استاد_یزدان_پناه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉تخصصیترین رژیم دکترکرمانی همراه با مدیریت ذهن چاق🎉
در این دوره قراره چه اتفاقی بیفته ؟
🔅اراده و انگیزهات افزایش پیدا میکنه
🔅سرعت لاغریت بالاتر میره
🔅ریشهی اضافه وزنت رو پیدا میکنی
🔅ولع و پرخوریت رو کنترل میکنی
🔅یه لاغری بدون بازگشت رو تجربه میکنی
🔅هزینهی بیشتری هم پرداخت نمیکنی
🎁با 289 هزارتومان تخفیف🎁
❌این تخفیف فقط تا 5 بهمن اعتبار داره😉
تا دیر نشده برای آخرین بار رژیم بگیر👇👇👇👇
https://register.kermany.com/?utm_medium=raaz&utm_source=eata_ads&utm_campaign=therapy