eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
19 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ به نظر من مهم‌ترین توانایی که هر کس باید داشته باشد قوه‌ی تخیل است ؛‌ ‌ قوه‌ی تخیل سبب می‌شود که آدم بتواند خودش را جای مردم دیگر بگذارد. در نتیجه ؛‌ مهربان و دلسوز می‌شود و احساسات دیگران را درک می‌کند.📚 کتـاب بابا لنگ‌ دراز
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولش کن ، بهش فکر نکن... بسپارش به خدا...😍 🤍 شب به خیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「‌‌‌‌ 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」 ســــ🌸ـــلام 🌸صبحتون بهترین 🍃و خوشرنگ ترین صبح دنیا 🌸 با لحظه هایی پراز خوشی 🍃 و آرزوی سلامتی برای شما 🌸روز و روزگارتون  شاد و زیبا 🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز 🌿 به داشته ها، موقعیت ها و آدم هایِ خوبِ زندگی تان فکر كنيد. به هرچیز یا هرکسی که دنیایِ شما را زیبا و حالِ تان را خوب می کند. به رویِ تمامِ روزهایِ خوبی که در راهند به اتفاقاتِ خوبی که خواهند افتاد و آرزوهایی که برآورده خواهند شد فكر كنيد🌈
➕ از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو... با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم چندبار بهم گفته بود یه سفر با هم بریم، تا یه روز بهم گفت فردا میخوام برای انجام کاری برم شیراز اگر میای راهی شو صبح میام دنبالت.... سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. رسیدیم عوارضی اتوبان خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. دوتا دکه بود گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: این که نزدیکتره ؟!!! گفت: چون اون کمی دورتر دکه زده مشتری نداره از اون بگیریم تا کسب اونم بگرده... ➕ همانجا بهش گفتم کاش دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش‌ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه. بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5 هزار تومن هم بهش داد. گفتم حداقل پول نمیدادی بهش مجانی سوارش کردی. گفت من این پنج تومانو میخواستم بندازم صدقه خوب زودتر رسید به دست مستحقش. ➕ رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4 تا 50 هزارتومن. 4 تا ازش خرید. گفتم رفیق زیاد نیست گفت بیا دوتاش برای تو رفتی تهران بذار توماشین خراب نمیشه. گفت: میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده. جلو شاهچراغ هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید. در برگشتن از زیارت یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش از کجا تامین بشه؟! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم. یادمه در طول سفر اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم... ➕ سرتونو درد نیارم کل سفر از این کارها زیاد انجام داد... حساب کردم کل خریداش به 100 هزارتومانم نرسید. اما کلی آدمو خوشحال کرد. خیلی درسا به من داد که بیش از صد هزار تومان می‌ارزید. ➕ میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!! برق‌کش، لوله‌کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازۀ کوچک داشت. میدونین چه ماشینی داشت؟! پرایدِ 85 میدونین چن سالش بود؟! 34 سال... ➕ میدونین من چه کاره بودم؟! کارمند بانک بودم، باغ هم داشتم. میدونین چه ماشینی داشتم؟ هیوندا سوناتا؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره.. ➕ دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست : «دست‌هایی که کمک می‌کنن، مقدس‌تر از لب‌هایی هستن که دعا می‌کنن....» بندۀ مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا...
🍁 قسم به نور و هرآنچه که زیباست .. صُبحِ نو مبارک...🌱
✔️ اهمیت رواداری ➕ بچه که بودم یه بار بابام با عموم تو خونه ما بحث‌شون شد در حدی که همسایه‌ها اومدن تو کوچه و می‌خواستن زنگ بزنن پلیس بیاد. عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمه‌ای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟ ➕ مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونه‌ام بیرون نمی‌کنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک و مدرسه و بابام و عموم هیچی نمی‌گفتن فقط تلویزیون نگاه می‌کردن. ➕ زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کم کم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمی‌کرد ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارف‌ها مامانم پاشد برنج و خیس کرد وکاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچه‌ها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود. ➕ این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطه‌هایی که ارزشمنده، تو هر رابطه‌ای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. ➕ من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده. ➕ شاید اگه همون دعوا می‌موند و کهنه می‌‌شد اگه اختلاف‌ها شدیدتر می‌شد اتفاق‌های بدتری می‌افتاد. امروز هر چی اطرافم رو نگاه می‌کنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن سریع حذف می‌شن آدم‌ها تنها شدن هیچ‌کس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره همه می‌خوان به هم حمله کنن ➕ ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم. کاش روی تاب‌آوری و پذیرش آدم‌ها با هر عقیده و مسلکی که هستن بیشتر کار کنیم. ✍️:ناشناس
برتولت برشت توی تاكسی ➕ كاری نداشتم ولی بی‌تاب بودم. دلم می‌خواست راننده گاز بدهد و برود ولی ترافيك بود و تاكسی نمی‌توانست از جايش تكان بخورد. به راننده گفتم: «كاش يه جوری می‌شد بريد» راننده گفت: «چه جوری؟» گفتم: «راست می‌گين... ببخشيد» راننده پرسيد: «عجله داری؟» گفتم: «نه... فقط دارم خفه می‌شم» پرسيد: «چرا؟»‌ ➕‌گفتم: «اين شعر را شنيدين كه می گه... كنار جاده می‌نشينم/ راننده لاستيك ماشين را عوض می‌كند/جایی را كه از آن آمده‌ام دوست ندارم/ جایی را كه راهيش هستم دوست ندارم/ چرا چنين بی‌صبرانه/ چشم دوخته‌ام به تعويض لاستيك؟» ➕ راننده گفت: «اين شعر بود؟» گفتم: «بله» گفت: «از كی؟» گفتم: «برتولت برشت... شاعر و نمايشنامه‌نويس آلمانی... مي‌شناسينش؟» گفت «نه... ولی خوب بود دستش درد نكنه» بعد گفت: «منم يه چيزی بگم؟» گفتم: «بفرماييد»‌ ➕ راننده گفت: «عجله نكن... هيچ‌جا خبری نيست... وقتی عجله می‌كنی فقط كمی زودتر به جایی كه در آن خبری نيست می‌رسی. مصطفی كريمی... راننده تاكسی از ايران».‌ ✍️ : سروش صحت
ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت: دنیا مکان «ماندن» ما نیست؛ «بگذریم» -سامانی 🍀
بہ جناب عشق گفتم : تو بیا دواے ما باش ڪہ بہ پاسخم بگفتا : تو بمان و مبتلا باش..
دوک نخ‌ریسی بیاور، یوسف مصری ببر شهر از بازار یوسف‌های ارزان پر شده‌ است
نامت شنوم، دل ز فَرَح زنده شود حال من از اقبال تو فرخنده شود وز غیر تو هر جا سخن آید به میان خاطر به هزار غم پراکنده شود