فکر میکرد بار آخری هست که داره این دست رو میگیره!
چند بار پشت سر هم چند جای صورتش رو بوسید و زمزمه کرد: برای آخرین بار؛
انگشتش رو آروم روی چال گونهاش کشید.
چهقدر اذیتت میکردم و چال گونهات رو محکم فشار میدادم. تا حدی که قرمز میشد و تا چند ساعت قرمز میموند....
لبخند به لبهاش اومد اما بلافاصله آه غلیظی پشت اون لبخند کشید.
خم شد و از گوشهی شال، موهای بشری رو بویید.
دلم برای عطر موهات تنگ میشه.
اینبار اشک تو چشمهاش حلقه زد.
فشار آرومی به دست ظریف بشری آورد.
دوستت داشتم! عاشقت بودم!
نمیدونم.....
هوس بود یا علاقه!
نمیفهمم.....
هر چی که بود گذشت.....
http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6
داره با عشقش #وداع میکنه 😭😭
بیا ببین چی شده؟
دختر زیبای قصه به دلش شک افتاده که خواستگار پولدارشو قبول کنه یا صبر کنه شاید پسری که بهش علاقه داره اومد خواستگاریش
پس چرا عشقش نمیاد زودتر🙈🙊
http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6
ی رمان پر از سورپرایز😍😍
عروس از کومله بود
گفت: باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر برم!
۶ نفر از مقاومترین بچه های بسیج اصفهان که حداکثر ۱۴ سالشان بود را از پشت سربریدند!
عروس راضی نشد!
این بار ۶ سپاهی،۴ ارتشی و ۲ روحانی را پیش پایش ذبح کردند!
آنها هلهله کردند، ما بیهوش شدیم...
#روایت_مقاومت
سمیه جعفریان
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯