به بهانه ۷ صفر :
بیمار و بدحال است؛ با هر نفس لختههای خون است که بیرون میریزد؛ میگویند سم جگرش را سوزانده، میگویند این بریدههای خون، پارههای جگرش است که در تشت فرو میافتد؛ او اما آرام است؛ به لختههای خون درون تشت مینگرد و به روزهای دور میاندیشد؛ آن روز که کودکی خرد بود و همپای مادر در کوچهها قدم میزد ؛ همان روز که چادر مادرش خاکی شد؛ همان روز که مزد رسالت را با سیلی محکمی بر صورت مادرش کوبیدند؛ همان روز که کائنات لرزید از آه مادرش؛ آری همان روز بود که جگرش پارهپاره شد؛ از همان روز دیگر تمام لحظهها زهر بود که در جانش مینشست؛ لحظههایی که قامت خمیده مادر را میدید؛ لحظههایی که مادرش به جای صحت از خدا طلب مرگ میکرد؛ لحظهای که جسم بیجان مادرش را در آغوش کشید، لحظههایی که پشت کردنها و بیوفاییهای امت اسلام را میدید؛ لحظههایی که اشکهای مردانه علی را میدید، لحظههایی که رنج پدر و دریای صبرش را میدید و لحظهای که خون روی سر و صورت پدر را دید؛ آری تمام این لحظهها جرعه جرعه زهر بود که در کام او ریخته شده بود و دیگر چه حاجت به زهر که از پا بیاندازدش؟؟؟؟
میداند این تشت و این لختههای خون پایان رنجهایش است اما پایان مصیبت نیست و نگاه نگرانش را به یادگاران مادر میدوزد؛ خواهر و برادری که سفری دراز در پیش دارند و فردا اولین روز سفر تلخشان است؛ فردا که بنی هاشم میمانند و تابوتی که آماج تیرها میشود و جنازهای که به دور از معرکه سرشار از زخم و جراحت است....
سفری پر از فراز و فرود، سفری به قاف عشق به قلهای به نام عاشورا....
دلنوشته ی خانم #حسینی_رنانی عزیز🌹❤️
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
برای هیوا
ستون خانه که میشوی باید دلت را دریا کنی و ذهنت را آسمان. باید مثل کوه استوار باشی. باید پناهگاه باشی امن و آرام. اما یادت باشد باید خودت را، دلت را، احساست را فدا کنی و در پایان هیچ اجری نخواهی داشت. گاهی آماج تهمتها میشوی و گاه هدف ناسزاها، گاهی با غضب با تو سخن میگویند و گاهی با خشم نگاهت میکنند.
گاهی تو را وقتنشناس میخوانند و گاه ناسپاس.
خوبیهایت فراموش میشوند و محبتهایت نادیده گرفته میشوند.
اگر خلاف میلشان عمل کنی تکفیر میشوی...
اما تو صبور باش. این داستان همه اولیاست. چیزی به زر شدنت نمانده، نزدیک است خورشید شوی.
#حسینی_رنانی