💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃
#داری_ازدست_میری_دلم16
من هاج و واج مونده بودم .
_چرا چیزی نمی گی ؟ چرا نمیگی تو دیگه سعید رو نخواستی ، داغ سوختن جوونیش کم نبود که ننگ بی آبرو کردن دختر عموش هم زدی به پیشونیش..
هرکی میبینش یه چیزی بهش میگه یکیش خودِ من که به خاطر تو چقدر بدوبیراه بهش گفتم..
بهم بر خورد و فضا رو بر علیه خودم میدیدم خواستم فضا رو برگردونم گفتم:
+اگه این حرفایی که میزنی راست بود پس چرا تو باخبری..؟
زهرا جان اومدی آتیش بزنی ؟ بزن..
اگه اون سعید یه ذره من براش مهم بودم این راز رو فاش نمیکرد.. اون حتی نتونست یه خواسته من رو انجام بده ، مگه دم از عشق نمیزد؟ اینه عشق؟ که آبروی من رو ببره ؟
یه دفتر دستش بود باز کرد و گرفت جلوم و گفت :
_نه خیال باطل نکن .سعید همچین آدمی نیست..همون دیگه، نشناختی چه جواهریه که ارزون فروختیش..
+مراقب حرف زدنت باش من کسی رو نفروختم حتما دلیل داشتم ؛ که اونم به خودم مربوطه..
_ من این دفتر رو لای لباساش پیدا کردم
تو صدتا سوراخ قایمش کرده بود ، تا دست کسی بهش نرسه.
یه شب که تو اتاقش بود و پشت میزش داشت مینوشت صدای گریه آرومش رو شنیدم طاقت نیوردم رفتم تو اتاقش ، سریع دفتر رو قایم کرد .گفتم چیه داداش چرا به من هیچی نمیگی ..
هر کار کردم حرفی بزنه ،نزد گفت میخواد تنها باشه.
وقتی خواستم برم بیرون در رو نبستم از لای درنگاش میکردم، منتظر شدم کارش تموم شه و دفتر رو سرجاش بزاره ..
امروز که رفت بیرون نشستم خط به خطش رو خوندم و براش مثل ابر بهار گریه کردم.
ادامہ دارد
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃