💜☘💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜
☘💜☘💜
💜☘💜
☘💜
💜
#اختر
#قسمت11
مراسم عزاداری در آن شب نیز به خوبی شبهای دیگر ،برگزار شد و بعد از مراسم پوران من را نزد خانم بزرگ برد و به او گفت:ننه سکه هایی را که به اختر داده بودی پیدا شدند
خانم بزرگ از شنیدن این حرف خوشحال شد و گفت :خدا را شکر که سکه هایت را پیدا کردی اما اینبار بیشتر مراقب وسایل قیمتی خودت باش تا گم نشوند
پوران به ننه اش نگاه کرد و گفت :اما ننه چرا نپرسیدی که سکه ها کجا بودند؟
خانم بزرگ با تعجب به پوران نگاه کرد و پرسید : مگه کجا بودند ؟
پوران تمام داستان را برای خانم بزرگ تعریف کرد و خانم بزرگ با شنیدن اینکه این کار ، کار کنیز خودش بدری بوده اول متعجب و بعد عصبانی شد و به پوران گفت تا وقتی که نتوانسته ای درباره ی بدری چیزی را ثابت کنی بهتر است که به او تهمت نزنی
پوران نیز با سرخوشی سرش را بالا گرفت و گفت :ننه برای اثبات کاری که بدری کرده مدرکی دارم و خانم بزرگ را به اندرونی مشترک من و بدری آورد
بدری با دیدن خانم بزرگ در اندرونی متعجب شد و وقتی که فهمید قرار است بقچه ی لباس های او وارسی شود رنگ از صورتش پرید
پوران و خانم بزرگ مشغول وارسی شده بودند و پوران سکه ها را دقیقا ً از همان جایی که گذاشته شده بود برداشت و مقابل خانم بزرگ گرفت
خانم بزرگ با دیدن سکه ها و رنگ و روی پریده ی بدری متوجه ی تمام ماجرا شد و به بدری گفت که او را تنبیه سختی خواهد کرد تا درس عبرتی برای دیگر ان باشد .
وقتی پوران و خانم بزرگ به اتاق های خودشان رفتند من از بدری پرسیدم که چرا این کار را با من کرده است و او در حالی که از ترس تنبیهی که در انتظارش بود با رنگ و روی پریده آشکارا میلرزید گفت :من به تو گفته بودم که با پوران دوست نشوی چون من امیدوار بودم که پوران از تو راضی نباشد و عذر تو را بخواهد چون من خواهری دارم که خیلی به این کار نیاز داشت و با آمدن تو به عنوان کنیز پوران دخت همه ی نقشه های من نقش بر آب شد و من برای گرفتن انتقام و حق خواهرم آن سکه ها را از بقچه ی تو برداشتم تا آنها را به خواهرم بدهم تا بتواند با آن سکه ها کمی از مشکلات خودش را حل کند و طفل بیمارش را نزد حکیم ببرد .
بعد بدون هیچ حرفی بقچه اش را مرتب کرد و به زیر لحاف خزید.
سکوتی که ،آن شب در اندرونی ما حاکم شده بود،بسیار دردناک بود و گاه صدای گریه های بدری با صدای جیر جیرکهایی که در شب سرود لالایی میخواندند در هم میآمیخت و این سکوت دردناک را در هم میشکست .
#ادامه_دارد
☘💜 #کپی_رمان_حرام_است
💜
☘💜
💜☘💜
☘💜☘💜
💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜☘💜