eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
8.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
20 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 خانم بزرگ جهیزیه ی پوران دخت را آماده کرده بود و قرار شده بود که من نیز به عنوان کنیز پوران دخت به خانه ی ابوالفضل خان اعتماد الدوله بروم از این بابت آنقدر خوشحال بودم که سر از پا نمیشناختم . پوران برخی از لباسهای قدیمی اش را که حالا پوشیدن آنها را به عنوان عروس اعتماد الدوله ها به دور از شان و منزلت خودش میدانست به من داده بود و من با لباس ها یی که همیشه در حسرت داشتن آنها بودم احساس میکردم که زیبایی ام دو چندان شده است. قرار بود وقتی با پوراندخت به خانه ی جدید میروم لباس های جدیدم را بپوشم و با لباسهای ساده ام خداحافظی کنم زیرا خانم بزرگ که خیلی روی این مسایل حساس بود تاکید داشت که من به عنوان کنیز پوران باید ظاهری آراسته و مرتب داشته باشم . در این مدت یکی دو مرتبه ننه رباب به دیدنم آمده بود و از دیدن خوشحالی من بابت رفتن من به خانه ی اعتماد الدوله ها بسیار خوشنود بود . ننه رباب میدید که زندگی من از زندگی او و آقا میرزا خیلی بهتر شده و از این بابت خدا را شکر میکرد و در آرامش بیشتری ایام میگذرانید . روز ها به سرعت سپری میشد و یکی دو روز مانده بود به مراسم عروسی که به درخواست خانم بزرگ و با برنامه ریزی های از قبل انجام شده ،ابوالفتح خان به همراه خانواده ی داماد ترتیب حضور طبق کش ها و چند قاطر را برای بردن جهاز پوران دخت داده بودند ، همچنین تعدادی نقاره زن نیز ، برای هنر نمایی در طول مسیر خانه ی ابوالفتح خان تا خانه ی داماد اماده شدند . با آمدن طبق کش ها همه ی ما مشغول آماده سازی و تزیین طبق ها شدیم و با پارچه و نقل طبق ها را تزیین کردیم و بعد از آن به ترتیب جهاز را که شامل دیگ های مسی و قابلمه وملافه های گلدوزی شده و لحاف هایی که خانم بزرگ داد ه بود به اکبر لحاف دوز تا با سلیقه ی زیادی دوخته شود آبکش ها و مجمع های مسی وآفتابه لگن و سماور و متکا و وسایل دیگری که مهمترین آنها آیینه و قرآن بود در طبق گذاشته شد و با شروع هنر نمایی نقاره زن ها اول از همه طبقی که در آن آینه و شمعدان و قرآن قرار داشت و بعد از آن طبق های دیگر را طبق کش ها از خانه خارج کردند و پشت سر طبق کش ها همه ی ما با شادی و سرور و با پای پیاده به سمت خانه ی داماد روانه شدیم. مسیر تقریبا طولانی بود ولی با وجود نقاره زنها و شادی و سروری که بر پا بود طولانی بودن مسیر نمود نمیکرد وقتی به خانه ی ابوالفضل خان اعتمادالدوله رسیدیم خانه ی بزرگی را دیدیم که بی شباهت به قصر نبود . اطمینان داشتم که ابوالفتح خان ، به خاطر این ازدواج بسیار خرسند است زیرا چهره ی خندانش و برق شادی که از چشمانش ساطع میشدبه خوبی بیانگر این موضوع بود . من که در کنار پوران دخت ایستاده بودم متوجه ی نگاه های متحیر و شاد پوران به اطراف شدم ، با اینکه صورت پوران زیر روبند پنهان شده بود ولی چشمان متعجب او برای من نا آشنا نبود خانه ی ابوالفضل خان اعتماالدوله درچهار باغ قرار داشت و رو به روی درب خانه ی ابوالفضل خان به زیبایی آب و جارو شده بود و مشخص بود که آنها تدارکات لازم را برای ورود خانواده ی عروس دیده اند و این را میشد از آب و جارو شدن حیاط و جلوی درب خانه متوجه شد. با فکر کردن به این موضوع که قرار شده که من هم همراه با پوران دخت، پای به این خانه ی اعیانی بگذارم قند در دلم آب میشد از حیات اصلی خانه و زیبایی آن هرچه بگویم کم گفته ام ، حیاط خانه بیشتر شبیه به باغ بود ،از بزرگی حیاط که بگذریم باغچه های بزرگی داشت که پر شده بود از گل های زیبا و درختهای توت و گردو و خرمالو و ... حیاط به شکل یک مستطیل بسیار بزرگ بود و در اطراف حیاط اتاق هایی با سقف بلند و طاق های گنبدی شکل قرار داشت که هر کدام از آنها ایوانی جداگانه داشت کمی که جلوتر رفتیم چشمم به شاه نشین خانه افتاد اتاقی با سقف بلند و گنبدی شکل که در مقابل آن حوض بزرگی ساخته شده بود درب بزرگ و ارسی های رنگین(پنجره هایی با شیشه های منقوش و رنگارنگ ) که وقتی اشعه های آفتاب ، به سطح آب داخل حوض میتابید و با زاویه ی شکسته شده به ارسی های رنگین میتابید وباعث میشد که نوری با رنگ های شیشه های منقوش روی سقف انعکاس پیدا کند. خانه آن قدر بزرگ و زیبا بود که همه محو تماشا شده بودیم شنیده بودم که ابوالفتح خان طبق رسوم صورت اسبابی که به خانه ی داماد برده بودیم را به داماد نشان داده است و از او بابت آنها سیاهه(رسید )دریافت کرده است . بعد از چیدن جهاز و آراستن هنرمندانه ی آن در اتاق بزرگی که مختص پوران دخت بود ، طبق کش ها علاوه بر دستمزد پارچه ها و نقل هایی که برای تزیین استفاده شده بود را نیز با خود بردند پوران دخت با اینکه آرزوی زندگی در این خانه ی بزرگ را داشت ولی بسیار مضطرب بود و از دید من داشتن این اضطراب امری طبیعی برای هر نوعروس بود .