💜☘💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜
☘💜☘💜
💜☘💜
☘💜
💜
#اختر
#قسمت21
کفش ها را برداشتم و به سرعت خودم را به اتاق پوران رساندم
پوران را در حال انجام کاری دیدم که سعی بر پنهان کردن آن داشت ، با شناختی که از پوران د اشتم خوب میدانستم که در حال انجام چه کاری است .
صدایم را صاف کردم و گفتم مراقب باش بزک صورتت را خراب نکنی
پوران با گفتن الان خیلی بهتر شد به سمت من برگشت ، لباس سفیدی را که خیاط با ظرافت و دقت هرچه تمامتر برای او دوخته بود پوشیده بود
لباسی سفید و بلند با آستین های تور یو یقه ی کاملاً پوشیده که هیکل تپلوی پوران را پُر تر نشان میداد و پوران با پوشیدن آن لباس و بزک صورت و اما سیاه شدن موهای پشت لبش بسیار زیباتر شده بود .
با پوران دخت برای مدتی در اتاق ماندیم تا زمانیکه پوران دخت را احضار کردندو او به اتاق عقد رفت .
به خاطر اعتقادی که خانم بزرگ و دیگر زنان داشتند فقط زنان سفید بخت موقع جاری شدن خطبه ی عقد میتوانستند در اتاق حضور داشته باشند و هیچ دختر مجرد و زن سیاه بختی نباید در اتاق حضور پیدا میکرد و من نیز به اجبار با تعداد دیگری از زنان و دختران در حیاط منتظر شدیم .
آخوندی که با ابوالفتح خان برای اجرای خطبه ی عقد به خانه آمده بود پیرمردی با ریش های انبوه بود که پشت در پنج دری و جایی که به زنان دید نداشت نشسته بود و مشغول خواندن خطبه ی عقد شد ه بود .
و من که در حسرت دیدار ازدواج پوران دخت بودم ،از پشت شیشه های رنگین پنج دری پوران دخت را میدیدم که چادر سفید را روی صورت انداخته و قرآن میخواند و دو نفر از زنان خوشبخت که از اقوام خانم بزرگ بودند و همچنین زیور الملوک پارچه ی سفیدی را روی سر عروس نگاه داشته بودند و نان سنگکی که روی آن مبارکباد نوشته بود را روی پارچه گذاشته بودند و زیور نیز مشغول ساییدن قند روی پارچه و نان بود و این کار را بر این عقیده انجام میدادند که عروس نزد داماد شیرین و دوست داشتنی شود .
صدای پیرمرد عاقد که میگفت :سرکار خانم پوران دخت معتمدی فرزند ابوالفتح خان معتمدی آیا اجازه میدهید شما را به عقد دایمی ، قایمی و همیشگی جناب مستطاب آقای ابوالفضل خان اعتماد الدوله در بیاورم ،صداق مهریه ی بک جلد کلام الله مجید آینه یک جام ،لاله یک زوج ،یک عقیق پنج تن ،یک شمایل مرتضی علی (ع) ،ده دست لباس ،یک پارچه آبادی در یزد ، دو دست لباس فرنگی ،و سیصد تومان بر ذمه میباشد .خدا مبارک فرماید انشالله . به گوش میرسید
در همین حین یکی از کنیزان مشغول جوشاندن دو تخم مرغ در هفت ادویه بود و این کار را به نیت اولاد برای عروس و داماد میکرد و ننه ی ابوالفتح خان نیز با نخ هفت رنگ به پارچه ای سوزن میزد با اعتقاد به اینکه با اینکار زبان خواهرشوهر و مادر شوهر را میدوزد
بلاخره بعد از اجرای کلی رسم و رسوم صدای بله گفتن پوران دخت و بعد از آن صدای شادی و هلهله ی زنان به گوش رسید
#ادامه_دارد
☘💜 #کپی_رمان_حرام_است
💜
☘💜
💜☘💜
☘💜☘💜
💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜☘💜