eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
8.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
20 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 یک هفته از زمان عقد میگذرد و در تمام این مدت هم در خانه ی اعتمادالدوله و هم در خانه ی ابوالفتح خان میهمانی و سور و سرور بر پا بود و عروس و داماد بیچاره مطابق با رسم و رسوم هنوز از دیدار با هم ،محروم بودند . قرار بر این بود که امروز عروس و داماد را دست به دست بدهند تا امروز پوران دخت نتوانسته بود ابوالفضل خان را ببیند . پوران آرام و قرار نداشت و به شدت مضطرب بود او از طرفی برای دیدن شوهرش بی تاب بود و از طرف دیگر بسیار نگران و دستپاچه بود . شنیده بودم که ابوالفضل خان میخواسته که مخفیانه و بدور از چشم دیگران ، سنت ندیدن عروس را بشکند و عروسش را ببیند، اما تلاش او بی نتیجه مانده بود زیرا یکی از نوچه های ابوالفتح خان سر بزنگاه سر رسیده و تازه داماد را در دیدار پنهانی با عروسش ناکام گذاشته بود . شب شده بود وعروس بزک کرده ولباس سفید و تمیز پوشیده آماده بود اسب سفیدی را برای بردن عروس به خانه ی داماد تیمار کرده بودند . من که حسابی دلشوره داشتم چه برسد به پوران دخت که احتمالا زیر آن همه سرخاب و سفیدآب چهره ای رنگ پریده داشت. در اتاق تنها نبودیم و عده ای از اقوام پوران دخت نیز حضور داشتند به همین دلیل پوران به من حرفی نزده بود ولی من میتوانستم استرس و ترس را از چشمان مضطربش بخوانم . بلاخره زمان موعود فرا رسید وهمه ی زنان دور تا دور پوران دخت را گرفتند و چارقد سفید به او پوشاندند و او را با دایره و تنبک تا حیاط خانه بدرقه کردند و سوار بر اسب نمودند عده ای از دوستان عروس مشعل در دست داشتند و عده ای مشغول زدن ساز و تنبک بودند و تا خانه ی داماد هلهله و شادی کردند . با اینکه پوران بسیار استرس داشت اما در کنج قلبش احساس شادی میکرد و از خدا میخواست که هر چه زودتر شوهرش را ببیند. با ورود ما به خانه ی ابوالفضل خان تعداد زیادی به استقبال ، آمدند .عروس را از اسب پیاده کردند و او را به اندرونی بردند و همه ی زنان نیز با عروس پای به اندرونی گذاشتند . مردی با قد نسبتاً متوسط که چشمانی نافذ داشت و سن او حدود سی و پنج سال بود و سبیلهای باریکش متناسب با چهره اش بود وارد اندرونی شدو بلاخره زمان دیدار عروس و داماد فرا رسید . صدای هلهله و شادی زنان بلند بود، ابوالفضل خان به سمت عروس سفید پوشش رفت و چارقد سفید عروس را کنار زد در یک لحظه همه ساکت شدند و وقتی که حجاب کنار رفت و چشم ابوالفضل و پوران دخت خان به اولین دیدار ، روشن شد . ابوالفضل خان .مطابق با رسم همیشگی و با صدای بلند بسم الله الرحمن الرحیم گفت و دوباره صدای هلهله کردن زنان بلند شد . دومین رسمی که اجرا شد مطابق با یک عقیده ی قدیمی بود که هر کس بتواند پیش دستی کند و پایش را روی پای طرف مقابل بگذارد در خانه حکمش روان است . پوران دخت که به نظر میرسید با دیدن ابوالفضل خان بسیار خوشحال شده و داماد بر وقف مرادش بوده ،سعی بر گذاشتن پایش روی پای داماد داشت ولی به نظر ابوالفضل خان در این مورد زرنگتر بود زیرا به سرعت پاها یش را کنار میکشید و صدای زنان که میگفتند پوران زود باش یا ابوالفضل خان را تشویق میکردند فضای خانه را پر کرده بود و به این صورت این رسم تبدیل به یک مسابقه ی جدی شده بود. پوران برخلاف همیشه بسیار چابک شده بود و پاها ی کوچک و تپلویش را از خطر نجات میداد اما در اخر ابوالفضل خان پایش را روی پای پوران دخت نهاد و به این ترتیب پوران دخت مغلوب شد اما با این حال بسیار خوشحال و راضی به نظر میرسید.نیمی از حواس من به خوشحالی پوران دخت بود و نیم دیگر آن معطوف به کاری بود که خانم بزرگ به من واگذار کرده بود ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜