eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
8.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
20 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪوچہ‌ احساس
🌸﷽🌸 ‌#قسمت_82 #رمان‌آنلاین‌_خوشه‌ی‌ماه🌙 ✍🏻بہ قلم #زهراصادقے_هیام با صدای سلام و علیک مردان سرپا ای
🌸﷽🌸 ‌ 🌙 ✍🏻بہ قلم "عین" _خدابخیر کنه، این جور که معلومه حاج حسام الدین میخواد مارو تا شب اینجا نگه داره. جلوی لبخندم را گرفتم. سید بزله گو بود و همین ارادت مرا نسبت به این بزرگوار بیشتر میکرد. مشغول خط کشی و کشیدن طرح روی چوب شدم.‌سید هاشم یکی از چوب ها را برداشت و روی میز به گیره وصل کرد. زیر لب شروع کرد به شعر خواندن : "گفتی که مستت میکنم/ پر زانچه هــستت میکنم گـــفتم چـــگونه از کجا؟/گفتی که تا گـفتی خودآ گفتی که درمــانت دهم/ بر هـــــجر پـایـانت دهم گفتم کجا،کی خواهد این؟/ گفتی صـــبوری باید این صبوری باید این ...صبوری باید این نفسش را آه مانند بیرون داد. نفسش حق بود. زلال و پاک. زلال تر از چشمه . اره را برداشت و شروع کرد به بریدن قطعه های چوب. _یا الله صدای یا الله سهراب بود. سینی به دست با فلاسک چای پایین آمد. بادیدن سید گفت: _آقا سید من شرمنده ات هستم نمیدونستم شما اینجایی وگرنه زودتر خدمتت میرسیدم گاوی گوسفندی چیزی جلو پات قربونی میکردیم. آقا قربون اون جدتون بشم حلالم کن خم شد که دست آقا سید را ببوسد، سید دستش را پشت سرش گرفت و گفت: دستم کثیفه و همین قدر برای من کافی بود تا کوچک نفسی او را ببینم. سهراب نگاهی به سید انداخت و آرام زیر لب گفت: نذاشتی متبرک بشم سید لبخند زد و گفت: راحت باش آقا جان، من که کسی نیستم‌، بنده را چه به خدایی کردن!!! سهراب دستی در هوا تکان داد _چوب کاری نکن سید جان. شما بنده مخلص خدایی. برای منم دعا کن. _خدا عاقبتت رو بخیر کنه. سهراب سینی را گذاشت و گوشه ای نشست. فکر کنم خیالش راحت بود که حسام الدین نیست. برای همین تا میتوانست از سید حرف کشید. _میگم آقا سید من این جا کار میکنم خمس مالم رو باید بدهم؟ سید همان طور که سرش پایین بود گفت: اگر اضافه بیاد _میگم آسید این گلابتون میخواد لباس بشوره، لباس معمولی ها نجس مجس نیست. راه به راه میگه بذار حلالش کنم. مگه لباس حرومه؟ سید سرش را به علامت نه بالا داد. _ اقا سید من روزه قضا دارم معده درد هم دارم میخوام ببینم تکلیف روزه هام چیه؟ راستی شنیدم باید سوره حمد رو درست خوند من عربیم خوب نیست. نمیدونم هرکاری کردم نتونستم میشه حالا _ای بابا اقاسهراب مگه من مرجع تقلیدت هستم؟ اقا جان هرکسی یه مرجع داره. زنگ‌ بزن دفترشون سوالتو بپرس. من که شیخ نیستم؟هستم؟ شیخ نبود اما وجودش از صدتا روحانی نما بیشتر می ارزید. با صدای پا و یا الله حسام الدین سرم را بالا آوردم. سلام کرد . سهراب با دیدن حسام بلند شد و گفت: خب اقا سید خوشحال شدم دیدمت، اینجا رو منور کردی‌ هر خدمتی از دستم برمیاد بگو روی سرم ،روی چشمم . سیدهاشم سرش را پایین انداخت و گفت: سرت سلامت مشتی. چشمت روشن سهراب که داشت بیرون میرفت سید هاشم گفت: اقا سهراب! این حاج حسام هم خودش یه پا مجتهده سوال داشتی ازش بپرس‌. حسام با چشم های باز و ابروهای بالا رفته به سید هاشم نگاه کرد. _مجتهد؟ اقا سید شما هم مارو دست میندازی بزرگوار‌؟ مجتهد کجا بود. سیدهاشم لبخند دندان نمایی زد _سهراب سوال شرعی داشت. کمکش کن جواباشو پیدا کنه. حسام الدین نگاهی به سهراب کرد و گفت: چشم سهراب سرش را پایین انداخت و از کارگاه بیرون رفت. تحت تاثیر جذبه ی اقا سید بودم. تمام روش ها از برش چوب تا سوهان کشیدن را برای حسام گفت. البته به در میگفت که دیوار بشنود. مخاطبش من هم بودم. تلفن حسام الدین مرتب زنگ میخورد و مجبور بود لابه لای کار جواب کاری بدهد. من اما تمام حواسم به کارم بود. شروع کردم به برش چوب . سید هاشم کمی توضیح داد اما برایش سخت بود دقیق نشانم بدهد. دستی به محاسن سفیدش کشید و گفت: میگم فردا زهرا بیاد بهت نشون بده . روی نیمکت چوبی کارگاه نشست و چایی که حسام برایش ریخته بود را خورد. تمام تلاشم این بود حواسم فقط و فقط به کارم باشد. دیگر دستانم نمی لرزید. به خودم مسلط شده بودم. صدای سید هاشم حواسم را پرت او کرد. _این بنده ی خدا فکر میکنه دستورات خدا و دین الکی و از سر پیچوندن هست. میگه اینها همه گیر دادن هست. نمیدونه که دین خدا عرفانه، معرفت الله است. برای این اومده که ما پاک و تطهیر بشیم. هم جسممون و هم روحمون . روح که تطهیر میشه صاحب قلب سلیم میشه. آقا جان میدونی قلب سلیم یعنی چه؟ حسام الدین سرش پایین بود. چین پیشانیش هم مثل همیشه پیدا _از حضرت صادق علیه السلام سوال کردند تفسیر قلب سلیم چیه؟ فرمودند قلب سلیم یعنی قلبی که غیر خدا در آن نیست" 👇👇👇