ڪوچہ احساس
🌸﷽🌸 #قسمت_90 #رمانآنلاین_خوشهیماه🌙 ✍🏻بہ قلم #زهراصادقے_هیام •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌸﷽🌸
#قسمت_91
#رمانآنلاین_خوشهیماه🌙
✍🏻بہ قلم #زهراصادقے_هیام
دوباره صبح شد . از خواب که بلند شدم کسی توی مغزم روزهای هفته را گفت. این که بلند شو، لباس بپوش، صبحانه بخور و به کارگاه برو.
برایم همه چیز یک نواخت شده بود. یک ریتم ساده و تکراری ... مانند ثانیه های ساعت که هی تکرار میشد.تکرار میشد و بیشتر بودنم در زمین را به رویم می آورد.
این روزها اشتیاقم برای رفتن سر کار بیشتر شده بود.
نیرویی خاص مرا به آن کارگاه می کشاند. آدم هایش. آدم هایی که در رفت و آمد بودند.
زهرا سادات با لبخندها وشوخ طبعی هایش ، سید هاشم با حرف هایی که دلم را می لرزاند، حتی آقا مهدی هم که شده بود پایه حرف های سید هاشم و هراز گاهی می آمد و سر درس استاد می نشست.
در این میان حاج حسام اما جور دیگری بود. پیچیده. در عین جدیت و صلابت مهربان میشد اما به یکباره تندخو.
بعضی وقت ها از حرف هایش دلگیر میشدم اما تحمل میکردم. رییس بود و بالاسر
اطاعتش واجب بود و الا باید کیفم را برمیداشتم و از آن جا میرفتم.
دیبا و پریا هر از گاهی روی مخم میرفتند. کنایه های نیش دارشان را می شنیدم و دم نمیزدم.
حسام الدین گفته بود تا عصر ها کارگاه بمانم که خودش هم برسد و کمکم کند.
زهرا سادات یکی دوباری آمد و توضیحات مفصلی برایم داد و رفت.
من مانده بودم و سید هاشم و حسام الدین.
کارم سخت بود. کارهای نجاری برای من مشکل بود اما سید هاشم و حاج حسام نمی گذاشتند برم سخت بگذرد.
یک بار از سید هاشم شنیدم که به حسام میگفت: خیلی به این دختر سخت نگیر، درسته مجبوره کار کنه اما لطف و رحمت صاحب کار برای همین روزهاست.
تو رحم کنی، خدا هم بهت رحم میکنه.
صبح که به کارگاه آمدم دیبا را توی حیاط مشغول ورزش کردن دیدم. سلام کردم که جوابم را نداد. میدانستم شنیده اما خودش را به نشنیدن زده بود.
بلند تر گفتم: سلام دیبا خانم
رویش را برگرداند و به سختی سلام کرد.
پریا از بالای ایوان با سویشرت کلاه دار ایستاده بود و مادرش را نگاه میکرد با دیدنم پوزخندی زد و داخل رفت.
وقتی از پله ها پایین میرفتم صدای دیبا را شنیدم که گفت: وقتی این نون خورها خوب پولارو جارو کردن اون وقت حسام به خودش میاد. وای که نمیدونم اخلاق این بچه به کی رفته؟
با شنیدن حرف هایش عصبی شدم میخواستم بالا بروم و جوابش را بدهم اما حیف که نمیشد.
نمیخواستم هانیه اذیت شود. باید تحمل میکردم.
بعد از ظهر بود که سید هاشم و حسام الدین رسیدند.
سید هاشم چارچوب را ساخته بود. موقع جدا کردن آلات از قسمت تُنُک* اُرسی با دقت بالا سرمان ایستاده بود و به محض کوچکترین اشتباهی خودش کار را به دست می گرفت.
موقع کار کردن همه تمرکزم رفته بود به این که بعد از ساخت ارسی و مرمتِ قسمت های دیگرِ آن عمارت، باید چه کار کنم؟ از کجا در آمد داشته باشم؟
این چند روز فکر جهیزیه ی هانیه نمی گذاشت راحت کار کنم.
وقتی مادر گفت: باید بهشون بگیم ما نمیتونیم جهیزیه خاصی تدارک ببینیم.
هانیه، خانه را از شیون پُر کرد. هرچقدر گفتیم واقع بین باش اما هانیه گوشش بدهکار نبود. گفت : شما میخواید آبروی منو ببرید؟ شما حاضرید یک عمر سر کوفت بشنوم؟ اونهم با اون دوتا بَبری که وایسادن تا یه آتویی از من بگیرن.
موقع گفتن این حرف ها آه میکشید و به خودش میگفت: هانیه تو که شانس نداری حالا که به آرزوت رسیدی دقیقا خدا دوتا مار افعی تو زندگیت گذاشته تا هی نیش و کنایه هایشون رو بشنوی.
و من زیر لب میگفتم: تازه اولشه
ناراحت بودم از این که هانیه به خاطر فاصله ی طبقاتی با خانواده ی ضیایی خودش و ما را به آب و آتش میزد تا زندگی دلخواه باب دل آن ها را فراهم کند.
آن قدر حرصم گرفته بود که وقتی حسام الدین داشت کار میکرد و با حرف های سید هاشم لبخند میزد در دل می گفتم: آره بخند... باید هم بخندی. از زندگی ما چه خبر داری؟ اینجا خوش خوشانت هست.
همان موقع حسام الدین از سید هاشم پرسید:آقا سید قسمت پاخور* اُرسی چطوری باشه به نظرتون؟
گوشیش را جلوی سید هاشم گرفت و گفت: به نظرتون اینجوری خوبه؟ طرح گره چینی شمسه ؟
نمی دانم چرا دوست داشتم با او مخالفت کنم. بدون توجه به این که در چه موقعیتی هستم فوری گفتم:
پاخور مشبک باشه پنجره ارسی بهتره. با شیشه های رنگی قشنگ تر در میاد تا این که بسته باشه. برای عمارت اصلا بسته قشنگ نیست.
حسام الدین از گوشه چشم نگاه تلخی کرد. همین نگاه کافی بود تا درونم به غلیان بیفتد. غصه هایم جوشید و جوشید تا بالاخره بالا آمد .
دنبال کلمه ها می گشتم. فکرم آشفته بود و جمله هایم سر و ته نداشتند. ضربان قلبم بالا رفته بود.
ـــــــــ
تُنُک : شبکه شیشه ای درون سطح لنگه درب ها که با آلات جدا شده است.
* پاخور یاپاشنه ارسی، بخش پایین وافقی چهارچوب است که با زمین در تماس است و ارتفاعآن با توجه به پهنای کتیبه و لنگه های ارسی معمولا بین 10 الی 50 سانتیمتر انتخاب میشود.
👇👇👇