با آن همه نياز كه من داشتم به تو
پرهيز عاشقانه من ناگزير بود...
من بارها به سوى تو بازآمدم، ولى
هر بار دير بود...
اينك من و توايم
دو تنهاى بى نصيب،
هر يك جدا گرفته ره سرنوشت خويش
سرگشته در كشاكش توفان روزگار،
گم كرده همچو آدم و حوا بهشت خويش!
#هوشنگ_ابتهاج
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
گر بگویم که
تو در خون منی
بُهتان نیست...
#هوشنگ_ابتهاج
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
آنكه مست آمد
و دستی به دلِ ما زد و رفت
خـواسـت تـنـهـايـی
مـا را بـه رخ مـا بكـشـد!
#هوشنگ_ابتهاج
آه که میزند برون
از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون
دست تو میکشد کمان...
#هوشنگ_ابتهاج
🌺🍃
روزگار عجیبی شده است
حتی وقتی میخندیم
منظورمان چیز دیگریست
وقتی همه چیز خوب است
میترسیم
ما به لنگیدن یک جای کار
عادت کردهایم
#هوشنگ_ابتهاج
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینهی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابهفشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچهی ایام دل آدمیان است
#هوشنگ_ابتهاج
من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست
خفتگان را به سحرخوانی من حاجت نیست
این شب آویختگان را چه ثمر مژدهٔ صبح
مرده را عربدهٔ خواب شکن حاجت نیست
ای صبا مگذر از اینجا که در این دوزخِ روح
خاک ما را به گل و سرو و سمن حاجت نیست
در بهاری که بر او چشم خزان میگرید
به غزل خوانی مرغان چمن حاجت نیست
لاله را بس بُود این پیرُهنِ غرقه به خون
که شهیدانِ بلا را به کفن حاجت نیست
قصّه پیداست ز خاکستر خاموشی ما
خرمنِ سوختگان را به سخن حاجت نیست
سایه جان! مهر وطن کار وفاداران است
بادساران هوا را به وطن حاجت نیست
#هوشنگ_ابتهاج
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
خانه دل تنگ غروبۍ خفه بود،
مثل امروز که تنگ است دلم!
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد.
کہگمانداشتکههستاینهمهدرد،
در کمین دل آن کودک خُرد؟
آرۍ آن روز چو می رفت کسی،
داشتم آمدنش را باور؛
من نمیدانستم معنۍ هرگز را...
تو چرا بازنگشتی دیگر؟؟ 🥲
#هوشنگ_ابتهاج
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•