- بهار خانم، از اون لحظه که اون روسری رو سرت کردی، من دیگه تو رو همسر خودم میبینم.😍 واقعا نمیتونم جور دیگهای برخورد کنم. میدونم تو چهقدر نجیب و خانمی، جسارت و بیحیایی منو به خانمی خودت ببخش. دلم به همین چیزا خوشه دیگه، بذار خوش بمونه. میشه؟!😅
با خودم کلنجار میروم، چه جوابی بدهم؟! چرا نمیتوانم در برابر اینهمه احساس مقاومت کنم؟! چهطور دلم برای دلی که به قول خودش سالهاست در آتش خواستن من سوخته، نلرزد و سفت و سخت بماند؟!
میگویم:
- آقا امیر، من دارم تمام تلاشمو میکنم که درکتون کنم. شما هم سعیتونو بکنید که خوددار باشین.
- چشمچشم. شما خون خودتو کثیف نکن. دیگه قول میدم تا محرمیتمون از این حرفا نزنم، خوبه؟😉
لبخند میزنم و میدانم این قولش قول نیست، ولی میگویم:
- بله. ممنون.
می خندد:
- خب حالا که اخمات وا شد بیا و ....😁
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
#اخمگهجذااااااااابه 🙊
#مگهاینآقاامیرکممیاره 😂
#توصیهیخودمه 😁♥️
ڪوچہ احساس
- بهار خانم، از اون لحظه که اون روسری رو سرت کردی، من دیگه تو رو همسر خودم میبینم.😍 واقعا نمیتونم
#بیاببینچهخبره 😍😋🤩
بهار دختری مقید و مذهبی، با عشق زیاد با رفیق برادرش به اسم علی ازدواج می کنه ولی قبل از به دنیا اومدن پسرش، علی فوت می کنه، و حالا #رفیق و #رقیبعشقی علی قدم پیش گذاشته برای خواستگاری از بهاری که از همسر اولش دل نمیکنه ...
نزدیک راضی شدن بهار،
ناگهان سر و کله ی پسری پیدا می شه که ...
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
عاشقانهایمذهبی♥️
ویژه مخاطبان دلبرااانه پسند😍🍃
#اخمگهجذااااااااابه 😉😍
﷽
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد؛☝️
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری💔
سعدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سلام روزتون مهدوی
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
@koocheyEhsas
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
شاید ندونی
امااا عاشقِ خدا شدن و رفاقت باهاش
مرهمِ تمومِ درداته😊💚
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
@koocheyEhsas
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
کافیه یه بار نتونی به خواسته ی اطرافیانت جواب بدی ، همه یادشون می مونه باهاشون چیکار کردی
ولي يادشون نميمونه قبلا براشون چيكارا کردی
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
@koocheyEhsas
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
🎧 داستان صوتی ( برادر جان )
♦️ پدر: بچه ها،میخوام برم شهر براتون شلوار بخرم، مثل شلوار پسر کدخدا....
♦️ بچه ها: آخ جون...هورااااا جانمی جان شلوار واقعی،دیگه این شلوار مسخره های گُل گُلی رو نمیپوشیم....
♦️ محمد: محسن شلوار پسر کدخدا چه شکلیا؟!
♦️ محسن: نمیدونم!ولی هرچی هست شکل دامن خانوما گُل گُلی نیست...
پخش یکشنبه 1400/7/11 از کانال رادیو میقات
@radiomighat
@radiomighat
روزی شیـخی می گفت من هر وقت ڪه نماز می خواندم ، از خـداوند حاجتی میخواستـم .
یک روز گفتـم : بگذار یک بار برای خود خدا نماز بـخوانم و حاجتی نخواهم .
همان شب شیـخ در عالم خواب دید که به او گفتنـد : چرا دیـر آمدی ؟! گفتـم منظورتان چیـست ؟
گفتنـد : یعنی تو باید سی سال پیش به فڪر این کار می افتـادی ، حالا سر پیـری باید بـفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نـکنی !
ما هر وقت با خـدا کار داریم خدا را صـدا می زنیم .
چه قـدر خـوب است که وقتی هم که کاری نـداریم ، بگوییـم : خُــــــدا
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
@koocheyEhsas
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
#هرروزیک_آیه_ازقرآن 🌱🌻
🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌻
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ
*ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﻛﻔﺮﺍﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﻧﻜﻨﻴﺪ .*
📚 سوره بقره «آیه ۱۵۲»
📔 داستان ایمان داشتن به خدا
🔹مرد جواني مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود.
ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد.آب استخر براي تعمير خالي شده بود!
پی نوشت:
خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهایی که به
رویم میبندی به اصرار نگشایم. . .
وقتی تنهایی بدون که خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش!
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
@koocheyEhsas
┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅