سمتتوازتمامیمردمفراریام
ایباغریبهایجهانآشناحسین♥️!(:
#بکگراند
#امام_حسینی
♥️͜͡🕊
‹بِسْــمِرَبِّحُـسیـنجـٰان . .!›
حُـسِینجـٰاندِلَمهَۅاۍِتۅرادارَد...
خُـداڪُندراستبـٰاشَدڪِہمیگۅیَند...
"دِلبہدِلراهدارَد💔
♥️¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
🕊¦⇠#امام_حسینی
#استوری
• #رفیق_شهیدم هوامو داره .♥
نگاهش کھ میکنم حالِ دلم خوب میشود
و آن وقت است کھ حتی در اوج
ناراحتی هم به رویش لبخند میزنم :)🌱
| #شهیدانه - #برادرشهیدم |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو چرا جا خوردی؟
⭕️ یکی از مشکلات ما، ترسیدن مذهبیها از هیمنۀ دشمن و
⭕️ توهّم ضعف جبهۀ انقلاب در مقابله جبهۀ دشمن است
🔰 #استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشاره رمزآلود رهبرانقلاب به آینده جهان
💠 اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیشرفتهای این روزها از زبان رهبرانقلاب
⭕️ از درمان سرطان خون با روش ژندرمانی تا راهافتادن پالایشگاه فراسرزمینی در هفتههای آشوب در کشور ...
📆 ۱۴۰۱/۸/۲۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به مناسبت هفته بسیج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب: مراقب نفوذ دشمن در بسیج باشید
🔹گاهی آدمی فاسد و ناباب لباس عوضی میپوشد و خودش را در مجموعهای جا میکند. این آدم میتواند در کسوت روحانی و بسیجی و... در بیاید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب: امروز مهمترین شیوه دشمن جعل و دروغپردازی است
🔹در همین تلویزیونهای دشمن و فضای مجازی خبر و تحلیل دروغ منتشر میکنند، کشته دروغ معرفی میکنند و آدمها را به دروغ خوب یا بد معرفی میکنند و عدهای هم باورشان میشود.
🔹تسلط بر مغزها برای دشمن خیلی باارزشتر از تسلط بر سرزمینهاست. اگر مغز ملتی تصرف شود، آن ملت سرزمینش را دودستی تقدیم دشمن
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
ساعت چهار صبح. بیمارستان امام خمینی.
اورژانس پر بود از بیمارانی که کرونا، نفسشان را گرفته بود. اتاقها همه پر بود و همه داشتند خستگیناپذیر تلاششان را میکردند.
روی تن نحیفش خم شد و کمکش کرد تا بنشیند. ریههایش بالای هشتاددرصد گرفتگی داشت. زل زده بود به اطراف. ترس در چشمانش موج می زد. خواهش زندگی کردن در عمق آنها مشهود بود. خودش هم میدانست حالش خوب نیست؛ ولی نمیخواست باور کند.
حبیب، آرامآرام آبمیوه را به دهانش نزدیک کرد. با هر جرعه که میخورد چند سرفه میکرد و به سختی نفس میکشید. وقتی سرفه میکرد صورت لاغر و استخوانیاش سرخ که نه، رو به سیاهی میرفت. با هر سرفه، ماسک را روی صورتش جابهجا میکرد تا کمی نفسش جا بیاید و دوباره یک جرعهی دیگر.
ماسک را پایین کشید. با بغض رو کرد به حبیب.
" خواهش میکنم یه کاری کنید من از اینجا برم.. من طوریم نیس.."
دوباره سرفه کرد.
حق داشت اینطور حرف بزند. جوانِ برازندهی تخت کناریاش، همین دو ساعت پیش جلوی چشمانش جان سپرده بود و از دست هیچکس همکاری ساخته نبود.
نگاهِ آخرِ آن جوان که برای نفس کشیدن التماس میکرد را نمیتوانست از یاد ببرد. با ترس گفت:" من که نمیمیرم دکتر؟ من سالمِ سالمم به خدا.. فقط یکم.. نفسم تنگ شده.. که.. اونم.. با.. این اکسیژنا درست..میشه.. مگه نه؟ "
بغض راه گلوی حبیب را بسته بود.
- آره! نترس..
ولی توی دلش غوغا به پا شده بود.
- خوب میشی..
اما شک داشت. این چند شب، بیمارانی فوت کرده بودند که تنها با ده درصد درگیری ریه آمده بودند. امید به زندگی داشتند؛ ولی به صبح نکشیده این ویروس مرگبار، توی ریههاشان مثل قارچ سبز میشد و راه نفس کشیدنشان را میبست.
آبمیوهاش که تمام شد، ماسک را روی صورتِ مرد فیکس کرد و از جا برخاست. مرد دوباره ماسکش را پایین کشید. " من نمیخوام بمیرم.. هنوز کلی کار دارم.."
حبیب به رویش لبخند زد که بعید میدانسن مرد متوجه آن شود. " خوب میشی.. روحیتو نباز.. به خدا توکل کن.."
مرد آه کشید و به سرفه افتاد. هر بار نفسها سختتر بالا میآمدند. حاضر بود همه چیزش را بدهد فقط بتواند یک بار دیگر راحت و آزاد نفس بکشد. قطرهی اشکی که از گوشهی چشمش چکید را هیچکس ندید.
یک بیمار که فوت میکرد جایش را بلافاصله بیمار دیگری پر میکرد. جای آن جوان، حالا یک زن میانسال بستری بود.
رفت سمت تختش.
زن اخمهایش را درهم کشیده بود و با نزدیک شدن حبیب چشمهایش را بست.
- این بیمارمون یکم هنوز غریبی میکنه دکتر!
حبیب برگشت. تکتم با آن لباس که شبیه فضانوردها شده بود، روبهرویش ایستاده و از حالت چشمهایش پیدا بود، لبخند میزند. آن ماسک فیلتردار نیمه بیشتر صورتش را پوشانده بود. از پشت شیلد تنها چشمهایش پیدا بود و آن نم نشسته در آنها، که نمیدانست از بیخوابیست یا گریه..
از وقتی تکتم به بخش کرونا آمده بود، دلش هم قرص شده بود هم ناآرام. هم خوشحال بود هم نبود. هر چه بود، از اینکه او را اینقدر مصمم و بااراده میدید، راضی بود.
تکتمگفت:" شما خستهاید.. برید استراحت کنید من به ایشون میرسم.. "
حبیب نگاه قدردانش را به او دوخت.
- ممنون..
قبل از اینکه برود پرسید:"پرستاری چطور بوده تا حالا؟!"
تکتم دورتادور اتاق را نگریست. صدای سرفههای متعدد و پیدرپی، نفسهایی که به سختی بالا میآمد، تنهای بیرمق و امیدی که ته چشمان تکتک آنها بود، باعث شد تا بگوید:
" شیرینترین و سختترین تجربهی زندگیمه.."
حبیب لبخند زد.
- نمیدونم این بیماری چه حکمتی داره..واقعاً عجیب و غریب عمل میکنه..شمام مواظب خودتون باشید..خیلی احتیاط کنید..
راستی حاج حسین چطورن؟
- خوبه شکر خدا..
- شما که نیستید چیکار میکنه بنده خدا..
- من میترسم برم خونه.. میدونید که وضعیتشو.. ولی باهاش در تماسم..
- من میسپرم بچهها هواشو داشته باشن.. توکل به خدا..
- ممنون..
- انشالله که بتونیم سربلند بیرون بیایم..
و رفت. تکتم خوب میدانست منظورش چه بود. به سمت زن رفت و با محبت صدایش کرد. اشکهای زن، مثل تمام لحظههای سخت دیگری که با دیدن اشک و التماس و نالهی بیماران قلبش فشرده میشد، چنگ انداخت به احساسش و روانش را به هم ریخت. پاهایش از ایستادن زیاد، درد میکرد. اهمیت نداد. سعی کرد زن را آرام کند.
خیلی از پرستارها، توی این مدت مبتلا شده بودند و او مجبور میشد وظایف آنها را هم انجام دهد. صبر و استقامت این روزها تنها چیزی بود که در میان همکارانش به چشم میدید و تحسینشان میکرد. خودش هم وقتی کممیآورد از پرستارانی که بچهی شیرخوار داشتند و مانده بودند تا کمک کنند، شرم میکرد.
به واقع روزهای سخت و طاقتفرسایی را میگذراندند.
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر نتانیاهو در توییتی نوشته بود:
از مردم ایران، در مبارزه برای آزادی حمایت میکنم (پرچم شیر و خورشید)
ببینید تودهنی مردم به او ❌
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( شتر ديدى، نديدى )
مرد: جناب قاضی،این آدم تمام مشخصات شتر را درست گفته!
زن: آن وقت بِروبِر توی چشمهای ما نگاه میکند و میگوید که شتر را ندیده!!!!!!!!!!!
قاضی : بگو ببینم جوان،اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
صدا پیشگان: مسعود عباسی - مینا حمیداوی - محمد رضا جعفری - مسعود صفری - کامران شریفی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ
وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً
وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً
وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
『اللّٰھُمَ؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَالفࢪَج...』
حقیقتـاًما؛
بۍتوغَریبیـمتوبۍماچگونہاۍ'!🖐🏼💔
اینصاحبنـا؟
#امام_زمان
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_حسینی - #کربلا
خدایا ما رو با
قدیمیترین رفیقمون
حسین علیهالسلام محشور کن..
#اللهم_ارزقنا_حرم
#رمان_بی_دل
نظر اعضا:
سلام بانو هیام❤️
با این قسمت رفتم به تابستان سال گذشته که ٨ شب و روز تو آی سی یو مراقب مادر بزرگم بودم.یاد شبها و روزهای تلخی به درازای همه عمرم افتادم که هر روز چندین تخت خالی می شد. نه اینکه بیمارش به سلامت به خانه برود بلکه راهی خانه ابدی می شد. یاد جوانی بسیجی افتادم که به عنوان نیروی داوطلب به بخش آمده بود و خودش مبتلا شده بود با آن تن رشید سرفه امانش را بریده بود روز آخر صدای خس خس سینه اش قلب همه را خراش می داد با اینکه می دانستم رفتنی است کنار تختش رفتم و دلداریش دادم از امید به زندگی برایش گفتم و کارهای ناتمامش... اما اجل مهلتش نداد😭 مادربزرگم می گفت ننه جان من که چیزیم نیست برای یه سرما که آدم بستری نمی کنند ببرم خونه یه دمنوش بخورم خوب میشم اما... دریغ و افسوس از همه خوبانی که رفتند و قلبهایی که در غم هجران سوختند. 😔