eitaa logo
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
262 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
68 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی الامامین الکاظمین (مزار امام موسی کاظم و امام جواد علیهماالسلام در شهر کاظمین عراق قرار دارد) عکس به تاریخ 5 دی ماه 95
‍ بسم الله الرحمن الرحیم 🌿🌷 داستانی از امام کاظم علیه السلام 🌷🌿 آن روز، روز سختی بود[1] ✔️ برای من، چون یک بند کار می کردم. اربابم بُشر آدم سخت گیری بود. از هر کدام از کنیزهایش به اندازه ده نفر کار می کشید. تازه آن هم در روزهای معمولی. وقتی مهمان داشت آن قدر کار می کردیم که آخر شب مرده مان می افتاد. آن روز هم اربابم جشن گرفته بود و مهمان داشت. عده زیادی از دوستانش را دعوت کرده بود. بساط عیش و نوش فراهم بود. به نوازندگان دستور می دادند که آهنگ را تندتر کنند. ✔️ بعدازظهر آمدم بیرون تا زباله ها را بریزم توی زباله دانی، دیدم مردی از کوچه می گذرد. انگار از صدای رقص و آواز و موسیقی گریزان بود. چهره در هم کشیده بود و به سرعت از کوچه می گذشت. اما مرا که دید لحظه ای درنگ کرد و نگاهی به سوی خانه انداخت. پرسید: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» گفتم: «خانه به این بزرگی و باشکوهی را نمی بینی؟ آیا بردگان و بندگان می توانند چنین بساطی راه بیندازند؟» مرد، همچنان نگاهم می کرد. به مردمانی نمی ماند که در بیابان زندگی می کنند و شهر و آدم هایش را نمی شناسند. انگار حرف های من هم، چیز تازه ای برای او نداشت. گفتم: «این خانه ارباب من بُشر است. نام او را نشنیده ای؟ او آزاد است نه بنده» ❗️احساس کردم در لحن مرد چیزی بود، چیزی که از آن سر در نیاوردم. برگشتم خانه. ❓بُشر داد زد: «کجا بودی؟». 😌 گفتم: «رفته بودم زباله ها را بریزم بیرون». 😮 داد زد: «زباله ریختن مگر این همه وقت می برد؟» 😌 گفتم: «مردی از کوچه می گذشت چیزهایی از من پرسید، برای همین دیر کردم». ❓«چه پرسید مگر؟» ❓«پرسید صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟»❓ «و تو چه گفتی؟» «گفتم معلوم است که آزاد است. ارباب من از اعیان و اشراف بغداد است». «و بعد؟» «انگار قانع شد، اما حرفش لحن عجیبی داشت. ‼️گفت معلوم است که صاحب این خانه آزاد است، اگر بنده بود که این صداها را از منزلش نمی شنیدیم». ‼️ اربابم بُشر، ناگهان فروریخت، به آوازخوانان و رقصندگان اشاره کرد که ساکت باشند و بعد پرسید: «یک بار دیگر بگو آن مرد چه گفت؟!» و من همه حرف های غریبه را برای او مو به مو نقل کردم. آن وقت بود که انگار صاعقه او را زد، فریاد کشید: «وای بر من! وای بر من!» پابرهنه می دوید. داد زدم: «کفش هایتان. اجازه بدهید کفش هایتان را بیاورم ارباب». اما ارباب انگار نمی شنید. سمتی را که مرد به آن سو رفته بود نشانش دادم. آن گاه پابرهنه دوید و در پیچ کوچه گم شد. ساعتی بعد برگشت. چشم هایش سرخ شده بود. معلوم بود گریسته است. به میهمان هایش گفت: «از این پس در خانه من از این خبرها نخواهد بود. همه چیز را جمع کنید و از اینجا بروید». یکی پرسید: ❓ «آن غریبه که این همه تو را به هم ریخته که بود؟» ❓ اربابم گفت: ❣ «موسی بن جعفر». ❣ مردها به هم نگاه کردند. بعضی ها زیر لب گفتند: «موسی بن جعفر». ✔️ از آن پس اربابم به کلی عوض شد. اعمال گذشته اش را ترک کرد و کم کم به زهد و عبادت روی آورد. بسیار نماز می خواند و بسیار گریه می کرد و از خدا می خواست او را ببخشد. کم کم آوازه اش در شهر پیچید، با لقبی که مردم به او داده بودند: «بُشر حافی» به او حافی (پابرهنه) می گفتند، زیرا پابرهنه دنبال امام کاظم دویده بود.[2] [1] . پایگاه حوزه، مجله اشارات شماره 111، شهادت امام موسی کاظم(ع). [2] . حسین حاجیلو، حکایت هایی از زندگی امام موسی کاظم(ع)، تهران، همشهری، 1386، ص12. پایگاه اطلاع رسانی حوزه https://telegram.me/besharat_ir https://telegram.me/joinchat/DNaRB0A-FwP3vGVUdJxYbA
‍ ❓باب الحوائج کیست؟ ❓ ✔️ باب الحوائج ؛‌امام كاظم (ع). باب الحوائج به معنای درگاه نیازها است و مجازاً به معنی درگاهی است که در آن نیازها برآورده می‌شود. ❗️ این اصطلاح در احادیث رسیده از امامان شیعه به کار نرفته است؛ ❗️ولی در فرهنگ عمومی شیعیان برای برخی از خاندان اهل بیت به کار می‌رود. فرهنگ سخن و لغت‌نامه دهخدا این لقب را برای دو نفر به کار برده‌اند: امام موسی کاظم (ع) امام هفتم شیعیان، و ✔️ حضرت عباس (ع) فرزند امام علی (ع) و پرچمدار یاران امام حسین در واقعه عاشورا جواد محدثی در کتاب فرهنگ عاشورا نام ✔️ علی اصغر(ع)‌ را نیز با این لقب معرفی کرده است. او کوچک‌ترین فرزند امام حسین بود و در واقعه عاشورا به شهادت رسید. https://telegram.me/besharat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محافظت دو شیر از موسی بن جعفر حمید طوسی نقل می‌کند: هارون الرشید مرا احضار کرد و دستور داد که به زندان بروم و موسی بن جعفر را به قتل برسانم. هنگامی که به زندان رسیدم وقت نماز بود و موسی بن جعفر به نماز مشغول بود و یک شیر در جانب راست و شیری دیگر در جانب چپ او ایستاده بود، با دیدن این صحنه وحشت کردم و بازگشتم. و آنچه را که دیده بودم برای هارون بازگفتم. هارون چند نفر از معتمدان را همراه من فرستاد تا صحت گفته من به وی ثابت شود. چون به زندان واردی شدیم، دوباره همان شیرها را دیدیم. بازگشتیم و به هارون خبر دادیم. هارون الرشید سوگند یاد کرد که اگر آنچه را که مشاهده کرده‌ایم برای کسی بازگو کنیم ما را به قتل می‌رساند. به همین دلیل تا زمانی که هارون زنده بود کسی را از ین واقعه خبردار نکردیم. 📚پایگاه اطلاع رسانی حوزه به کانال داستان‌های قرآنی و مذهبی بپیوندید. ایتا http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca تلگرام @Dastanqm
عطا و دعای امام کاظم ✔️✔️ محمد بن مغیث از کشاورزان مدینه بود. وی نقل می کند: یک سال محصولات زیادی در زمین کشاوری خود کاشتم. آن سال زراعت خوب بود؛ اما هنگام فرا رسیدن محصول، ملخ های بسیار آمدند و تمام زراعت مرا خوردند. در مجموع 120 دینار خسارت دیدم. پس از این حادثه در جایی نشسته بودم ناگهان امام کاظم علیه السلام را دیدم که نزدیک آمدند و پس از سلام از من پرسیدند: از زراعت چه خبر؟ گفتم تمام زراعتم درو شده و ملخ ها ریختند و همه را نابود کردند. امام فرمود: چقدر خسارت دیده ای؟ عرض کردم یک صد و بیست دینار خسارت دیده ام. اما به غلامش فرمود: یکصد و پنجاه دینار همراه دو شتر جدا کن و به او تحویل بده. آن گاه به من فرمود: سی دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو داده ام. عرض کردم مبارک باشد. سپس به امام گفتم به داخل زمین تشریف بیاورید و برای بنده دعایی بفرمایید. امام وارد زمین شدند و در حق من دعا کردند. به برکت دعای امام، آن دو شتر بر اثر زاد و ولد زیاد شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگی ام پربرکت شد.😊 📚پایگاه اطلاع رسانی حوزه به کانال داستان‌های قرآنی و مذهبی بپیوندید. ایتا http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca تلگرام @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 داستان وقایع محرم برای کودکان 💕 ✔️✔️ یکی بود یکی نبود .امام حسین علیه السلام که ماست در شهر مدینه زندگی می‌کردند. 💓 امام حسین علیه السلام همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می‌کردند و به مردم می‌گفتند: از آدمهایی که کارهای زشت می‌کنند و به مردم می‌کنند همیشه دوری کنید. به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود و به مردم ظلم می‌کرد و همیشه کارهای زشت انجام می‌داد با امام حسین دشمنی می‌کرد. 🔴 یک روز از نامه های زیادی برای امام حسین علیه السلام رسید. نامه‌هایی که مردم آنجا از امام حسین علیه السلام دعوت کرده‌بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند. برای همین امام حسین علیه السلام به سمت آنها حرکت کرد ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش بود رسید، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند. 💔امام حسین علیه السلام و یارانشان چند روزی آنجا بودند و دشمن هم را بر روی آنها قطع کرده بود و همه تشنه بودند. 💔 یک شب امام حسین علیه السلام به یارانشان گفتند که دشمن با من کار دارند شما می‌توانید بروید ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم. روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد و امام حسین علیه السلام و یارانشان بادشمن جنگیدند و به رسیدند ودشمن هم بی‌رحمانه . بچه ها❗️ برای همین ما هر سال روزعاشورا توی هیئت ها می رویم و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم و سینه می زنیم و گریه می کنیم… ندا خوشرو 📚 آرگا ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
کاروان به کربلا رسید.بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند. آن طرف تر یک رودخانه ی پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند. مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد. 📚 نی نی یاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا