eitaa logo
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
3.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
به بهترین کانال کودکانه مذهبی خوش اومدی 😍🌴 #تبلیغ_داریم ارتباط با مدیر کانال و #تبلیغات: @SarbazeEemam لینک کانال مادرانه 👩‍👧‍👦کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
مشاهده در ایتا
دانلود
در روزگاران گذشته🌞، شهر شگفت انگیزی بود به نام بابل. بابل یکی از بزرگترین شهرهای آن زمان بود. شهری با ساختمان های بلند و بت خانه هایی با شکوه🏛. حاکم شهر بابل فرد ظالمی بود به نام نمرود🤴. نمرود خود را خدای بابل می دانست و به مردم دستور داده بود که او را بپرستند.😳 البته مردم بابل تنها این یک بت را نداشتند بلکه آنها بت هایی با شکل های مختلف می پرستیدند.🛐 در شهر بابل روزگار به همین شکل می گذشت، تا اینکه ستاره شناسان⭐️ پیش بینی کردند که، کودکی به دنیا خواهد👼 آمد و حکومت نمرود را ازبین خواهد برد. نمرود با شنیدن این خبر تمام سعی خود را برای از بین بردن این کودک به کار گرفت😡. ولی هیچ یک از روش ها به نتیجه نرسید و سرانجام آن نوزاد به دنیا آمد😇. مادر نوزاد 🧕برای حفظ جان کودک، او را در گوشه ی غاری نزدیک محل زندگیش قرار داد و در همان جا کودکش را بزرگ کرد. نام آن کودک ابراهیم بود.😍 سیزده سال3⃣1⃣ از ان ماجرا گذشت. ابراهیم دیگر به سن نوجوانی رسیده بود👱‍♂. در همین زمان بود که به همراه مادرش🧕 به شهر بازگشت. در راه بازگشت ابراهیم و مادرش به یک گله شتر 🐪رسیدند. ابراهیم با دیدن شترها از خود پرسید: این همه شتر چگونه بوجود آمده اند؟🤔 این ها را چه کسی آفریده است؟🤔 ابراهیم بارها و بارها این سوال به ذهنش رسیده بود اما جوابی برای آنها پیدا نکرده بود.🙁 ابراهیم از همان دوران کودکی به خدایی فکر می کرد که همه موجودات را آفریده است😇. او به دنبال خدایی واحد بود.☝️ عموی ابراهیم یکی از بزرگترین بت سازان در شهر بود😥. ابراهیم بارها و بارها با عموی خود که آذر نام داشت بحث می کرد و می گفت: عموجان چگونه این بت ها را خدای خود می نامید، در حالی که آنها را با دستان خودتان ساخته اید؟🧐 این داستان ادامه دارد........... 🏴 @koodakanehee 🏴
یک شب🌌 ابراهیم در میان صحرا قدم می زد و به دنبال خدای خود بود.🧐 ناگهان چشمش به یک ستاره✨ در آسمان افتاد، با خودش گفت: این خدای من است، بعد از این او را می پرستم.🙂 اما پس از مدتی ستاره✨ در آسمان ناپدید شد. ابراهیم ناراحت شد🙁 و گفت نه من این را دوست ندارم و دوباره به آسمان نگاه کرد.🧐 این بار ماه🌙 را پرنورتر از ستاره⭐️ دید و با خودش گفت: این پروردگار من است. اما با آمدن صبح🌄، ماه نیز از آسمان رفت. پس ماه هم خدای ابراهیم نبود. هنگامی که خورشید☀️طلوع کرد، ابراهیم گفت: این دیگر خدای من است، از همه آنها پرنورتر و بزرگتر است. اما پس از چند ساعت خورشید نیز غروب کرد.🌆 پس خورشید هم خدای او نبود. ابراهیم بسیار ناراحت شد😞 و بر روی سنگی نشست.🙍‍♂ سرانجام خداوند فرشته اش💫 را به سوی ابراهیم فرستاد و به او گفت: ای ابراهیم، خدای تو خالق ستاره✨، ماه 🌛و خورشید☀️ است. خدای تو خالق تمام موجودات🦁🐮🐭 است. خدای تو تنها یکی☝️است. از آن لحظه به بعد ابراهیم خدای خود را شناخت😇 و به او ایمان آورد.😍 روزها گذشت و ابراهیم جوانی🧔 نیرومند شد. او بارها با مردم از خدای واحد 🕋که خالق همه چیز است صحبت می کرد، اما آنها نمرود🤴 و دیگر بت ها🗿را خدای خود می دانستند و تنها آنها را می پرستیدند. در یکی از روزها🏞، هنگامیکه تمام مردم شهر برای شرکت در جشنی🎇 از شهر خارج شدند ابراهیم تصمیم بزرگی گرفت.🤔 او تبری⛏ برداشت و به سوی بتخانه🗿 بزرگ شهر رفت🚶‍♂. همه بت ها🗿 را یکی پس از دیگری شکست و تبر را ⛏بر روی دوش بت بزرگ🗽گذاشت و سریع از بتخانه خارج شد🚶‍♂. وقتی نمرود🤴 و سایر مردم به شهر بازگشتند و به بتخانه آمدند، همه بتها🗿 را شکسته دیدند غیر از بت بزرگ.🗽 ناگهان همه به این فکر افتادند که تنها ابراهیم🧔همراه آنها به جشن 🎇نیامده بود، پس این کار زشت کار ابراهیم است.🤨🤨🤨 این داستان ادامه دارد.......... 🏴 @koodakanehee 🏴
ابراهیم🧔 را به نزد نمرود🤴 آوردند. نمرود🤴 از او پرسید: ای ابراهیم🧔 آیا تو این کار را کرده ای؟ ابراهیم🧔 پاسخ داد: نه، کار من نبوده است .😏 این کار بت بزرگ است🗽 مگر تبر را ⛏بر روی دوش او نمی بینید. از خود او بپرسید، البته اگر بتواند حرف بزند.🗿 سپس ابراهیم 🧔رو به تمام مردم کرد و گفت: ای مردم، شما چیزی را می پرستید🛐 که نه ضرر❌ و نه سودی ✅به خود می رساند. او حتی نمی تواند حرف بزند و از حق خودش دفاع کند🗿. شما چگونه آنها را خدای خود می دانید⁉️ در حالیکه از شما ضعیف تر هستند.😌 این داستان ادامه دارد......... 🏴@koodakanehee 🏴
نمرود 🤴که از سخنان ابراهیم 🧔بسیار ناراحت و عصبانی😡 شده بود، دستور داد 👈تا ابراهیم🧔 را در آتش🔥 بسوزانند.😱 کوهی از هیزم آماده کردند و هیزم ها را آتش زدند💥🔥. سپس وسیله ای را آماده کردند و ابراهیم 🧔را درون آن قرار دادند و به سوی کوه آتش پرتاب کردند.😨 مردم در بالای بلندی ها به این صحنه نگاه می کردند😟 حتی نمرود🤴 هم از برج بلندی این منظره را نگاه می کرد. مردم فریاد شادی می کشیدند😢، همه به آتش🔥 نگاه می کردند و منتظر فریاد ابراهیم🧔 بودند اما در میان تعجبِ مردم 😳شعله های آتش🔥 به گلستان🌳🌳 تبدیل شد و دیگر خبری از حرارت آتش نبود و آتش به آن بزرگی به چمن زار و گلستان🏞 سر سبزی تبدیل شده بود و ابراهیم 🧔در میان چمن ها نشسته بود و جوی آبی🏞 هم کنار او روان بود، مردم با تعجب به این صحنه می نگریستند😳 حال آنها قدرت خدای ابراهیم🧔 را می دیدند حتی نمرود🤴 هم نگاه می کرد😳 و می گفت: از این پس همه باید خدای ابراهیم🧔 را پرستش بکنند، 🛐حتی نمرود🤴 هم به خدای ابراهیم🧔 ایمان آورد اما اطرافیان💂‍♀و بزرگان🧝‍♂ آنقدر با او حرف زدند که نظرش تغییر کرد و دوباره به ظلم و ستم خود👺 ادامه داد و به پرستش بتها ادامه داد.🗿🗿🗿🗿 🌸تمام🌸 🏴 @koodakanehee 🏴