❤️ مادرانه 👩👧👦 کودکانه ❤️
#ارسالی_اعضا اولا ممنوونم از احوالپرسی تون مهربونم🥲 الحمدلله به مدد دعاهای شما عزیزان خیلی بهتریم
.
این پیام رو یادتونه ❓❓❓
منکه یادم بود 😅
ولی دو شب پیش از بس همکاری زیااااد بود وقت نکردم آموزششو ضبط کنم 🥴
الان یه طرز تهیه خوشمزه براتون میفرستم👇
درست کنید و لذتشو ببرید ❤️
.
27.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی❤️🌱
پیراشکی گوشت به سبک شکوفه بانوی عزیز👩🌾
برای خمیر :👇
۶ لیوان آرد سه صفر
یک لیوان شیر ولرم
یک لیوان آب ولرم
نصف لیوان روغن مایع
یک قاشق غذاخوری سر خالی شکر
یک قاشق چای خوری نمک ،یک قاشق غذاخوری خمیر مایه و یک قاشق چایخوری بیکینگ پودر
برای مواد میانی:👇
۲۵۰ گرم گوشت چرخ کرده
دویست گرم قارچ
سه عدد پیاز متوسط
یک عدد فلفل دلمه ای کوچک
نصف قاشق غذا خوری رب گوجه
ادویه ها:👇
نمک ، فلفل سیاه ، فلفل قرمز ، زردچوبه و آویشن
رومال:👇
یک عدد زرده تخم مرغ،دو قاشق شیر،دو قاشق روغن مایع و کمی زعفران
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
❤️ مادرانه 👩👧👦 کودکانه ❤️
#آشپزی_روستایی❤️🌱 پیراشکی گوشت به سبک شکوفه بانوی عزیز👩🌾 برای خمیر :👇 ۶ لیوان آرد سه صفر یک لیو
⭕️ نکات پخت پیراشکی..👇
میتونین از مواد ماکارانی هم داخلش استفاده کنین حتی جایگزین گوشت چرخ کرده از گوشت مرغ ریش ریش شده استفاده کنین..👌
(کاملا سلیقه ای)😉
میتونین سرخ کنین (به سرعت سرخ میشه) و زیاد سرخ شدنش باعث میشه نون پیراشکی عین سنگ سفت بشه
پس تا رنگش طلایی شد آمادست😁
هم میتونین تو فر بمدت 20 دقیقه و با درجه 170 سانتیگراد بذارید بپزه
ده دقیقه که گذشت زیر و روش کنید
نونش پووووک پوووووووووک میشه 😋
من از خمیر نونوایی استفاده میکنم
دردسرش کمتره 🤣
در انتها
سوالی بود در خدمتم ❤️
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم از پیراشکیای خودم
اصلا نمیذارم زیاد بمونه چون تو ماکروفر هم از بیست دقیقه که رد بشه سنگ میشه
ولی با تایم 20 دقیقه
نون پیراشکی نرررررم و پفکی میشه
تخم مرغ نداشتم
و نشد براش رو مال درست کنم😁
کف سینی رو چرب کردم و بیش از حد روغن نریختم
فقط نیگا چه پفی کرده 😋😍
.
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 #نوجوان
💟 چه کنم نوجوانم در فضای مجازی غرق نشه؟!!! 🤔🧐
#تربیتی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#والدین
* هر گاه توانستید افکار منفی خود را
با افکار مثبت جایگزین کنید،
راحت تر می توانید کارهای مثبت فرزندتان را ببینید و کارهایی که
شما را آزار می دهند، نادیده بگیرید
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
🔸شعر
﴿ سورهی قل هوالله ﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸 سوره ی قل هوالله
🌱 دوسِت داریم ما والله
🌸 هرروز تو رو میخونیم
🌱 قدرِ تو رو میدونیم
🌸 خدا که هست یگانه
🌱 رحیم و مهربانه
🌸 خالقِ بی نیازه
🌱 که خیلی دلنوازه
🌸 خدای خوب و دانا
🌱 بر همه داده بابا
🌱 مامان بابای زیبا
🌸 داده به ما تو دنیا
🌸 امّا خدای یکتا
🌱 بی مادر است و بابا
🌸 نه زن داره نه فرزند
🌱 قرآنِ او پر از پند
🌸 همتا نداری یا رب
🌱 ذکرت همیشه بر لب
🌸 سوره رسید به آخَر
🌱 «توحید» رو خوندیم از بر
🌸 این سوره در نمازه
🌱 خواندنِ او یه رازه
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#کودکانه
#ترجمه_سوره_توحید_به_زبان_شعر
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
❤️ مادرانه 👩👧👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت27 فصل پنجم : خداحافظ مادر امیر چهار ساله شده بود و علی دو سال از او کوچکتر بو
#قصه_ننه_علی
#پارت28
فصل پنجم : خداحافظ مادر
صبح زود چشمانم شده بود کاسهی خون از بس گریه کرده بودم. دست و صورتم را شستم و صبحانه بچهها را دادم. مریم آمد و دوباره گریهام گرفت. گفت: «زهرا چته؟! چی شده؟!» با هقهق گفتم: «مریم! بدبخت شدم!»
هول کرد و گفت: «خدا نکنه خواهر، چرا؟!»
- باز خواب دیدم!
- خیر باشه! چی دیدی؟!
اشکهایم را پاک کردم و گفتم: «خواب دیدم یه تخت سلطنتی گذاشتن وسط یه قصر بزرگ. یه پسر بچه لاغر و نحیف غلتی روی تخت زد و به من نگاه کرد. پرسیدم: این بچه کیه؟! یکی گفت: عزیزه! پسرت.» مریم گفت: «خب؟! همین؟!» زدم توی سرم و گفتم: «پس چی؟! لابد باز باردار شدم دیگه! اسم این یکی هم عزیز آقاست! آخه من با این وضعیتم بچه میخوام چیکار؟» مریم پقی زد زیر خنده و گفت: «برای این گریه میکنی زهرا؟! دیوونه! پاشو. خدا رو شکر این بچه عزیزه، کی عزیزتر از حسین؟! اسمشم بذار حسین که همیشه عزیز باشه.» از اینهمه سرخوشیاش حرصم میگرفت و در دلم میگفتم: «تو چی میدونی از مصیبتای من با این مرد بیخیال!»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#قصه_ننه_علی
#پارت29
فصل پنجم : خداحافظ مادر
یک چشمم اشک بود و چشم دیگرم خون. رجب خودش از حال و روزم فهمید دوباره باردار شدم. اخمهایش در هم رفت. طوری رفتار میکرد انگار من مقصر هستم. تا قبل از آن تحویلم نمیگرفت؛ حالا بیمحلیهایش هم بیشتر شد. فرصت و توان سر کار رفتن نداشتم. رجب مرا گذاشت بالای سر کارگرهای خانه و گفت: «بالا سر کارگر جماعت نباشی، از کار میزنه! چهارچشمی حواست بهشون باشه که کارشون رو درست انجام بدن.» یک پایم خانه بود و پای دیگرم در مصالح فروشی. با آن بچهی در شکمم شب و روزم یکی شده بود و فرصت نمیکردم یک دقیقه بنشینم. دو اتاق بزرگ و یک آشپزخانه ساختند، کار به کندی پیش میرفت. کارگرها هرچه احتیاج داشتند من باید برایشان فراهم میکردم. «حاجخانوم! قیر میخوایم. حاجخانوم! گچ میخوایم. حاجخانوم! گونی بیار. حاجخانوم! گاز کپسول تموم شد.»
پولهایمان ته کشید. رجب کارگرها را مرخص کرد و من باید کنار دست بنّاها میایستادم. بلوک سیمانی را بلند میکردم و میبردم برای اوستا. خاک آبانبار را با طناب میکشیدم بالا و خالی میکردم گوشه حیاط. میرفتم سر پل امامزاده معصوم (علیهالسلام) نزدیک دوراهی قپان، قیر و گونی میخریدم بار وانت میزدم و در حیاط خانه خالی میکردم. در و همسایه به حالم گریه میکردند. هنوز عرقم خشک نشده باید بساط ناهار را ردیف میکردم.
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
«اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»