#قصه_شب
پسرک غرغرو
در زمان های قدیم پسرک غرغرویی بود، به همه چیز ایراد میگرفت و به زمین و زمان غر میزد.
او دوستان زیادی داشت و خانواده اش نیز به شدت او را دوست داشتند، اما او همیشه حس می کرد که هیچ لذت و خوشی در دنیا نیست و همه چیز دنیا ایراد دارند.
اگر در ماشینی سوار می شد ، می گفت : ” پس چرا این ماشین اینقدر کند می رود؟” .
اگر روزی هوا آفتابی بود می گفت : ” پس چرا باران نمی آید. ” . اگر هوا بارانی بود می گفت : “پس کی آفتاب می شود؟ ”
یک روز در میان همین غر زدن ها بود که تکه ابر سیاهی حرف های او را می شنود.
تکه ابر از شنیدن این همه غر عصبانی می شود و تصمیم می گیرد درس بزرگی به آن پسر بچه بدهد.
ابر سیاه از آن پس هر کجا که آن پسر بچه می رفت با او می رفت و بر سرش شدید ترین باران ها را می بارید.
از وقتی ابر سیاه دنبال او افتاد ، دیگر هیچ کس با او رفیق نمی شد.
همه او را مسخره می کردند و بعضی ها هم می گفتند که او نفرین شده است.
خود پسر بچه نیز نمی دانست چرا این ابر همیشه دنبال اوست و مدام غر می زد.
او تنها شده بود و ابر نیز به او رحم نمی کرد.
هر بار که پسر بچه با لباسی جدید بیرون می آمد ، او را خیس و آبکش می کرد.
این پسر بچه اما رفیقی داشت که همیشه و در همه حال کنار او بود.
رفیق پسربچه ، هر روز با او همراه بود و یکی از روزها که از غر زدن های پسر بچه خسته شده بود برگشت و به او گفت : ” رفیق من ، تو خیلی بدبینی .
چرا به این فکر نمی کنی که تو ابر شخصی خودت را داری. یک نگاه به اطرافیانت بکن.
هیچ کدام ابر شخصی ندارند. این را قبول نداری؟ ما با همین ابر سیاه می توانیم کلی بازی کنیم . موافقی؟ “.
پسر بچه هر چند که در دلش موافق این حرف نبود ،
اما از ترس اینکه این رفیقش را نیز از دست بدهد قبول کرد و گفت : ” آره موافقم. فقط بگو باید چیکار کنیم؟ ” .
رفیقش به او گفت : ” بهترین کار این است که اول برویم و آب دریاچه را با این ابر پر کنیم.
مگر تو نمی گویی که هر جا که تو باشی این ابر می بارد.
پس بهتر است که از این ابر استفاده های مثبت بکنیم.” .
آن ها به دریاچه رفتند و آب دریاچه را پر کردند و دریاچه دوباره پر از آب شد.
وقتی دریاچه پر آب شد و خبر به گوش دوستان پسربچه رسید، همگی به سوی دریاچه رفتند که در آن شنا کنند.
آنها از پسر بچه تشکر کردند و به شادی پرداختند.
پسر بچه از این کار خوشحال شد و از دوستش تشکر کرد و
ناگهان فکری به ذهنش رسید. او به دوستش گفت :
” نظرت چیست که به زمین های کشاورزی برویم و آنجا را نیز آبیاری کنیم. “.
دوستش قبول کرد و آنها به زمین های کشاورزی رفتند.
وقتی آنها باران را برای کشاورزان بردند ،
کشاورزان خوشحال شدند و پسربچه را روی دستشان بالا و پایین می کردند.
پسر بچه خیلی خوشحال بود. او سرش را به روی آسمان بلند کرد و گفت :
” خدایا ببخشید که پیش از این ، این همه به جان زمین و
آسمان غر می زدم. زندگی هنوز زیبایی های خودش را دارد.”.
این را که گفت ، ابر آرام گرفت و از روی سر پسر بچه کنار رفت و
ناگهان رنگین کمان زیبایی در آسمان پدید آمد.
بچه ها از دیدن رنگین کمان ذوق کردند و دوباره همگی
عاشق پسر بچه شدند و با او رفاقتشان را از سر گرفتند.
دوستان عزیز من ، بچه های گل ، در زندگی همیشه مثبت نگر باشید.
اگر می خواهید از هر شرایطی بهترین نتیجه را بگیرید ، سعی کنید همیشه مثبت نگر باشید.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#بازی
#دست_ورزی
#هماهنگی_چشم_دست
از کودک بخواهید پوم پوم ها را با توجه به رنگ آن در جای مناسب قرار دهد.
✔️ مناسب سنین ۲ تا ۵ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی های ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ آقا بهراد امینی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
💫دوره مجازی ( آفلاین) توانمندسازی مربیان و مسی پلی💫
🖊 سرفصل های توانمندسازی:
🔴مهارت قصه گویی
🔴تبدیل قصه به نمایشی
🔴شعر کودک و شرایط آن
🔴نمایش خلاق و مشارکتی
🔴نمایش عروسکی
🔴 بازی و مسابقات
🔴 بادکنک های لوله ای شکل دار
🔴قالب های جدول، راز دایره، راز ابرها، راز گلها، راز ترکیبی و بازی با کلمات)
🖋️ سرفصل های مسی پلی:
🔴ماکارانی رنگی
🔴آرد بازی
🔴خمیر بازی
🔴اسلایم
🔴کف رنگی
🔴 نقاشی نمک
🔴بازی های ریتمیک
✳️ سرفصل کارگاه های ویژه :
🔶️صفر تا صد مجری گری کودک
🔶️ایجاد موقعیت طنز توسط مربی و عروسک
🔶️کارگاه فن بیان مربی
🎆پشتیبانی و مشاوره آنلاین
♦️برگزاری دوره در استانها و شهرستانها
🔵 هزینه دوره: ۵۰۰ هزار تومان
مسؤول ثبت نام در پیامرسان ایتا👇
🆔@Admin_sn
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
💫دوره مجازی ( آفلاین) توانمندسازی مربیان و مسی پلی💫 🖊 سرفصل های توانمندسازی: 🔴مهارت قصه گویی 🔴تب
.
دوره های متنوع مخصوص مربیان و والدینی که بچه ی کوچیک دارن
این فرصت ویژه رو از دست ندین👆
#بازی
#شناخت_رنگها
#هماهنگی_چشم_دست
از کودک بخواهيد هر آبسلنگ را با توجه به رنگ آن در جای مناسب قرار دهد.
✔️ مناسب 3 تا 5 سالگی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
روزی روزگاری در یک روستایی یه پیرمرد تنها زندگی میکرد. همه بچه هاش رفته بودند شهر برای همین پیرمرد قصه ما تنهایی زندگی میکرد. یه روز پیرمرد از مزرعه برگشت خونه خیلی خسته بود چون داخل مزرعه اش خیلی کار کرده بود رفت روی تختش دراز کشید که از شدت خستگی خوابش برد.
داخل خونه پیرمرد یه سوراخ بود که اونجا دو تا موش زندگی میکردند. پیرمرد با اینکه میدونست دو موش داخل این سوراخ هستند ولی هیچ وقت نخواست که این سوراخ را بپوشاند و یا بخواد تله موش کار بذاره و همیشه میگفت این موش ها هم مثل ما حق دارند زندگی کنند و به ما کاری ندارند خلاصه وقتی پیرمرد خوابیده بود این دو تا موش شیطون اومدند بیرون و وقتی دیدند پیرمرد خوابیده رفتند سر ظرف غذاش و همه غذای پیرمرد را خوردند.
بعد از ساعتی که پیرمرد بلند شد احساس گرسنگی کرد و وقتی رفت که غذاش را بخوره دید که غذایی براش باقی نمونده پیش خودش گفت حتما خودش قبل از خواب غذا خورده و یادش نبوده ولی بعد دوباره هر چی فکر کرد چیزی یادش نیومد که غذا خورده باشه.
با همه حجم کاری و خستگی که داشت دوباره برای خودش غذا درست کرد و نصفی از غذایش را خورد نصفه دیگر غذایش را برای شب گذاشت و مقداری پنیر هم گذاشت نزدیک سوراخ موش ها و رفت مابقی کارش را داخل مزرعه انجام بده.
موش ها که دیدند پیرمرد رفت دوباره از سوراخ بیرون اومدند پنیرهایی که پیرمرد براشون گذاشته بود را خوردند و دوباره رفتند سروقت غذای پیرمرد و اونم خوردند و شروع کردند بازی کردن داخل خونه و همه چیز را بهم ریختند. بعد که خسته شدند همون جا خوابشون برد.
وقتی پیرمرد از مزرعه برگشت خیلی خسته بود و وقتی وارد خونه شد یکدفعه دید چقدر خونش بهم ریخته شده و اینکه غذاش هم دوباره نیست. اولش عصبانی شد ولی بعد که نگاهش به موش ها افتاد دلش براشون سوخت و هیچ کاری باهاشون نداشت. با اینکه گرسنه بود ولی از شدت خستگی با شکم گرسنه رفت خوابید.
وقتی که موش ها بیدار شدند دیدند پیرمرد اومده و با اینکه بدی ها و شیطنت های اون ها را دیده باز هم کاریشون نداشته خیلی از کارهای زشت خودشون ناراحت شدند و تصمیم گرفتند همه خونه را مرتب کنند و یه غذای خیلی خوشمزه برای پیرمرد مهربون آماده کنند.
با اینکه کوچک بودند ولی با هر سختی که بود تموم کارها را انجام دادند و غذا درست کردند وقتی پیرمرد از خواب بیدار شد دید که خونه خیلی مرتب شده و بوی خوب غذا داخل خونه پیچیده بود خیلی خوشحال شد و به نشانه تشکر از موش ها براشون دوباره پنیر گذاشت.
موش ها که از کار زشت خودشون حسابی پشیمون شده بودند از این به بعد تصمیم گرفتند که در کارهای خونه به پیرمرد مهربون کمک کنند و دیگه هیچ کسی را اذیت نکنند چون فهمیده بودند چقدر خوبه اگر کسی حتی کار اشتباهی میکنه نباید عصبانی بشند و حتی محبت کنند و نتیجه محبت کردن همیشه خیلی بهتر از بدی هست
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#هماهنگی_چشم_دست
#افزایش_مهارت_دیداری
#شناخت_جهت_ها
✔️ مناسب سنین ۳ تا ۵ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی
کاردستی پروانه که با گیره چوبی لباس، پوم پوم، فنر و کاغذ رنگی درست میشه.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
نقاشی خلاق ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ ستایش خانم ابراهیمی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوش مصنوعی بخشی از واقعه روز عاشورا را به تصویر کشیده ...
حال دلت رو عوض میکنه ، حال دلت عوض شد و چشمانت بارانی ، برای نصرت جبهه حق دعا کن ...
❀ @stiker2 ❀
#کاردستی
آشنایی با انواع آب و هوا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰