eitaa logo
کودکان پاک(نسل ظهور )
418 دنبال‌کننده
929 عکس
614 ویدیو
32 فایل
شیوه های جالب و جذاب برای انتقال مفاهیم مذهبی برای والدین دغدغه مند داستان، لالایی، شعر، کلیپ کودکانه، سرود، نکات روانشناسی، ارسالی، مسابقه @moheb_alhoseini کانال حدیث و احکام @hadiahk14 کانال منجی آخرالزمان @monjiedonya کانال حسینیه آل الله @ghadiriam
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه انار حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حضرت زهرا (سلام الله علیها ) هیچ وقت از همسرش چیزی را درخواست نمی کرد. روزی بانو در بستر بیماری افتادند. امام علی بر بالین ایشان آمدند و فرمودند:«زهرا جان! چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟» حضرت زهرا(سلام الله علیها ) مانند همیشه فرمودند:«من از شما چیزی نمی خواهم، ای پسر عمو! پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.» امام علی (علیه‌السلام ) فرمودند: « ای فاطمه! به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم.» پس از پافشاری امام علی(علیه‌السلام ) ، بانو(سلام الله علیها ) فرمودند: « اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است.» امام برای به دست آوردن انار خانه را ترک کردند. در راه از مردم می پرسیدند:«در این فصل از سال کسی میوه انار دارد؟» مردم با تعجب به امام (علیه‌السلام ) نگاه می کردند، زیرا فصل انار گذشته بود اما یکی از مسلمانان گفت:«یا علی! فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود.» امام(علیه‌السلام ) به در خانه شمعون رفت. شمعون وقتی که چشمش به علی علیه السلام افتاد با تعجب به امام (ع) نگاه کرد و پرسید :« چه شده است علی؟»..
امام ماجرای خانه را تعریف کرد و درخواست خرید انار کرد. شمعون گفت: «چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام.» همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: «من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگ ها پنهان کردم.» آنگاه رفت و انار را آورد و به امام(ع)داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم است. امام فرمود: «همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت.» امام در حال برگشت به خانه بود که با صدای ناله ی فقیری رو به رو شد. ایشان به دنبال صدا رفتند تا ببیند چه اتفاقی برای آن بنده خدا افتاده است. امام(ع) دیدند مرد فقیر و غریب و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است. امام فرمودند:« تو کیستی؟ از کدام قبیله ای؟ چند روز است که در اینجا افتاده ای؟» گفت:« ای جوان صالح! من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرض هایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است -» امام (ع) نگاهی به انار کردند و فرمودند:« من یک انار دارم که برای مریض در خانه ام می برم، بیا تا نصف این انار را به تو بدهم» امام (ع) انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد. جوان گفت: «اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود!» امام علی (ع) نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد. سپس امام راه خانه را در پیش گرفت اما از خجالت بر پیشانی اش عرق نشسته بود و نمی دانست چطور دست خالی به خانه رود، از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه (س) خواب است یا بیدار. مشاهده کرد همسرش به دیوار تکیه داده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست. پرسید:« فاطمه جان! این انار را چه کسی برای شما آورده است؟» فاطمه (س) گفت: «ای پسر عمو! وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی علیه السلام برای فاطمه فرستاده است.»
کودکان پاک(نسل ظهور )
امام ماجرای خانه را تعریف کرد و درخواست خرید انار کرد. شمعون گفت: «چیزی از انارها باقی نمانده است هم
بچه‌ها متوجه شدین انارها از کجا اومده؟ بله درسته خدا به خاطر کار خوب امام علی علیه السلام امیرالمؤمنین یک سبد از انارهای بهشتی از طرف ایشون به همسرشون حضرت فاطمه هدیه داد حالا ماهم یک سبد گل صلوات به امام مهربونمون و همسر خوبشون حضرت فاطمه هدیه می کنیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای جشنِ یلدا بلندترین شبِ سال دوباره جمعِ فامیل به رسمِ خوبِ هر سال کنارِ هم نِشَستیم خوشحال و شاد و سرحال یه هندونه رویِ میز با چند تا کارد و چنگال یه دیسْ انارِ تازه نارنگی و پرتقال با یک کیلو آجیل که برای وقتِ سریال خریده بود آقا جون از حاج حسینِ بَقال مادر بزرگ با خنده می‌گفت یا شانس و اِقبال خدا کُنه نباشه هِندونَمون یه وقت کال آقا جون از تَهِ دل خندید و گفت به هر حال مهم اینه که هستیم ما دورِ هم خوش احوال حالا بیار خانوم جون لطفاً تو از تو یخچال اون کیسه ای که داره یه چند تایی توش بَلال تا من بِگم به محسن یا شایَدَم سِد جلال دُرست کُنه بَرامون بَلالارو رو ذُغال بگو به بچه‌های کوچیک و هم نونَهال که واسَشون خریدم کلوچه من از شمال کلوچه های عالی خوشمزه وُ پُر خَلال مادر بزرگ با لبخند با قلبی پاک و زُلال گُفتِش منم بَراتون دارم یه هدیه امسال برای بچه ها من بافتَم با کاموا یک شال میشه یه چیز بگم من ؟ اگه نداره اِشکال بیاید دعا کُنیم ما به دَرگَهِ ذوالجلال دعا برای روزی برای کَسبِ حلال برای ازدواج و زندگیِ ایده آل بِگیم خدایا ممنون برای این حِس و حال برای شادی ها مون که کرده غم ها رو چال شاعر: علیرضا قاسمی @sherkoodakmazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بچه ها میدونین از کجا ظهور می‌کنند؟ بله درسته از کنار خونه خدا
برای فرج امام زمان علیه السلام یک صلوات بفرستید 😊
هدایت شده از شعر کودکانه مذهبی
جمعه ها با صلوات تو می رسی به حاجات دعا دعا دعا کن خدا رو تو صدا کن خدا ظهور آقا نزدیک تر بفرما @sherkoodakmazhabi
45.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه شب 😍 داستانی زیبا از زندگانی امام هادی علیه السلام 💫 نگین انگشتری 💍