eitaa logo
کودکانه
2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
97 فایل
✅مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوجولو آنچه شما دوست دارید ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ #ایران #امام_زمان #خبر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️شعر کودکانه: چرخه‌‌ی آب 🌸گرم بازی‌اند 🌱آفتاب و آب 🌸خنده می‌کنند 🌱آب و آفتاب 🌸می‌خورد به آب 🌱آفتاب گرم 🌸آب می‌شود 🌱نرم نرم نرم 🌸آب می‌شود 🌱قطره‌ای بخار 🌸روی دوش آن 🌱می‌شود سوار 🌸ابر مثل اسب 🌱تند می‌دود 🌸شیهه می‌کشد 🌱خسته می شود 🌸آب می‌شود 🌱قطره‌ای رها 🌸از نگاه ابر 🌱می‌شود جدا 🌸می رسد به رود 🌱رود پرشتاب 🌸خنده می‌کنند 🌱آب و آفتاب ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
داستان کودکانه: آرزوی سلیمه قاصدک آمد و روی دامن سلیمه نشست. سلیمه خندید و آرام قاصدک را برداشت. سعید گفت:« یک آرزو کن و قاصدک را رها کن» سلیمه چشمانش را بست و مشتش را باز کرد و بالا گرفت، قاصدک را فوت کرد. پدر در حالی که بار شتر را مرتب می‌کرد گفت:« بیایید بچه‌ها! چرا معطلید؟ راه بیفتید» سلیمه بلند شد و دوید؛ سعید دنبالش رفت و گفت :«چه آرزویی کردی؟» سلیمه قدم زنان گفت:«بگذار برآورده شود می‌گویم» سعید نفس زنان گفت:«الان بگو شاید اصلاً برآورده نشد.» سلیمه اخم‌هایش را در هم کرد و گفت:« می‌شود» سعید با لب‌ولوچه آویزان گفت:« حالا بگو من برادرت هستم، به کسی نمی‌گویم» سلیمه کمی فکر کرد و جواب داد :«آرزو کردم امروز یک اتفاق خوب بیفتد، یک اتفاق خیلی خوب» سعید دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و گفت :«مثلا چه اتفاقی؟» سلیمه قاصدک را در آسمان دید، به دنبال قاصدک دوید. سعید هم به دنبالش رفت. قاصدک از آن‌ها دور شد، شترها ایستادند؛ سعید گفت :«چرا همه ایستادند؟» پدر، سلیمه و سعید را صدا کرد و گفت:« رسول خدا فرمودند این‌جا بمانیم. باید صبر کنیم تا همه‌ی مسافران خانه‌ی خدا اینجا جمع شوند، ایشان می‌خواهند با مردم صحبت کنند.» همه‌ی فکر و حواس سلیمه درپی قاصدک بود. کمی جلوتر مردانی را دید که وسایل سفر را روی هم می‌چینند. سعید در حالی که با دست خودش را باد می‌زد گفت:« قرار است رسول خدا آن بالا سخنرانی کنند» سلیمه از بین جمعیت سرک کشید و گفت:« قاصدکم کو؟ قاصدکم را ندیدی؟» سعید گفت:« غصه نخور پیدایش می‌کنیم» دست سلیمه را گرفت و او را به کنار برکه‌ی غدیر برد. برکه آرام بود، سعید مشتی آب به صورت سلیمه پاشید، سلیمه خندید. مشتش را پر از آب کرد و روی سعید ریخت. صدای خنده‌ی بچه‌ها دشت غدیر را پر کرده بود. سلیمه بالا و پایین پرید و گفت :« قاصدکم آنجاست» بچه‌ها به دنبال قاصدک دویدند. سلیمه با سختی از لابه‌لای جمعیت گذشت. رسول خدا را دید که همراه علی (علیه السلام) از سکوی آماده شده بالا می‌رفت. سلیمه ایستاد و به چهره‌ی مهربان و خنده روی رسول خدا خیره شد. سعید در حالی که دستش را می مالید گفت:«لِه شدم» به سختی جلو آمد، دست برشانه سلیمه گذاشت و گفت:« او بهترین دوست ماست.» سلیمه گفت:« من خیلی رسول خدا را دوست دارم» جمعیت زیادی برای شنیدن صحبت‌های رسول خدا آمدند. رسول خدا شروع به صحبت کردند. سلیمه و سعید با دهان باز به حرف‌های رسول خدا گوش می‌دادند؛ در آخر پیامبر دست علی (علیه السلام) را بالا بردند و فرمودند :«هرکس من مولای اوهستم از این به بعد علی مولای اوست» سلیمه قاصدکش را دید که بالای دستان رسول خدا و امیر مومنان پرواز می‌کرد، خندید و رو به سعید گفت:« دیدی به آرزویم رسیدم؟» ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب باش دستمال ها به زمین نیفته ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
با نقش پاهات حیوانات جنگل رو بساز😁 ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
😁🖌 پنگوئن🐧 ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
برای کنترل بهتر خودمون تو هنگام عصبانیت یادمون باشه که بچه، بچه ست. اون اگه کاری می کنه مقتضای سنش و بچه بودنشه. نمی خواد ما رو آزار بده یا ناراحت کنه. وسواس و کمال گرایی رو در خودمون کم کنیم. خونه کاملا مرتب، لباس های تمیز، رفتار کاملا کنترل شده، برنامه ریزی منظم، دکوراسیون و تزئینات خونه و خیلی چیزهای دیگه رو باید فعلا فراموش کنیم. با بچه جر و بحث نکنیم و خودمون رو تو موقعیت عصبانی شدن قرار ندیم. خیلی وقت ها با نادیده گرفتن یه رفتار بد کوچیک میشه قضیه رو تموم کرد. ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرستار بچه تحت نظارت والدین😁😅 ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
۲ تفاوت در شکل پیدا کنید☺ ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
اهمیت دوره نوجوانی،پورحاتم.mp3
4.7M
🔈 کارشناس خــ🌱 ـــانواده و استاد دانشگاه ✅دوره نوجوانی دوره ای سرنوشت ساز ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
4_5965091601364551846.mp3
9.04M
🕊 کبوتر بی صبر🕊 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🔸️شعر کودکانه: دوازده گلِ خوشبو 🌸دوازده گلِ خوشبو 🌱دوازده گلِ زیبا 🌸دوازده تا امامن 🌱که هستن خوب و دانا 🌸کارشونه همیشه 🌱هدایت آدما 🌸هر کی سوالی داره 🌱می‌ره سراغ اون‌ها 🌸خدای خوب و دانا 🌱هدیه داده به ماها 🌸دوازده‌تا امام را 🌱برای سعادت ما ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks
🔹داستان کودکانه:😁 ‍ 🐰گردش با ننه خرگوشک🐰 یکی بودیکی نبود خرگوشک آمده بود چند روز پیش ننه خرگوشه بماند... خرگوشک ، یک شب از او پرسید: مامان بزرگ، چرا همه اش توی لانه می مانی؟ خسته نمی شوی؟ ننه خرگوش آهی کشید از ته دل و گفت: من دیگر نمی تونم تنها بیرون بروم، خرگوشکم. چون راه لانه را فراموش می کنم و گم می شوم. خرگوشک از جا پرید و با شادی گفت: قول می دهم خودم فردا شمار ا برای گردش کنار رودخانه ببرم. و به صورت ننه خرگوشه نگاه کرد که دیگر اخمو نبود و می خندید. صبح روز بعد، سنجابک و موموشک پیش خرگوشک آمدند و گفتند: بدو بیا. می خواهیم برویم توی کلبه قدیمی جنگل، گنج پیدا کنیم. خرگوشک خیلی گنج بازی دوست داشت آه کشید و گفت: امروز نمی توان بیام. بچه ها هم آه کشیدند و گفتند : حیف شد. و برایش دست تکان دادند و رفتند. خرگوشک به اتاق ننه خرگوشه رفت و پرسید: حاضری مامان بزرگ؟ ننه خرگوشه لبخندی زد و گفت: کجا خرگوشکم؟ گنج بازی؟ خودت برو. خرگوشک با خودش گفت: مامان بزرگ قول دیشب من را یادش رفته بود پس می توانم با دوستان بروم. خرگوشک مادر بزگش را بوسید و با شادی از لانه بیرون پرید. یک راست تا کلبه قدیمی دوید. سنجابک و موش موشک چند تیله رنگارنگ و سه سکه زنگ زده پیدا کرده بودند. خرگوشک به دوستانش کمک کرد تا وسط آجرها و علف ها را بگردند ولی حواسشون به گنج نبود. سنجابک پرسید: چرا اخمویی؟ خرگوشک جواب نداد. با خودش گفت" چه خوب که بچه ها نمی دانند به مادربزرگم چه قولی داده بودم. مامان بزرگ هم که یادش رفته. اما خرگوشک نارحت بود. یک دفعه گفت: بچه ها، من باید بروم. خرکوشک دوید و دوید تا به لانه رسید. بوی خیلی خوبی توی کلبه پیچیده بود . بوی شامی شلغم و کلوچه تخم کدو. ننه خرگوشه گفت: چه زود بر گشتی. نمی خواستم به خاطر من گنج بازی را از دست بدهی ولی فکر کردم اگر برای گردش برگشتی،یک غذای خوشمزه داشته باشیم که کنار رودخانه با هم بخوریم. خرگوشک تو بغل مادر بزرگ پرید و با شادی گفت: پس زودتر برویم. ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks