فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شام عمه عنکبوت - @mer30tv.mp3
3.36M
#قصه_شب
شام عمه عنکبوت🕷🥘
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
🔸️شعر کودکانه:
پلیس
🌸اون کیه که تفنگ داره
🍃قطار قطار فشنگ داره
🌸همیشه بیدار میمونه
🍃مواظب شهرمونه
🌸پلیس خوب شهر ماست
🍃دوست تمام بچههاست
🌸 اون کیه که منظمه
🍃 کار میکنه یه عالمه
🌸تو شهرمون گشت میزنه
🍃 دنبال دزد و دشمنه
🌸 پلیس خوب شهر ماست
🍃دوست تموم بچههاست
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
داستان کودکانه:
🌿🌹نازی کوچولو🌹🌿
بابا و مامان نازی كوچولو كارمند بودند. آنهاهر روز نازی را به مهد كودك می بردند و خودشان سر كار می رفتند.
مامان نازی همیشه خوراكیهای خوشمزه توی كیفش می گذاشت تا توی مهد بخورد و با دوستانش بازی كند. یك روز بابای نازی كوچولو یك كیف خوشگل برای او خرید، یك كیف كه روی آن یك جوجه اردك بامزه دوخته شده بود.
یك جوجه اردك با چشمهای آبی، نوك نارنجی و بالهای زرد و پاهای قرمز.
جوجه اردك می خندید و خوشحال بود و چشمهایش برق می زدند. نازی كوچولو از آن كیف خیلی خوشش آمد. بابا را بوسید و از او تشكر كرد.
فردای آن روز مامان نازی، یك بسته بیسكویت، دوتا سیب و دوتا شكلات و یك ظرف غذا توی كیف نازی گذاشت. نازی كیف جوجه اردكیش را برداشت و به مهد كودك رفت.
توی مهد، نازی جوجه اردك را به دوستش شادی نشان داد. شادی وقتی كیف نازی را دیدگفت: «چه جوجه ی قشنگی! داره می خنده. »
نازی گفت: «آره همیشه می خنده، آخه می دونه كه من خیلی دوستش دارم. »
آن روز بچه ها توی مهد كودك با هم بازی می كردند. نازی خیلی زود گرسنه اش شد. او شكلاتهایش را خورد و كاغذهایش را داخل كیف انداخت.
بعد چند تا بیسكویت خورد و بسته ی آنرا داخل كیفش گذاشت. سیبها را هم گاز زد و آشغالهایشان را توی كیف ریخت و رفت و با بچه ها بازی كرد. خوب كه خسته شد به سراغ كیفش آمد تا غذایش را بردارد و ببرد و بخورد.
دید اردك روی كیفش اخم كرده و ناراحت است و نمی خندد. نگران شد، خاله مژگان را صدا كرد. خاله مژگان مربی او بود؛ پرسید: «چی شده نازی جون؟ چكارم داشتی؟» نازی گفت: «خاله مژگان، صبح كه آمدم، جوجه اردكم خوشحال بود و می خندید، اما حالا اخم كرده ونمی خنده. . »
خاله مژگان كیف را برداشت، جوجه اردك را نگاه كرد و گفت: «چه جوجه ی قشنگی! اما راست میگی، انگار ناراحته. باید ببینیم از چی ناراحته. »
داخل كیف را نگاه كرد. آشغالهای خوراكیها، كیف نو و تمیز را كثیف كرده بودند. خاله آشغالها را بیرون ریخت. ظرف غذا را هم در آورد و به نازی گفت: «عزیزم چرا آشغال خوراكیها را توی كیف ریختی؟ كیفت كثیف و به هم ریخته شده و جوجه اردكت را ناراحت كرده، چرا صبر نكردی تا خودم بیام و سیبها را برات پوست بكنم و بیسكویتت را بازكنم؟
چرا كاغذ شكلاتها را توش انداختی؟ تازه به من نگفتی كه غذا آوردی تا برات داخل یخچال بذارمش كه خراب نشه. تمام اینها كیف خوشگلت را كثیف كرده و جوجه كوچولو را ناراحت كرده
واسه همین دیگه نمی خنده. » نازی گریه اش گرفته بود ؛ نزدیك بود بزند زیر گریه كه خاله مژگان گفت: «غصه نخور عزیزم الان كاری می كنم تا جوجه ات بخنده. »
بعد كیف نازی كوچولو را خالی كرد، آنرا تكاند و تمیزش كرد وبه جوجه اردك گفت: «جوجه كوچولو اخماتو واكن، نازی جون دیگه كیفش را كثیف نمی كنه، دیگه آشغال توی كیفش نمی ریزه، قول میده كه از تو خوب مواظبت كنه. تو را خدا بخند تا نازی جون هم خوشحال بشه. »
حرفهای خاله كه تمام شد، جوجه اردك دوباره خندید و چشمهای آبی رنگش برق زدند. نازی خیلی خوشحال شد.
جوجه اردكش را بوسید و گفت: «من دیگه آشغالها را توی سطل آشغال می ریزم. دیگه كیفم را كثیف نمی كنم تا تو ناراحت نشی و همیشه واسم بخندی. »
خاله مژگان هم نازی كوچولو را بوسید و به او كه قول داده بود همیشه تمیز و مرتب باشد، آفرین گفت.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیاین_باهم_نقاشی_بکشیم😁🖌
به این راحتی یه گاو زیبا نقاشی کن
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#تربيتی
🔴 قول هایی که نباید به فرزندتان بدهید!
🚫 قول میدم درد نداشته باشه.
باید بدانید که درد یک امر درونی است، پس وقتی بانداژ شما را برمی دارند زیاد برایتان مهم نیست، ولی فرزندتان حس دیگری دارد.
بجای آنکه قول بدهید که اصلاً درد ندارد، بگویید که ممکن است کمی درد داشته باشد، ولی خیلی زود تمام می شود.
🚫 قول میدم قبل از اینکه خوابت ببره بیام خونه.
در مورد موقعیت ها و شرایطی که خارج از کنترل شما هستند – مانند ترافیک و جلسات دقیقه نودی – مراقب باشید.
بجای آن بگویید: "قول میدم تمام تلاشمو بکنم و قبل از اینکه بخوابی خونه باشم."
🚫قول میدم هفته دیگه ببرمت پارک با دوستت بازی کنی، ولی امروز نه.
بچه ها همیشه جزئیات را به یاد دارند. اگر بگویید هفته دیگر، یادشان می ماند. سعی کنید گزینه واقع گرایانه تری بدهید: "بذار با مامان دوستت حرف بزنم و قرار بذاریم بریم پارک."
🚫قول میدم اگه اتاقتو مرتب کنی، ببرمت بیرون بستنی بخرم برات.
رشوه دادن به فرزندتان به او خودکفایی را یاد نمی دهد. قول دادن و رشوه دادن را فراموش کنید و در عوض به او کمک کنید عواقب موضوع را درک کند.
مثلاً چنین چیزی بگویید: "اسباب بازی هاتو جمع کن تا کسی روشون نیفته خراب بشن."
🚫قول میدم اگه مشقاتو انجام بدی، باهوش ترین بچه کلاس بشی.
به او کمک کنید تا ارزش یادگیری را بفهمد، نه اینکه تمرکز او را به سمت بهترین بودن جلب کنید. بهتر است بگویید: "انجام دادن تکلیف شب باعث می شه که رشد کنی و چیزای زیادی یاد بگیری."
🚫 قول میدم که فردا روز بهتری باشه.
والدین می خواهند همه چیز را برای فرزندانشان بهتر کنند، ولی گاهی آنچه بچه ها بیش از همه به آن نیاز دارند، این است که احساساتشان درک و پذیرفته شود.
جمله بهتر این است: "به نظر می رسه که امروز روز سختی برات بوده."
🚫 قول میدم که دفعه دیگه برای تولدت بریم مسافرت.
فرزندتان ناامیدانه چیز خاص و ویژه ای از شما می خواهد و شما ناامیدانه می خواهد آن را به او بدهید، ولی چیزهای بزرگ و گرانی مانند سفر نیاز به پول و برنامه ریزی دارد.
فرزندتان را در برنامه ریزی ها دخالت دهید تا بهتر وسعت آن را درک کند.
مثلاً بگویید: "منم فکر می کنم تو این مسافرت بهمون خیلی خوش بگذره. پس بذار براش پول پس انداز کنیم.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#تغذیه
میان_وعده_ساده_مقوی :
#هفت_ماهگی
🥔سیب زمینی پخته به مقدار لازم
🧀کره گیاهی یاحیوانی به مقدار لازم
🌿نعنا خشک کمی
👩🍳طرز تهیه:
سیب زمینی رو بعد از پختن بزارین یه کم خنک بشه ، بعد به قطعات کوچیک تقسیمش کنین و مقداری کره روش بمالین و یکم هم نعنا خشک روش بزنین و با پشت چنگال یا گوشت کوب له کنین بدین نی نی گلتون نوش جون کنه😘
⚛اگه برای نی نی های بالای #یکسال و نیم خواستین استفاده کنین میتونید بجای کره از #مایونز مقدار #کم استفاده کنید که خوش خوراک تر بشه😋
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#شعر
گل روی شاخه زیباست 🌺🌺🌺
با مادرم رفتم به پارك
يه گل چيدم
زنبوره اومد ، رو گل نشست
من ترسيدم
صدا زدم: مامان مامان،
اين زنبوره
مي خواد منو نيش بزنه
دستمو آتيش بزنه
بيا برس به داد ِ من
مامانم اومد، زنبوره پريد
رفت ميون باغچه ي گل
نشست روي يه شاخه گل
وزوزي كرد،
شيره ي گل را خورد و رفت.
مامان جونم، گفت عزيزم
گلها را نچين
رو شاخه اونها را ببين
گل هميشه قشنگه
رو شاخه ها قشنگتره
خوشگل و شاداب مي مونه.
يه تابلو توي پارك ديدم
اين جمله روش نوشته بود:
« گلها را نچين ، گل روي شاخه زيباست.»
اون روز تو پارك مي گشتم
گلها را نگاه مي كردم
به مادرم مي گفتم:
گل خونه ي پروانه هاست
هديه ي زيباي خداست
من گلها را نمي چينم
گل روي شاخه زيباست.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#آموزشی
⭕همه کودکان علاقه دارند، نقاشی کشیدن روی دیوار را تجربه کنند؛
✅ پس آمادگی آن را از حدود دوسالگی کودک داشته باشید. برای پیشگیری از مواجهه با نقاشی کودک بر روی دیوار، محلی برای نقاشی کودک در نظر بگیرید و آنجا را به او نشان دهید. مثل رنگ انگشتی روی کاشیهای حمام یا دفتر نقاشی.
🔻یک مقوای حدود یک متر یا چند برگه A4 روی دیوار اتاق فرزندتان بچسبانید. نقاشی روی دیوار، آموزش ترکیب رنگها، تجربهای جدید و جالب، نقاشی در ابعادی متفاوت، فضایی بزرگتر از دفتر، که همه سبب افزایش خلاقیت کودک میشود.
🔺️ بعد از تمام شدن نقاشی، برای تمیز کردن دیوار حمام یا اتاق حتما از کودک کمک بگیرید.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#داستان
قصه زیبای کفشهای نو
مدرسه فریبا کوچولو به خانهشان خیلی نزدیک بود و او هرروز خودش صبحها میرفت و ظهرها هم برمیگشت البته مادرش جلوی در میایستاد و مواظب او بود. کنار مدرسه یک مغازه کفشفروشی بود که فریبا وقتی تعطیل میشد، چند لحظهای میایستاد و از پشت شیشه کفشها را نگاه میکرد، چون کفشهای بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت.
این کار برایش بسیار لذتبخش بود و حتی گاهی وقتها دلش میخواست همه کفشهای مغازه مال او بودند! دیدن مغازه کار هر روز فریبا شده بود و مادرش هم که از دور همه چیز را میدید از او سوال میکرد که آنجا چه خبر است که مدام نگاه میکنی و فریبا هم در جواب میگفت که کفشها را دوست دارم.
یکی از روزهایی که طبق معمول جلوی مغازه آمد دید که یک جفت کفش کتانی سفید و صورتی خیلی قشنگ داخل ویترین گذاشته شده است. خیلی از آنها خوشش آمد و با خودش فکر کرد که اگر می”‹توانست این کتانیها را بخرد چقدر خوب میشد. برای همین وقتی به خانه رسید بدون معطلی موضوع کفشها را به مادرش گفت و از او خواست که کفشها را برایش بخرد. اما مادرش یادآوری کرد که کفشهای خودش را یکی دو ماه قبل خریدهاند و هنوز برای خرید کفش نو زود است، اما فریبا اینقدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد.
فردای آن روز وقتی فریبا به خانه آمد اولین چیزی که از مادرش پرسید این بود که نظر بابا در مورد خرید کفش چه بوده است و مامان هم جواب داد که او گفته فعلا نمیشود و اصرار فریبا هم هیچ فایدهای نداشت و با این که ناراحت شده بود اما دیگر در موردش حرفی نزد.
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و او سعی میکرد از مدرسه که تعطیل میشود به سرعت به خانه بیاید و اصلا به مغازه نگاه نکند تا بتواند ماجرا را فراموش کند. اما یک روز وقتی از جلوی مغازه میگذشت یواشکی یک نگاه کوچولو به ویترین آن انداخت و با تعجب متوجه شد که کفشها نیستند خیلی ناراحت شد اما کاری نمیتوانست انجام دهد و با همان حال به خانه آمد و به هیچ کس هم چیزی نگفت.
بعد از ظهر همان روز وقتی بابا به خانه آمد فریبا از او خواست که با هم بروند و برایش یک دفتر بخرند و بابا هم قبول کرد و گفت که اتفاقا من هم یک کاری دارم که باید بیرون بروم.
چند دقیقه بعد دو نفری برای خرید از خانه خارج شدند و کارهایشان را که انجام دادند موقع برگشت به مغازه کفشفروشی که رسیدند بابا از فریبا خواست که با هم داخل مغازه بروند که آنجا هم یک کار کوچکی دارد. وارد مغازه که شدند اول سلام کردند و بعد بابا گفت: حسن آقا ببخشید میشه اون امانتی من رو بدید.
حسن آقا هم با لبخند و البته با نگاهی به فریبا گفت: بله، حتما.
و بعد یک جعبه کفش را به دست بابا داد و او هم جعبه را به طرف فریبا گرفت و گفت: فریبا جون این مال شماست.
دختر کوچولو که از کارهای بابا و آقای مغازه دار تعجب کرده بود، گفت: مال من !؟
- بله.
- چیه باباجون ؟
- بازش کن خودت میفهمی.
فریبا جعبه را از بابا گرفت و درآن را باز کرد و از دیدن کفشهای داخل آن بسیار خوشحال شد و با هیجان زیادی گفت: بابا جون؛ بابا جون.
چند لحظهای ساکت شد و به کفشها نگاه کرد و دوباره گفت: من ظهر دیدم کفشها نیستن؛ پس کار شما بوده.
و بعدش دست بابا را محکم در دستش گرفت و گفت: ممنونم بابا جون، خیلی خوشحالم؛ حالا بیا بریم به مامانم همه چی رو بگیم.
و هردو خوشحال و خندان از مغازه بیرون آمدند و به سمت خانه رفتند.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمانی
سوپ جعفري #اشتها_آورست.
به كودكاني كه آبله مرغان وسرخك ميگيرندسوپ جعفري بدهيد چون سبب ميشود دانهها سريعترازبين برود
خوردن آن همراه غذاباعث جذب آهن میشود
جعفری #تب بروضد آسم است.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
بازی برای تقویت هماهنگی چشم و دست (برای کودکان ۶ تا ۱۲ سال)
رنگ آمیزی با دو دست، انواع خطوط و.... با اجرای این بازی آموزش داده می شود.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
#تربیتی
سر حرف خود بایستید
اگر کودک خواستهای داشت که شما نمیتوانید و یا صلاح نمیدانید به او جواب مثبت بدهید، بر سر نه خود بایستید.
اگر کودک ببیند که بعد از اصرار و گریه و قشقرق میتواند شما را تسلیم خواسته خود کند یاد میگیرد که دفعات بعد هم از همین روش برای رسیدن به خواستهاش استفاده کند.
بنابر این تنها زمانی به فرزندتان نه بگویید که مطمئنید از حرف خود برنمیگردید. اگر موقع شنيدن جواب منفي شما دست به مانور زد، خودزني كرد، سرش را به زمين كوبيد يا خودش را به زمين انداخت، تا زماني كه ميدانيد خطري ندارد مطلقا بي اهميت باشيد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
چهرهای مختلف با لیوان یکبار مصر
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
#چقدر_باهوشی؟
زود و تند و سریع بگو چند تا تفاوت می بینی؟
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
#آموزشی
💟نوزاد در 24 ساعت چند سی سی شیر خشک باید بخورد؟
در ۴ تا ۶ ماه اول، هنگامی که کودک هیچ غذای جامدی نمی خورد، یک قاعده ساده این است که: در هر ۲۴ ساعت به ازای هر یک کیلو گرم وزن کودک، ۱۵۰ سی سی شیر خشک به او بدهید. برای مثال اگر کودکتان ۳ کیلو گرم وزن دارد در یک روز ۴۵۰ سی سی و چنانچه ۶ کیلو گرم است ۹۰۰ سی سی به او شیر بدهید.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه
دندان درد - @mer30tv.mp3
3.89M
#قصه_شب
🦷دندان درد🦷
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
#تغذیه
دادن زرده_تخم_مرغ به روش های زیر : #هشت_ماهگی🍳
🥚زرده تخم مرغ+شیر مادر
🐣زرده تخم مرغ+ماست
🥚زرده تخم مرغ +اب مرغ
🐣زرده تخم مرغ+سیب زمینی اب پز
🥚زرده تخم مرغ+لیموی تازه
🐣زرده تخم مرغ+کره
🥚زرده تخم مرغ+گوجه پخته رنده شده
🐣زرده تخم مرغ اب پز+ داخل سوپ بعد از پخت رنده بشه و مخلوط
🥚زرده تخم مرغ +داخل فرنی
🐣زرده تخم مرغ +خرما
🥚زرده تخم مرغ +بیستکویت
🐣زرده تخم مرغ+کمی اب ونمک نرم شود
نکته 👈سفیده تخم مرغ زیر یکسال ممنوع میباشد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#شعر
گل روی شاخه زیباست 🌺🌺🌺
با مادرم رفتم به پارك
يه گل چيدم
زنبوره اومد ، رو گل نشست
من ترسيدم
صدا زدم: مامان مامان،
اين زنبوره
مي خواد منو نيش بزنه
دستمو آتيش بزنه
بيا برس به داد ِ من
مامانم اومد، زنبوره پريد
رفت ميون باغچه ي گل
نشست روي يه شاخه گل
وزوزي كرد،
شيره ي گل را خورد و رفت.
مامان جونم، گفت عزيزم
گلها را نچين
رو شاخه اونها را ببين
گل هميشه قشنگه
رو شاخه ها قشنگتره
خوشگل و شاداب مي مونه.
يه تابلو توي پارك ديدم
اين جمله روش نوشته بود:
« گلها را نچين ، گل روي شاخه زيباست.»
اون روز تو پارك مي گشتم
گلها را نگاه مي كردم
به مادرم مي گفتم:
گل خونه ي پروانه هاست
هديه ي زيباي خداست
من گلها را نمي چينم
گل روي شاخه زيباست.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#قرآنی
✨مثل خدا مهربان باش✨
وقتی قرآن خواندن پدربزرگ تمام میشود من قرآن را از او میگیرم، آن را میبوسم و سرجایش میگذارم. من این کار را خیلی دوست دارم. پدربزرگ و من همیشه با دستهای تمیز قرآن را به دست میگیریم.
یک روز بعد از اینکه پدربزرگ قرآن خواند، آن را به من داد تا سرجایش بگذارم. حسین با توپ توی اتاق آمد و مرا دید که قرآن را میبوسم. توپ را روی زمین انداخت و خواست قرآن را از من بگیرد.
من گفتم: با دستهای کثیف نباید به قرآن دست بزنی. اما حسین شروع کرد به گریه کردن. بعد با دست کثیف اشکهایش را پاک کرد. حالا صورتش هم چرک و کثیف شده بود. حسین گریه میکرد و میخواست که قرآن را به او بدهم. پدربزرگ به اتاق آمد و گفت: چی شده؟
گفتم: حسین میخواست با دستهای کثیف و نشسته قرآن را بگیرد، من هم به او ندادم. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و او را به دستشویی برد. دست و صورتش را با آب صابون شست. بعد به اتاق آمد و گفت: حالا که دست و صورتش را شسته قرآن را به او بده.
من قرآن را به حسین دادم. او فقط قرآن را بوسید و خندید. پدربزرگ به سر من دست کشید و گفت: خدا خیلی مهربان است. تو هم باید مهربان باشی. من حسین را بوسیدم و دوتایی با هم قرآن را سرجایش گذاشتیم.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#داستان
مجبورم نکن پرواز کنم
در لابه بلای شاخه های سرسبز و پر از برگ چنار، روی یکی از بالاترین شاخه ها ، لانه گنجشکی بود.
توی لانه مامان گنجشکه با دقت روی چهار تا تخمش نشسته بود تا اونها رو گرم و نرم نگه داره .. جوجه گنجشک ها کم کم آماده بیرون اومدن از تخم هاشون بودند.
یک روز صبح مامان گنجشکه چشمهاش رو با صدای ترق ترق شکستن تخم ها باز کرد. بله وقت بیرون اومدن جوجه ها بود و جوجه ها تمام تلاششون رو می کردند که از پوسته سفت تخم بیرون بیان! طولی نکشید که چهار تا کله کوچولو با نوک های طلایی از توی تخم ها بیرون اومد.
جوجه ها گرسنه بودند و با دهان باز جیک جیک می کردند. مامان گنجشکه سریع پرواز کرد تا برای جوجه ها غذا بیاره .. از اون روز به بعد هر روز مامان گنجشکه همین کار رو می کرد و به دوردست ها پرواز می کرد تا برای چهار تا جوجه اش غذا بیاره.
روز به روز جوجه ها بزرگتر و قوی تر می شدند و خودشون رو برای پرواز آماده می کردند. جوجه آخری که اسمش میکی بود از همه دیرتر از تخم بیرون اومده بود و از همه کوچیکتر بود.
یکی از روزها جوجه اولی که زودتر از بقیه جوجه ها از تخم بیرون اومده بود و کمی از بقیه بزرگتر بود رو کرد به مامان گنجشکه و گفت:” مامان من میخوام مثل شما پرواز کنم .. میشه امتحان کنم؟” مامان گنجشکه گفت:” بله که می تونی، این کاریه که همه پرندگان باید انجامش بدن!”
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
جوجه گنجشک بالهاش رو باز کرد و پرید .. اون در ابتدا نزدیک بود که روی زمین بیفته و تا نزدیک های زمین پایین اومد اما کم کم شروع به بال زدن کرد و بالا و بالاتر رفت.
جوجه های دیگه که داخل لونه بودند با دیدن اون با هیجان گفتند:” ما هم می خوایم پرواز کنیم، ما هم می خوایم پرواز کنیم.
جوجه دومی و سومی هم با اشتیاق به لب شاخه اومدند و به طرف پایین شیرجه زدند.
اونها هم اول مستقیم به طرف پایین پرت شدند ولی بعد تند تند بال زدند و مثل جوجه اولی شروع به پرواز کردند.
مامان گنجشکه نگاهی به میکی کرد و گفت:” خب نوبت تویه، آماده ای که بپری عزیزم؟” میکی یه کم فکر کرد و گفت:” نه مامان، من اینجا توی لونه خوشحالم.. میخوام همینجا بمونم!”
مامان گنجشکه لبخندی زد و گفت:” باشه عزیزم عجله ای نیست..” از فردای اون روز هر روز صبح جوجه گنجشک ها از لونه بیرون می رفتند و بر فراز جنگل پرواز می کردند و عصر به لونه برمیگشتند همه به جز میکی !
یک روز وقتی گنجشک ها به لونه برگشتند جوجه اولی گفت:” من امروز از بالای یک مزرعه طلایی زیبا و یک دریاچه آبی بزرگ پرواز کردم” میکی گفت:” من از همینجا اونها رو میبینم.
جوجه دومی گفت:” من هم امروز چند تا سینه سرخ زیبا دیدم و باهم کلی پرواز کردیم” میکی با بی تفاوتی گفت:” من اصلا از سینه سرخ ها خوشم نمیاد .. اونها خیلی سر و صدا می کنند.جوجه گنجشک ها رو کردند به میکی و گفتند:” قضیه چیه؟ چرا تو پرواز نمی کنی؟ نکنه از پرواز کردی می ترسی؟” میکی اخم کرد و گفت:” نخیر.. اصلا اینطور نیست من نمی ترسم، من هر وقت که بخوام پرواز می کنم ! فقط الان حال پرواز کردن ندارم.
جوجه گنجشک ها با خنده گفتند:” نخیر تو می ترسی! تو می ترسی!” مامان گنجشکه با صدای بلند گفت:” آهای جوجه ها میکی رو اذیت نکنید! اون هر وقت که آماده باشه پرواز می کنه ” جوجه سومی گفت:” منم اولش میترسیدم که پرواز کنم .. ولی بالاخره تصمیم گرفتم که امتحان کنم و از پسش بر اومدم، وقتی پرواز کنی میفهمی که چقدر هیجان انگیزه! همه ما اولین بار می ترسیدیم.
میکی فریاد زد :” نه ، نه من از پرواز کردن نمی ترسم، اصلا تنهام بزارید.
مامان گنجشکه با مهربونی گفت:” اما میکی هیچ اشکالی نداره اگر قبول کنی که می ترسی! همیشه اولین قدم برای شجاع بودن قبول کردن ترسهاست.
میکی کمی فکر کرد. بعد به آرومی گفت:” خب قبوله من یه کمی از پرواز کردن می ترسم !” مامان گنجشکه ادامه داد:” اگر بخوای میتونیم با هم پرواز کنیم و هر وقت تو داشتی می افتادی من تو رو میگیرم ! دوست داری امتحان کنی ؟” میکی من من کنان گفت:” نمیدونمم” اما اون واقعا ته دلش دوست داشت که پرواز کنه ! برای همین به آرومی گفت:” باشه مامان امتحان می کنم .. ولی باید قول بدی که نزدیک من باشی !”
مامان و میکی به لبه شاخه اومدند و آماده پریدن شدند. میکی از بالا به پایین نگاه کرد به نظرش فاصله خیلی زیادی بود و اون احساس نگرانی می کرد.
مامان گفت :” اول من میرم بعد تو دنبال من بیا !” بعد بالهاش رو باز کرد و از لب شاخه درخت پرید. میکی هم تصمیمش رو گرفت چشمهاش رو بست و پرید. بعد با صدای بلند داد زد:” کمک ،کمک ! دارم میفتم ! منو بگیر مامان ! ”
مامان با مهربونی گفت:” نترس! تو حالت خوبه میکی ! لازم نیست انقدر محکم بال بزنی ! خودت رو رها کن و بگذار باد زیر بالهات بیاد و تو رو به بالا ببره
ولی میکی همچنان داد می زد: دارم میفتم ، منو بگیر.
اما کم کم همون اتفاقی که مامان گنجشکه گفت افتاد و میکی احساس کرد که باد زیر بالهاش میپیچه و به جای اینکه به پایین بره داره اون رو بالا و بالاتر میبره !
میکی باورش نمیشد که تونسته پرواز کنه، با هیجان گفت:” مامان ، منو نگاه کن ، دارم پرواز کنم!!”
مامان گنجشکه با خوشحالی نگاهش کرد و گفت:” میدونستم که تو هر وقت بخوای میتونی پرواز کنی میکی! ”
میکی از اینکه تونسته بود ترسش رو کنار بگذاره و بپره به خودش افتخار می کرد. جوجه های دیگه با دیدن میکی و مامان گنجشکه به سمت اونها پرواز کردند. بعد همگی به سمت مزرعه طلایی و دریاچه بزرگی که میکی همیشه از توی لونه اونها رو میدید پرواز کردند…
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی