#قصه_کودکانم
🔶داستان کودکانه🤩
مورچه و ملخ:🐜🦗
روزی روزگاری، دو دوست صمیمی بودند - یک مورچه و یک ملخ.
ملخ دوست داشت تمام روز استراحت کند و گیتار بنوازد.
اما مورچه تمام روز سخت کار می کرد.
او از گوشه و کنار باغ غذا جمع می کرد، در حالی که ملخ استراحت می کرد، گیتار می زد یا می خوابید.
ملخ به مورچه می گفت که هر روز استراحت کند، اما مورچه امتناع می کرد و به کارش ادامه می داد.
به زودی، زمستان آمد؛ روزها و شبها سرد شد و موجودات بسیار کمی بیرون رفتند.
در یک روز سرد زمستان، مورچه مشغول خشک کردن دانههای ذرت بود.
ملخ نیمه جان، سرد و گرسنه، نزد مورچه ای که دوستش بود آمد و تکه ای ذرت خواست.
مورچه پاسخ داد: «ما شبانه روز کار می کنیم تا ذرت را جمع آوری و ذخیره کنیم تا در روزهای سرد زمستان از گرسنگی نمیریم.
چرا باید آن را به شما بدهیم؟» مورچه در ادامه پرسید: «تابستان گذشته چه میکردی؟ باید مقداری غذا جمع آوری و ذخیره می کردید.
قبلاً به شما گفته بودم.» ملخ گفت: من مشغول آواز خواندن و خوابیدن بودم.
مورچه پاسخ داد: «تا آنجایی که به من مربوط می شود، می توانی تمام زمستان را بخوانی.
از ما چیزی نخواهید گرفت.» مورچه غذای کافی برای زمستان داشت، بدون هیچ نگرانی، اما ملخ این کار را نکرد و او به اشتباه خود پی برد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه