کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه_شب #داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان ✨راز نیمه ماه_۶✨ #قسمت_ششم حکیمه خانم گفت: نرجس
#قصه_شب
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
✨راز نیمه ماه_۷✨
#قسمت_هفتم
حضرت مهدی علیه السلام ✨را دید که در سجده بود، او را در آغوش گرفت درحالیکه پاک، تمیز و نورانی✨ بود. امام عسکری علیه السلام✨ صدا زدند: عمه جان! پسرم را پیش من بیاور.
امام عسکری علیه السلام✨ فرزندش را در آغوش گرفت و فرمود: پسرم! سخن بگو
نوزاد 👶 گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، سپس بر امامان تا پدر بزرگوارشان درود فرستاد.
امام عسکری علیه السلام ✨ فرمود: ای عمه ! او را پیش مادرش ببر تا بر او سلام کند. حکیمه خانم او را پیش مادرش برد و حضرت مهدی علیه السلام✨ به مادرش سلام کرد و حکیمه خانم دوباره او را به نزد پدرش برگرداند.
📚کمال الدین و تمام النعمه، ج ۲، باب ۴۲، ح ۱، ص ۱۴۳.
🍃پایان داستان اول🍃
🦋کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#انیمیشن_مصور_ظهور
🔊مژده. 🔊مژده
💫یه خبر خیلی خوب و ویژه واسه گلدونه های عزیزمون که همراهان باوفای کانال کودکیارن🤩😍
👈قراره از داستان چگونگی ظهور آقا امام زمان علیه السلام ✨یه انیمیشن زیبا بسازیم و ان شاالله کار ساخت این انیمیشن کلید خورده...آخ جوووووون👏🎉🎈
❤️پس همه شما بچه های نازنین که دوست دارید محکمات انیمیشن های زیبا براتون بسازه دعا کنید تا بدون هیچ مشکل و مانعی این کار انجام بشه ان شاءالله 🤲
🌿اللهم عجل لولیک الفرج🌿
✨تیم پشتیبانی واحد کودکیار مهدوی محکمات✨
کودک یار مهدوی مُحکمات
#والدین_بخوانند 🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥 #قسمت_بیست_و_نهم 💠 براي کودکان جابجايي مدرسه، به معني تغيير يافتن دنيا مي
#والدین_بخوانند
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#قسمت_سی_ام
💠 پدر فاطمه، پنج ساله، با او به فروشگاه رفته بود تا وسائل مورد نياز دخترش را براي رفتن به مهد کودک تهيه کند.
✅ در اينجا گفتگوي اين دو را ملاحظه مي کنيد:
🧔فاطمه تو بزودي به مهد کودک ميري، از چه چيزهاي مهد کودک خوشت مياد❓
👧اسباب بازي هاش🤗
🧔ديگه چي دوست داري❓
👧خانم معلم😊
🧔خب، تو اسم دو تا چيزي را که دوست داشتي برام گفتي. مي توني به چيزهاي ديگري که توي مهد کودک وجود داره، فکر کني❓
👧هوم.... نميدونم🤔
🧔 شرط مي بندم اگر کمي فکر کني مي توني بگي
👧آهان... مي تونم نقاشي کنم و با بچه ها توي حياط بازي کنم😊
✅ درک کردن احساسات کودکان بسيار مهم مي باشد. رفتن به يک مدرسه جديد مي تواند هيجان انگيز و گاهي اوقات توأم با اضطراب باشد. حتی ممکن است برخي مواقع اين هيجانات، بصورت رفتارهاي عصبي نمود پيدا کند. اين هيجانات بخشي از زندگي ما هستند....
🌀ادامه دارد...
🐣کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان )👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
سلام بچه ها جووووون😊
امروز دوشنبه، روز مخصوص امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستش❤️
👌بیاین یه کلیپ زیبا در مورد مهربونی و دلسوزی امام حسن مجتبی علیه السلام با دیگران رو ببینیم😍 از دستش ندینا🤗
☘کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان )👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#میلاد_پیامبر_رحمت
#میلاد_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
سلام سلام گلهایِ خوشبوووو🤗
یه خبره خوش براتون آوردیم 😍میدونین چیه ❓
بلللللللههههه امشب تولدِ حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)و امام صادق(علیه السلام)هست 🎉🎉
بچه ها ما هر چی تو دین اسلام یاد گرفتیم تا خوشبخت بشیم رو پیامبرِ مهربونمون برامون آوردن🥰و امام صادق (علیه السلام) هم خیلی تلاش کردن تا دینِ اسلام رو به ما آموزش دادن
پس حسابی شاد باشیم که این دو بزرگوار بدنیا اومدن 🎆🎇
باید خوشحال باشیم و نقل و نبات و شیرینی بخوریم و صلوات بفرستیم 🤩🤩و در کنارش برای فرجِ امام مهربونمون هم دعا کنیم 💟
✨کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان
#میلاد_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
✨گلدونه های عزیز عیدتون مبارک 👏👏👏
یه داستان کوتاه در مورد امام صادق علیه السلام 😊 👈 امام صادق(علیه السلام) به طرف مدینه میرفتن🕌 عده ای از علماء و دانشمندان، همراهشون بودن و جلوتر از امام می رفتن، یکدفعه شیری🦁 در بین راه دیدن، یک نفر گفت: همین جا بایستیم تا ببینیم امام صادق(علیه السلام) با این شیر چه میکنن؟؟🤔
بعد امام تشریف اوردن و جریان وجود شیر🦁 و بهشون گفتن، امام به طرف شیر حرکت کردن وقتی به شیر رسیدن، گوش او را گرفته به گوشه ای هدایتش کردند بعد از اون رو به جمعیت کرده گفتن:
✨بدانید اگر مردم اطاعت می کردند خداوندِ متعال را آن چنان که حق طاعت است، حتما می توانستند بارهای خود را بر شیرها بار کنند.☺️
👈بچه ها منظورِ امام اینه که اگر ما به حرف خدا گوش کنیم و یه بنده ی واقعی باشیم خدا یه کاری میکنه که حتی حیوونها هم ازمون اطاعت کنن 🤩
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
❤️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان
#میلاد_پیامبر_رحمت
✨قصهی دریا 💦در مورد پیامبر مهربان_1☀️
من دریا 🌊 هستم. شنیده بودم که کودکی نورانی متولد شده است. نام مادرش آمنه و نام پدرش عبدالله است. اما قبل از تولد، عبدالله از دنیا رفته بود. مادر و پدر بزرگش، نام او را به امر خداوند ✨محمد✨ گذاشتند.
قبل از آن خداوند آمدن ✨محمد (صلیاللهعلیهوآله) را به همهی گذشتگان مژده داده بود. چون او قرار بود که مردم را از تاریکیها و گمراهیها نجات دهد👌او در کنار پدر بزرگ و مادرش زندگی کرد. وقتی شش سالش شد، مادرش را از دست داد. کمی بزرگتر که شد، پدربزرگش عبدالمطلب به رحمت خدا رفت. وقتی عبدالمطلب داشت از دنیا میرفت، دست فرزندش ابوطالب را در دستان محمد (صلیاللهعلیهوآله)☀️ نهاد. به او فرمود: پسرم، من محمدم☀️ را به تو میسپارم.
همیشه در کنار او باش و او را همراهی کن🌺
جناب ابوطالب ☀️که درود خدا بر ایشان باد، هم به حرف پدرش گوش داد. او محمد را به خانهاش برد. به همراه فاطمه بنتاسد همسرش، از ✨محمد به خوبی و مهربانی مراقبت کردند. محمد(صلیاللهعلیهوآله) هم روز به روز بزرگتر میشد. او در کنار عموی مهربانش ابوطالب به سفرهای مختلفی میرفت. مهربانی محمد☀️ توجه همه را به خودش جلب میکرد.
اینها را از خورشید خانم 🌞شنیده بودم. چون او آنقدر عاشق❤️ محمد(صلیاللهعلیهوآله)☀️ بود که تا چشم باز میکرد، نگاهش به محمد
(صلیاللهعلیهوآله)☀️ بود. من هم خیلی دوست داشتم او را ببینم🤗
#ادامه_داستان_در_پست_بعد..👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #میلاد_پیامبر_رحمت ✨قصهی دریا 💦در مورد پیامبر مهربان_1☀️ من دریا 🌊 هستم. شنیده بودم که
#ادامه_داستان_دریا_و_پیامبر_رحمت_2
یک روز که خواب🌊 بودم، خورشید خانم 🌞با شوق و ذوق من رو صدا زد:
دریا 📣📣 دریا📣📣
از خواب پریدم. گفتم: چه شده⁉️ خورشید خانم اتفاقی افتاده⁉️
خورشید خانم🌞 گفت: بله، خبر خبر، آمادهای بشنوی. با تعجب گفتم: چه شده⁉️ گفت: امروز محمد مهربان☀️ و عمویش جناب ابوطالب ☀️دارند به اینجا میآیند.
شوکه شدم. نمیدانستم که چکار کنم. فقط بالا و پایین پریدم و گفتم: هورااااااااااا🌊 یعنی من دارم به آرزویم میرسم. خدایا شکرت🙏
از طرفی من در جایی بودم که مردمش خیلی نادان بودند. آنها بتهای بی جان را میپرستیدند. فرزندان و خانوادهی خود را برای بتها قربانی میکردند. آن روز که حضرت محمد مهربان☀️ به سرزمین ما آمد، مردم چند نفر را برای قربانی لبهی من گذاشته بودند. آنجا بت بزرگ را قرار داده بودند. قربانیان را کنار بت بزرگ نشانده بودند.
من چشمم به راه بود. ناگهان دیدم که مردی از دور میآید. دقت کردم. یکدفعه خورشید خانم🌞 گفت: دریاجان🌊 حضرت محمد آمد. خیلی خوشحال شدم و از خوشحالی بالا و پایین پریدم🌊💦💦 محمد مهربان نزدیکتر شد.
دید که قربانیان کنار بت هستند. به دست و پای آنها طناب بسته شده است. او طنابها را باز کرد. بعد نگاهی به من انداخت. به من فرمود: به امر خدا شدیدتر شوم و بت بزرگ آن مردم را بشکنم. با اشارهی محمد☀️ خروشان شدم. بت بزرگ شکست☺️
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇