eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
✨این ستاره ها من یکی از دوستان🌟امام حسن مجتبی علیه السلام هستم. من به پیامبر صلی الله عليه و آله و اهل بیت علیهم السلام خیلی علاقه دارم❤️همیشه هر کاری دارم، به سراغ آن ها می روم. اگر مشکلی دارم، اولین کسانی که مشکلم را حل می کنند، این ستاره های💫⭐️ آل محمد صلی الله علیه و آله هستند؛ مخصوصا حسن علیه السلام و حسین علیه السلام که دوتا مرد مهربان و فداکار شهر مدينه هستند و ما آدم های بی بضاعت را هیچ وقت از یاد نمی برند😍اما... اما امروز مشکلم را...اصلا چگونه برای تان بگویم😥 مشکل من یک جوری است که نمی توانم، یعنی خجالت می کشم😓آن را به کسی بگویم. هان؟ می پرسید: چه مشکلی داری؟می دانید، من به مقداری پول💰احتیاج دارم؛ البته از یک مقدار بیشتر، من گرفتار چندتا اتفاق سخت در زندگی ام شده ام. هم دخترم را باید شوهر💍بدهم، هم بدهکاری ام را باید بدهم و هم چیزهای دیگر. برای همین، مانده ام از کجا این پول زیاد را به دست بیاورم! فامیل هایم هم مثل خودم دستشان خالی است. پولدارها هم به ما فقرا محل نمی گذارند😔 آنها هم که دلشان به رحم می آید، می گویند: «باید سود پول مان را بدهی!» یعنی مثلا ده درهم قرض می دهند، در عوض چند ماه بعد پنجاه دینار می گیرند.☀️پیامبر خداصلى الله عليه واله فرمودند: اسم این کار، ربا است و رباخواری حرام است. من که اهل کار حرام نیستم❌ راستش...راستش امروز همسرم به من گفت بروم پیش✨امام حسن مجتبی علیه السلام و قصه ی تنگ دستی ام را به او بگویم؛ اما من خجالت می کشم... ... ☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام ✨این ستاره ها من یکی از دوستان🌟امام حسن مجتبی علیه السل
✨این ستاره ها_قسمت دوم 👆...همسرم می گوید: «این که خجالت ندارد. بالاخره او امام❤️ماست و دلش به حال ما می سوزد.» اما به خدا نمی توانم؛ یعنی بلد نیستم حرف بزنم. خدایا! چه کنم؟...😩آهای مرد! تو هنوز نرفتی؟ این صدای همسرم است که وقت و بی وقت مرا صدا می زند و می پرسد: چه کردی؟ چرا به سراغ امام حسن علیه السلام نرفتی؟ الآن...خدایا، کمکم کن!🙏 همسرم به حیاط قدیمی خانه یِ ما می آید. من کنار چاه آبِ مان💧نشسته ام. او با مهربانی می پرسد: چرا اینجا غصه دار نشستی؟ من فکر کردم رفتی و برگشتی! نه...من خجالت می کشم پیش امام بروم و آن خواسته را به او بگویم. ای وای! به نظر من، بهتر است برای او نامه📝بنویسی. زود باش یک کاغذ بردار و خواسته ات را در آن بنویس. بعد آن را ببر و به دست💫امام حسن عليه السلام برسان! با خوشحالی از جا می پرم و می گویم: «چه فکر خوبی...چه فکر خوبی!»😍 کوچه های شهرمان مدینه خلوت است. با عجله و دوان دوان، از این محله به آن محله می روم. اول با خودم فکر می کنم: «نکند این کارم اشتباه باشد و امام حسن علیه السلام را ناراحت کنم!😥همه اش تقصیر همسرم است. او به من گفت نامه بنویسم. من نمی دانم این فکر از کجا به کله اش افتاد!» اما بعد به خودم آرامش می دهم که: «نه... امام حسن اگر هم از دست کسی ناراحت شود، بداخلاق نمی شود. او به اخلاق خوب و برخورد مهربانانه در میان ما عرب ها مشهور است😊 خدا کند کار خوبی کرده باشم! من که توی این نامه چیز بدی ننوشتم! به خانه ی✨امام حسن علیه السلام می رسم... ...👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_سوم مامان اشکی یواش گفت: این مرغ🐓 یک
📖آقای خورشید مهربان پیراهن گل گلی ام👚را پوشیدم. روسری ام را روی سرم گره زدم، حليمه را بغل کردم و دنبال بابا🧔دویدم. مردم گروه گروه توی کوچه جمع می شدند و به سمت صحرا🏜 می رفتند. تا آن روز✨امام رضا (سلام الله عليه) را از نزدیک ندیده بودم، اما همیشه از بابا شنیده بودم که آقای خیلی خوب و مهربانی است😍 وسط صحرا نشستیم و منتظر آمدن امام ماندیم. هوا خیلی گرم😥بود. آفتاب🌞 تند و تیز می تایید. روی سکویی بلند چند نفر با لباس های برق برقی و رنگارنگ نشسته بودند. نگهبان ها با بادبزن آنها را باد می زدند. بابا گفت: یکی از آنها سلطان است. من اسم همه شان را گذاشتم بادخور💨 چون به نظرم شبيه پادشاه ها نبودند. فقط آنجا نشسته بودند و باد می خوردند.😅 شکمم از گرسنگی قاروقور می کرد. حليمه گفت: تحمل کن فاطمه! الان باران🌧 می آید. اگر باران بباید مردم خوشحال😊 می شوند و توی کوچه خیرات پخش می کنند. شاید نان و خرمایی هم به تو بدهند... 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_چهارم پیراهن گل گلی ام👚را پوشیدم. روسر
📖آقای خورشید مهربان داشتم به حرفهای حلیمه فکر میکردم که صدای صلوات بلند🗣شد. مردم آرام آرام راه را باز کردند و آقایی قدبلند از بین جمعیت جلو آمد. صورتش خیلی روش بود مثل خورشید🌞 اسمش را گذاشتم آقای خورشید، دست بابا🧔را کشیدم و گفتم: این آقای نورانی پادشاه🤴است؟ بابا خندید☺️ و گفت: از پادشاه هم بزرگ تر است. این آقا همان✨امام رضایی است که همیشه از خوبی هایش برایت میگفتم. خیلی از او خوشم آمد❤️ بابا راست می گفت، از صورتش هم معلوم بود چقدر مهربان است. وقتی از جلویمان رد می شد، نگاهی به من انداخت و لبخند زد اسمش را گذاشتم آقای خورشید مهربان😃 آقای خورشید مهربان جلوی جمعیت ایستاد و مردم پشت سرش ايستادند. وقتی با آن لباس سفید نماز می خواند، انگار خورشید 🌞روی زمین🌎 ایستاده بود و سجده می کرد...بعد از نماز هم دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد مردم «الله اكبر» گفتند... 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
سلاااام بچه ها🥀وفات حضرت معصومه (سلام الله علیها) رو به امام زمانمون💚و همه ی شما عزیزان تسلیت میگیم🖤😔 داستان پاپر🕊 و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها🕌 اسم من پاپره و یکی از کبوتر های🕊حرم خانوم حضرت معصومه هستم. ایشون رو که حتما می‌شناسید، خواهر امام رضا علیه السلام و عمه امام زمان عزیزمون😍 و حرمشون هم توی شهر قم🕌 هست. بچه ها میدونستید که امام زمان ارواحنافداه هم به زیارت حضرت معصومه میان و ایشون رو خیلییی دوست دارن؟ بلهههههه😊هم خودشون میان و هم به همه ی مردم سفارش میکنن تا به زیارت ایشون بیان😇 🕊میخوام براتون خاطره ی یکی از همین روزای قشنگ رو بگم که آقاجون به حرم اومده بودن😍و همراه مردم مشغول زیارت و دعا بودن🤲 یهو یه آقا پسر کوچولویی👦 که مامان و باباش رو گم کرده بود، گریه کنان😭 اومد پیش امام ولی نمی‌دونست که ایشون کی هستن، مردم هم نمیدونستن چون به دستور خدای مهربونمون✨ ایشون روکسی نمیشناسه تا دشمنا👺نتونن بهشون آسیب برسونن👌 خلاصه بچه ها🌸امام وقتی اون پسر بچه رو دیدن با مهربونی دست روی سرش کشیدن و اشکهاشو پاک کردن و بهش گفتن پسر گلم ناراحت نباش😊پیش من بمون، الان مامان و بابات میان پیشت...آخه آقاجون بچه ها رو خیلییی دوست دارن💜و اصلا دلشون نمیخواد اونا ناراحت و گریون باشن وقتی ظهور کنن تمام بچه های دنیا شاد و خندون میشن🤗😃 گل های قشنگ🌸یادتون باشه که شما هم اگه تونستید حتما با مامان و بابا به زیارت حضرت معصومه🕌 برید و برای فرج امام زمان عزیزمون💚هم خیلی دعا کنید. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_پنجم داشتم به حرفهای حلیمه فکر میکردم
📖آقای خورشید مهربان آقای خورشید مهربان🌞 با خدا حرف زد و از او برای همه نعمتهایش تشکر کرد🙏 بعد با صدای بلند گفت: ✨خدایا، همان طور که خودت دستور داده ای مردم موقع مشکلات به ما اهل بیت متوسل می شوند. آنها به محبت و بخشندگی💛 تو امیدوارند...خدایا برایشان بارانی🌧 بفرست که فراوان و مفید و بی خطر باشد! کاری کن باران زمانی ببارد که آنها به خانه هایشان رسیده باشند!🤲 قند توی دلم آب شد‌😃 امام رضا(سلام الله عليه) خیلی مهربان💖 بود. شاید وقتی می خواست دعا کند باران بیاید، نگران بود که نکند ما توی راه خانه خيس شویم و سرما بخوریم🤧 چون از خدا خواست باران زمانی شروع شود که ما نزدیکی خانه هایمان باشیم. حليمه گفته: نگاه کن فاطمه! آسمان تاریک شده! چند بار دیگر هم ابرها☁️ آمده بودند و رفته بودند، اما هربار آقای خورشید مهربان🌞گفته بود که آن ابرها در شهر ما نمی بارند. سرم را بالا گرفتم. ابرهای سیاه صورت خورشید را در آسمان پوشانده بودند⛅️ به صورت آقای خورشید مهربان نگاه کردم که هیچ ابری نتوانسته بود جلوی نورانی بودنش را بگیرد🌟 آقای خورشید مهربان با صدای بلند گفت: باران به زودی شروع می شود☔️ به خانه هایتان برگردید بابا دستم را محکم گرفت و زیر سایه ابرها به سمت خانه 🏡دویدیم. وقتی به خانه نزدیک شديم، قطره های درشت باران 💦روی صورتم افتاد... 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_ششم آقای خورشید مهربان🌞 با خدا حرف زد
📖آقای خورشید مهربان بابا🧔 از ته دل میخندید😃و فریاد می زد: «خدایا، شکرت! خدایا شکرت!» آنقدر بلند بلند خدا را شکر می کرد که اسمش را گذاشتم «بابا شکرالله»، چند تا از همسایه ها مثل بابا شکرالله کشاورز بودند. آن ها هم با صدای بلند می گفتند: «خدایا شکرت!»🙏همه آنها بابا شکرالله شده بودند. مردم توی کوچه می دویدند و با خنده به هم تبریک می گفتند👏 بعضی ها نان و خرما🍞 پخش می کردند. من هم یک خرما گرفتم و توی دهانم گذاشتم خیلی شیرین بود😋دلم آرام شد. دویدم توی حیاط و حناخانم 🐓را محکم بغل کردم و بوسیدم. او را با خودم داخل خانه بردم تا زیر باران💦 خیس نشود. مامان🧕 کنار من و حناخانم و حلیمه ایستاده بود و از پنجره حیاط را تماشا می کرد. باران☔️تندتند می بارید و همه درها و دیوارها را خیس می کرد. خواهر کوچولویم توی گهواره سروصدا کرد. بالای سرش رفتم و به چشـم هـای آبی اش نگاه کردم. چشم هایش👁 مثل باران قشنگ بود. آرام در گوشش گفتم: «بگذار بابا و مامان هر طوری دوسـت دارند صدایت بزنند. مـن اسمت را می گذارم باران»☺️ 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_هفتم بابا🧔 از ته دل میخندید😃و فریاد م
📖آقای خورشید مهربان مامان🧕 باران کوچولو را بغل کرد و گفت: قربانت بروم دخترم که پا قدمت خیر بود☺️ گفتم یعنی چه مامان؟ یعنی چه که پا قدم کسی خیر است؟ مامان گفت: وقتی یک نفر بیاید و با آمدنش اتفاق خوبی بیفتد، می گویند خوش قدم است یعنی پا قدمش خیر است. خندیدم و گفتم: پس پا قدم آقای خورشید مهربان🌞 هم خیر است چون از وقتی آمده فقط اتفاقهای خوب برایمان می افتد🤗 مثل همین باران☔️ بعد هم حلیمه را پشت پنجره نشاندم و با هم حیاط را تماشا کردیم. دهان آتش پاره پر از آب شده بود...آب باران از لبه اش سرریز میشد💦 دیگر شبیه تنورها نبود اسمش را گذاشتم چشمه☺️ چشمه خیلی بیشتر به او می آمد، اسم شهرمان را هم گذاشتم دریا🌊 اسم خانه مان 🏠را هم گذاشتم کشتی⛴ من عاشق این هستم که برای هر چیزی اسم انتخاب کنم و این اسمها برای شهری که✨امام رضا (سلام الله علیه) را داشت، خیلی قشنگتر بودند، خیلی خیلی قشنگ تر! 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
📖مثل امام رضا باش دانا کبوتر پیری🕊 است که ما خیلی به او احترام میگذاریم. این اسم را هم خودمان برایش انتخاب کرده ایم. دلیلش هم این است که لانه او سالها نزدیک مکتب خانه بوده و هر روز درسهایی📚 را که معلمِ مکتب به بچه ها می داده شنیده و یاد گرفته است. همه کبوترها، دانا را خیلی دوست❤️ دارند و معمولاً در کارها با او مشورت میکنند. راستش را بخواهید، تمام این عزت و احترامها به خاطر علم و دانشِ اوست؛ آخر ما می دانیم که علم و دانش در اسلام خیلی اهمیت دارد👌 حتی میدانیم خداوند در آیه های بسیاری از قرآن به این موضوع پرداخته است؛ برای نمونه در سوره طه آیه ۱۱۴ خداوند به✨پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان دستور داده است که دعا کنند و بگویند: خدایا، علم من را بیشتر بفرما!🤲 یادم می‌آید یک روز دانا در این باره سخنی را از ✨پیامبر عزیزمان نقل کرد که فرموده اند: یادگیری علم و دانش به هر مرد و زن مسلمان واجب است. بعد هم خاطره ای را از پدربزرگش این طور نقل کرد: در یکی از جنگها⚔ که مسلمانان پیروز شده و تعدادی از دشمنان👹 را اسیر کرده بودند، ✨پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: هر اسیری که بتواند به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن یاد بدهد آزاد خواهد شد.☺️ من بالم👆 را بلند کردم و از دانا برای صحبت کردن اجازه گرفتم؛ بعد هم بغ بغویی کردم و گفتم: من هم با همین گوش هایم از✨امام رضا علیه السلام شنیدم که به یارانشان فرمودند: یکی از نشانه های عاقل این است که در تمام مدت عمرش از تلاش برای یافتن علم و دانش خسته نمی شود.😍 دانا سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت:آفرین بغ بغو👏 من هم این سخن امام را شنیده بودم. راستش را بخواهید خاطرات زیادی در این باره دارم، این را هم بگویم که ایشان همان طور که دیگران را به علم و دانش سفارش می کنند، خودشان هم، علم فراوانی دارند.👌 من بارها دیده و شنیده ام که هرکس هر سؤالی داشته، از ایشان پرسیده و پاسخش را کامل گرفته است. در عمرم هرگز ندیده ام که امام رضا علیه السلام جواب سؤالی را بلد نباشند؛ به همین دلیل هم معروف شده اند به عالم آل محمد🌸 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
✨نعمت های خدا_۱ خیلی دلش گرفته بود😞 فقر و نداری به او فشار آورده بود. به بیرون نگاه کرد. هوا ابری 🌧بود و نم نم باران می بارید. زیر لب گفت: "خدایا چکار کنم؟ تا کی باید اینقدر فقیر و تنگ دست باشم؟ خدایا، کمکم کن! چرا به من‌‌‌...؟" می خواست گریه کند؛😢 اما می ترسید زن و بچه هایش متوجه شوند. تصمیم گرفت به دیدن ✨امام هادی علیه السلام برود. هر وقت دلش می گرفت، پیش امام می رفت. با دیدن او و حرف های شیرینش☺️ کمی از درد و رنج هایش را فراموش می کرد. لباسش را پوشید. زیر نم نم باران☔️ به سوی خانه امام علیه السلام حرکت کرد. همین که به خانه امام رسید، دو سه نفر را دید که از خانه ی امام خارج شدند. آن ها را نمی شناخت. حتما از راه دوری به دیدن ✨امام هادی علیه السلام آمده بود. در زد و داخل شد. امام علیه السلام در اتاقی مشغول نوشتن 📝بود. سلام کرد. امام با دیدن او از جا بلند شد. با او دست🤝 داد و حالش را پرسید. گوشه ای نشست. خدمتکار میوه🍎🍊 را آورد. ✨امام علیه السلام نوشتنش را تمام کرد. به چهره غمگین و افسرده ی او نگاه کرد و گفت: "ای ابوهاشم! شکر کدام یک از نعمت های خدای بزرگ را می توانی به جا بیاوری؟" ....👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_امام_هادی_علیه_السلام ✨نعمت های خدا_۱ خیلی دلش گرفته بود😞 فقر و نداری به او فشار آ
نعمت های خدا_۲ ابوهاشم سر به زیر انداخت😓 نمی دانست چه بگوید. ای ابوهاشم! 🌟خداوند به تو ایمان قوی داد...به تو سلامتی بخشید. قناعت کردن و صبر کردن به تو آموخت، تا با آن آبرویت را حفظ کند. این حرف ها را زدم چون گمان کردم می خواهی از کسی که این همه نعمت به تو داده، گله و شکایت کنی!🤔 بعد به خدمتکارش اشاره کرد. خدمتکار فوری رفت و با کیسه ی کوچکی💰 برگشت. آن را جلوی ابوهاشم گذاشت و گفت: "در این کیسه صد دینار است." هم با لبخند گفت☺️: "ای ابوهاشم! گفتم که صد دینار به تو بدهند. آن را بگیر!" ابوهاشم به ✨امام علیه السلام نگاه کرد و گفت: "مولای من حق با شماست. امیدوارم خدا مرا ببخشد! آنقدر فقر و تنگ دستی به من فشار آورده بود که نمی دانستم چکار باید بکنم! از خدا هم ناامید شده بودم و نعمت ها و محبت هایش را از یاد برده بودم. شکر خدا🤲که دوستِ دانا و مهربانی مثل شما دارم!"🤗😍 🤲بحق امام علی النقی عليه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🏴کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3
در زمان حکومت امام علی علیه السلام مدتی در کوفه باران 🌧 نیامد. اهل کوفه نزد حضرت علی علیه السلام آمدند و از نیامدن باران شکایت کرده و گفتند: یا امیرالمؤمنین! از خداوند متعال برای ما باران بخواه🙏 در آن هنگام امام علی به فرزندش حسین فرمود: فرزندم برخیز و از خداوند متعال برای این مردم باران طلب کن☺️ ☀️امام حسین برخاسته و بعد از حمد و ثنای الهی ✨و درود بر پیامبر گرامی اش لب به دعا گشوده و فرمود: پروردگارا! ای بخشنده خیر و نیکی ها و فرستنده برکات! ما را از باران آسمان سیراب کن؛ بارانی فراوان، فراگیر، انبوه، پر وسعت، ریزان، روان و شکافنده زمین های خشک و تشنه که به وسیله آن دست بندگان ناتوانت را بگیری و زمین های مرده را زنده سازی آمین رب العالمین.🌹 امام هنوز دعای خود را تمام نکرده بود که ناگهان باران رحمت خداوند🌧 شهر کوفه و اطراف آن را فراگرفت😃 یکی از اعراب بادیه نشین که از اطراف کوفه می آمد، گزارش داد که در اثر ریزش باران رحمت الهی، در درّه ها و تپه های⛰اطراف و در داخل نهرها و رودخانه ها آب جاری شده است😍 بله بچه ها🌸خدای مهربون، خیلی امامان عزیز ما رو دوست داره 🤗 و اگه اونا از خدا چیزی بخوان و دعایی کنن، حتما زود اون دعا رو مستجاب میکنه😇 امام زمان ما هم هر وقت دعایی کنند سریع مستجاب میشه🌸از امام زمان عزیزمون بخواییم که ما رو همیشه دعا کنند ☺️ هر کس که امام زمان ازش راضی باشن، تو قلب❤️ امام زمان جا داره و هر کس تو قلب امام باشه، امام براش دعا میکنه و خدا هم خیلی دوسش داره😍 کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi