eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت دوم از مبحث نهادینه سازی) از دید علم اخلاق: نهادینه شدن به ملکه شدن تعبیر می شود یعنی صفات درنفس انسان طوری تثبیت شود که اعمال و رفتار متناسب با آن صفات خودبخود وبدون تامل از انسان صادر شود. که درواقع منظور همان خودسازی و تهذیب نفس است. از دیدگاه جامعه شناسی: نهادینه سازی یک امر اجتماعی است و به پایداری و ریشه دار کردن آن درمتن و عمق جامعه دلالت داردکه باید از سه مرحله بگذرد. 1:👈برون گرایی:انجام یک عمل 2:👈عینیت گرایی:تلقی وتفسیر آن بعنوان یک واقعیت مستقل ازدرون 3:👈درون گرایی:تبدیل این دنیای عینی به دنیای بیرونی (ادامه در پست بعدی👇) ☑️کودکیار مهدوی محکمات را در ایتا دنبال کنید 👇: 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه_شب #قسمت_سوم 🌿(شهر ظهور)🌿 🧕مادر درست حدس زده بود ، کاوه در خواب داشت پرواز🕊 می
🌱(شهر ظهور)🌱 دوچرخه🚲 لبخند😊 زد و گفت: «بله که سراغ دارم . تو باید شهرظهور رو ببینی». این کلمه به گوش 👂کاوه آشنا بود. حس کرد این اسم را در جلسات دعای ندبه 🤲شنیده است. کاوه سوار بر دوچرخه رویایی اش از میان ابرها☁️☁️ می گذشت و پیش می رفت، تا اینکه پس از مدتی به شهری سرسبز 🌳🌲و خوش آب و هوا رسیدند که در میان کوههایی 🏔⛰سربه فلک کشیده، پنهان شده بود. دوچرخه🚲 در یک چشم برهم زدن روی زمین🌎 فرود آمد و به کاوه گفت: «اینم همون جایی که آرزوشو داشتی». کاوه زیرلب با خودش نام شهر را تکرار کرد و از دوچرخه و پرسید: «چرا به اینجا میگن شهر ظهور؟ دوچرخه که می دانست کاوه در دعای ندبه 🤲چیزهای زیادی از امام زمان عليه السلام✨ یاد گرفته، به او گفت: «کاوه من و تو به آینده سفر کردیم، به زمان بعد از ظهور. یادته جمعه هاتودعای ندبه 🤲چی خوندی؟» •┈┈••✾❀✿💙✿❀✾••┈┈• ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان) 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#والدین_بخوانند 🌈✨🌈✨🌈✨ #ادامه_مبحث_قبلی #قسمت_سوم 💠دراین روش : 🌱 بچه ها مستقیما درگیر حل کردن
🌈✨🌈✨🌈✨ 💠دانستن این نکته ضروری است که روش " پیشنهاد کردن " و " توضیح دادن " مثبت تر از برخورد، از موضع قدرت می باشد. والدینی که از این سه روش استفاده می کنند: ⭕️هنوز به جای فرزندان خویش ، فکر می کنند.‼️ ⭕️نمی خواهند فرزندان شان به مشکلات خود فکر کرده و راه حل بیابند و فقط خودشان صحبت و تصمیم گیری می کنند ‼️ ⭕️بچه ها را درگیر مشکلاتشان نمی کنند‼️ ❌❌در نتیجه ؛ 💫 به مرور والدین خسته وناامید می شوند ، چون بچه ها به حرف های آنان توجهی نمی کنند، واین موقعیت، هیچ برنده ای ندارد. چرا که؛ هیچ یک از این سه روش، والدین را تشویق به درک یا تشخیص احساسات فرزندان، نمی کند و در این بین ، حتی احساسات والدین نیز ، نادیده گرفته می شود‼️ ✨یک والد متفکر ، به فرزندان خود، یاد می دهد که چگونه فکر کنند، نه این که به چه چیز فکر کنند. ✨در این صورت کودکان، می توانند برای خودشان مسئله گشایی بکنند.👌 🌀ادامه دارد... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ☑️ کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4fce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه_شب #قسمت_سوم راز پنهانِ🌙 ماه_۳  بعد از مدتی مأموران با چهره های خشمگین😡 و عصبانی😤 از آنجا رفت
راز پنهانِ🌙 ماه_۴ اگر او به دنیا بیاید، همانند پدرش مخالف❌ ماست؛ ما حسن بن علی✨ را در این پادگان🏰 محاصره کرده ایم و شبانه روز مراقب او هستیم و اصلا نمی گذاریم فرزندش به دنیا بیاید یا اگر به دنیا بیاید او راخواهیم کشت🗡 الان هم بروید و مراقب حسن بن علی ✨و آدم هایی که به آن خانه🏠 رفت و آمد می کنند؛باشید!!! فردای آن روز، دو مأمور در کوچه قدم زدند و مراقب رفت و آمد مردم بودند. نزدیک ظهر🌔 دیدند خانمی 🧕درب🚪 آن خانه را می زند. خود را با عجله به او رساندند و گفتند: تو کیستی و برای چه کاری در این خانه را می کوبی؟ آن خانم گفت: فکر کنم شما دو نفر تازه به اینجا آمده اید که مرا نمی شناسید؟ من حکیمه، عمه امام حسن عسکری علیه السلام ✨صاحب این خانه هستم؛ ایشان از من خواسته که به اینجا بیایم. مأموران تا نام او را شنیدند؛ متوجه شدند او از کسانی است که اجازه رفت و آمد به این خانه را دارد، بنابراین به او اجازه دادند تا وارد خانه شود. ... 🦋کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه_شب #داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان ✨شوق دیدار _۳✨ #قسمت_سوم احمد با خودش گفت: بای
✨شوق دیدار _۴✨  خلاصه احمد به هر زحمتی بود به خدمت امام عسکری علیه السلام ✨رسید، تا امام✨ احمد را در آغوش گرفت، احمد بلند بلند شروع به گریه کرد😭 و گفت: آقای من! این چه زندانی است که شما در آن هستید؟ من که یار شما هستم باید با هزار نقشه خود را به شما برسانم؛ چقدر شما مظلوم هستید که در خانه 🏡خود زندانی شده اید و اجازه رفت و آمد را به شما نمی دهند. امام حسن عسکری✨ احمد را به صبر و بردباری سفارش نمود و بعد از احوال پرسی و پذیرایی🥗، از اوضاع و احوال شیعیان و مردم قم سراغ گرفتند. احمد نیز گزارش📝 کاملی از مردم قم به امام داده و بعد از آن، امانت هایی که مردم به او داده بودند را تحویل امام دادند؛ هم چنین پرسش های مردم را از امام پرسید و پاسخ 📜آنها را از امام دریافت کرد. اما پرسشی که احمد از امام عسکری علیه السلام ✨داشت این بود که: « امام پس از شما چه کسی است؟🤔» چون با این وضعی که دشمنان برای ایشان به وجود آورده بودند؛ هر لحظه ممکن بود که امام علیه السلام✨ را به شهادت برسانند، همان طور که امامان قبل از ایشان را در جوانی شهید کرده بودند😢 از طرف دیگر چون مردم قم می دانستند که احمد با امام عسکری علیه السلام ✨ارتباط دارد بعد از آن که به قم برگردد همین پرسش را از او خواهند کرد، به همین علت باید حتما این پرسش را از امام می پرسید، اما با خودش گفت: چطور از امام عسکری علیه السلام در حالی که زنده اند بپرسم امام بعد از شما کیست؟ ... 🦋کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان) 🆔 @Koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س ✨قصه من چیست؟✨ #قسمت_سوم فاطمه(س)✨ غمگین شد. خانواده ی او به خ
چشم های حضرت محمد(ص)غرق در اشک 😭شد. من خدا خدا می کردم تا دوباره به خانه ی فاطمه بازگردم. من از دست به دست شدن و رفتن به خانه های ناآشنا می ترسیدم. گریه ی پیامبر خدا(ص)به خاطر گذشت و بخشش دخترش بود، او رو به پیرمرد گفت: چگونه خداوند برای تو آسایش ایجاد نکند، در حالی که دختر محمد(ص)، بانوی زنان عالم این گردنبند را به تو داده است❓ناگهان مردی از میان یارانِ حضرت محمد(ص)برخاست. اسم او عمار بود، عمار به حضرت محمد(ص) گفت: ای پیامبر خدا! اجازه میدهی من این گردنبند را از پیرمرد بخرم❓حضرت محمد(ص)جواب داد: هر کس این گردنبند را بخرد، خداوند او را عذاب نمی کند😃دلم از آرامش تازه ای پر شد. حس کردم با آن صحبت ها، به جای بدی نمی روم و مثل همیشه خوش بخت خواهم بود. عمار از پیرمرد پرسید: این گردنبند را چند می فروشی؟ پیرمرد نگاهی به او انداخت و گفت: به اندازه ی سیر شدن از نان🍞و گوشت🥩و یک پیراهن یمنی که خودم را با آن بپوشانم. یک دینار طلا هم می خواهم تا به شهرم برگردم. عمار گفت: من به تو دویست درهم و بیست دینار💰می دهم، همراه با یک پیراهن یمنی که تو را بپوشاند. شترم🐪را هم به تو می دهم تا به مقصد برسی و با نان و گوشت هم تو را سیر خواهم کرد. پیرمرد که احساس می کرد جوان شده است، دردهایش را فراموش کرد و داد زد: تو چه قدر سخاوتمند هستی ای مرد؟😍حضرت محمد(ص)و یارانش خوشحال شدند عمار به وعده ی خود عمل کرد. پیرمرد را به خانه برد و همه ی آن چیزهایی را که قول داده بود به او داد. پیرمرد وقتی غذای خوبی خورد و سیر شد، پول هاو شتررا برداشت و به سمت مسجد رفت👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س ✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨  #قسمت_سوم عمو و زنها و بچه ها با حی
✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨  مسلمانان، حضرت محمد صلى الله عليه وآله✨ را در مسجد🕌 به خاک سپردند و من به خانه آمدم. مادر از من پرسید: «پدرت را ندیدی؟ از او خبری نیست!» با تعجب گفتم: «نه! هرجا که نگاه کردم، او را ندیدم... نه او و نه عمو را!» مادر پشت دست خود را دندان گرفت و گفت: «به گمانم، به سراغ دار و دسته ی مخالفان رفته اند تا نگذارند على علیه السلام✨ ، جانشین پیامبر خدا صلى الله عليه و آله✨ شود! من گیج 😪و گنگ به مادر 👀نگاه کردم. مانده بودم که بگویم آیا این کار درست✅ است یا غلط❌! خودم هم نمی دانستم کدام راه، راه درست است؛ اما وقتی یادم افتاد که آن روز، پدر به عمو می گفت: حضرت محمد صلى الله عليه واله✨ از علی خیلی تعریف می کند و این جا و آن جا می گوید که علی جانشین اوست»، با خودم گفتم: «مگر می شود کس دیگری جانشین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله✨ شود؟ پس سفارش های او چه می شود؟ » از آن به بعد دیگر پدر را خیلی کم در خانه🏡 می دیدیم. پدر و عمو، دوتا از آدم های مهم شهرمان بودند و خیلی از شبها به خانه نمی آمدند. 🦋کودکیار مهدوی محکمات👇 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #ماه_رمضان_مهدوی 🌿«روزه گچی»🌿 #قسمت_سوم - بگو عزیزم. - یعنی این که چشم👁 و
🌿«روزه گچی»🌿 این باغ زیبا دو تا در🚪داره میدونید درهاش کدومند؟🤔بله چشم 👁 و گوش👂 میدونید باغبون باغ کیه؟ - خود ما☺️👌 - بله خود ما، اما.....خدا از ما خواسته درِ باغ را روی موجودات بد👹 ببندیم. یعنی مثل یک نگهبان شجاع و هوشیار دم در بایستیم و اگر موجوداتی مثل بدگویی،غیبت، تهمت، دروغ گویی😵❌ خواست از درِ گوش وارد باغ بشه بگیم ورود ممنوع🤐 اگر چیزهای بد از راه چشم خواستند وارد باغ بشند کرکره پلکها را پایین بکشیم و آنها را راه ندهیم. ✨قال الصادق عليه السلام:« إذا صمت فليصم سمعک و بص» امام صادق عليه السلام فرمود: وقتی روزه می گیری باید چشم و گوش تو هم روزه دار باشند.👌❤️ ‌‌فقط یادتون باشه دفعه بعد لیستی📝تهیه کنید از همه موجوداتی که از آمدن به باغ ممنوع الورود هستند⛔️ 💟پایان💟 ✨کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #هفته_حجاب_و_عفاف 🦋مهدیه و لباس های سخنگو #قسمت_سوم آفرین حالا وقتی سر چهارراه یا توی خی
🦋مهدیه و لباس های سخنگو مهدیه جان! خدای خوب و مهربان ✨توی قرآن📖 و علما و مراجع از قول پیامبران و امامان ✨هم راجع به لباس ما خانم ها دستوراتی دادند که ما به عنوان یک مسلمان و شیعه باید برای خشنودی و رضایت خدا و پیامبر و امامان به این دستورات عمل کنیم. راستی میدونی وقتی ما از خونه 🏠بیرون می رویم یا وقتی با نامحرمی هستیم باید لباس های ما چطور باشد و چه چیزهایی را باید رعایت کنیم؟ مهدیه با خوشحالی گفت: بله مامان جان، بگم؟ مامان گفت: بگو عزیزم. اول اینکه باید مواظب باشیم موهایمان را نامحرم نبیند❌، بعد اینکه نباید لباسی بپوشیم که نظر نامحرمان به ما جلب شود و بخواهد ما را نگاه کند👀، سوم اینکه اگر بیرون از خانه می رویم یا جایی هستیم که نامحرم آنجاست و ما را می بیند بدون آرایش و عطر و ادکلن باشیم و اینکه زینت های ما مثل؛ لاک💅 💄💍❌ را نامحرم نبیند. باریک الله✅ آفرین مهدیه، کاملا درست گفتی. 🕊کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_سوم 💠 از روحانی مسجد محل، حاج آقا عسکری که خودش از شاگردان یکی از
📖 👱‍♂ 📌 💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افراد در حوزه مهدویت و امام زمان شناسی هستند. ایشون کتاب پر اهمیت " کمال الدین و تمام النعمه " رو تالیف کردند و درباره انگیزه نگارش کتاب هم در مقدمه فرمودند که در حالت خواب امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به من گفتند مردم درباره غیبت من دچار حیرت شده اند، کتابی بنویس و آنها را از این حیرت بیرون بیاور من به حضرت گفتم که کتاب در این باره نوشتم و دیگران نیز نوشته اند، اما حضرت جواب داد نه، به سبکی دیگر بنویس کتابی نگارش کن و در آن اثبات کن انبیای گذشته نیز غیبت داشتند و غیبت، فقط برای منِ مهدی نیست تا مردم بدانند این امر سابقه دارد و شیخ صدوق هم این کتاب مهم را تالیف کرد. 🌀حاج هادی که این رو شنید با خودش نذر کرد که اگر خدا فرزندی سالم و صالح به اون عطا کنه، چه پسر باشه چه دختر، اون رو خادم امام زمان می کنه و تمام تلاشش رو برای تربیت مهدوی این فرزند انجام میده. یک بار که داشت نامه سید بن طاوس (رحمت الله علیه) به فرزند خودش رو می خوند، دید سید اسم پسرش رو گذاشته عبدالمهدی (خادم المهدی) خوشش اومد، با خودش گفت ایکاش فرزنددار بشم و بشه خادم مهدی از این نذر، چیزی به خانمش نگفت، با هم برگشتن منزل و از فردا صبح شروع کردن به خواندن نماز ابوبغل و زیارت عاشورا ✳️روزها و هفته ها می گذشت و اونها بدون ناامیدی، هر روز مصمم تر از دیروز با ذوق و شوق فراوان، به اعمال خودشون ادامه می دادند. بعد چند مدت با مشورت دکتر، رفتن برای آزمایش دادن و این بار جواب، چیزی بود که انتظارش رو داشتن😊 توسلات اونها به امام زمان ارواحنافداه نتیجه داد و آزمایش بارداری مثبت اعلام شد. انگار دنیا رو به اونها داده بودن، خوشحالی عجیبی داشتند، اما فراموش نکردن که این لطف حضرت بود، پس باید مراقبت می کردن در این فاصله تا به دنیا آمدن بچه که همون خودسازی ها رو ادامه بدن 👈گناه نکردن 👈لقمه حرام و شبهه ناک نخوردن 👈نماز اول وقت خواندن 👈خواندن و گوش دادن قرآن و دیگر کارهایی که در دین اسلام برای این ایام سفارش شده 🌀بعد از چندماه رفتن آزمایش تشخیص جنسیت فرزند و اونجا معلوم شد خدا قراره به اونها پسری هدیه بده. 💠شنیده بودن که مستحب هست والدین اسم فرزند را قبل به دنیا آمدن انتخاب کنند. حالا مونده بودن چه اسمی باید انتخاب بشه. رفتن پیش حاج اقا عسکری تا مشورت بگیرن چون ایشون از شاگردان آیت الله بهجت بود... ✍احسان عبادی ... ✨کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_سوم مامان اشکی یواش گفت: این مرغ🐓 یک
📖آقای خورشید مهربان پیراهن گل گلی ام👚را پوشیدم. روسری ام را روی سرم گره زدم، حليمه را بغل کردم و دنبال بابا🧔دویدم. مردم گروه گروه توی کوچه جمع می شدند و به سمت صحرا🏜 می رفتند. تا آن روز✨امام رضا (سلام الله عليه) را از نزدیک ندیده بودم، اما همیشه از بابا شنیده بودم که آقای خیلی خوب و مهربانی است😍 وسط صحرا نشستیم و منتظر آمدن امام ماندیم. هوا خیلی گرم😥بود. آفتاب🌞 تند و تیز می تایید. روی سکویی بلند چند نفر با لباس های برق برقی و رنگارنگ نشسته بودند. نگهبان ها با بادبزن آنها را باد می زدند. بابا گفت: یکی از آنها سلطان است. من اسم همه شان را گذاشتم بادخور💨 چون به نظرم شبيه پادشاه ها نبودند. فقط آنجا نشسته بودند و باد می خوردند.😅 شکمم از گرسنگی قاروقور می کرد. حليمه گفت: تحمل کن فاطمه! الان باران🌧 می آید. اگر باران بباید مردم خوشحال😊 می شوند و توی کوچه خیرات پخش می کنند. شاید نان و خرمایی هم به تو بدهند... 🌸کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi