کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #محرم_مهدوی #شب_سوم_محرم 🌿سه ساله کربلا سلام کوچولو های کربلایی🕌 من ذوالجناحم، اسب سفید 🦄و
#ادامه_داستان_سه_ساله_کربلا
اما امام عزیزمون می خواستن، مردم کارهای خوب و قشنگ 💚 رو یاد بگیرن. برای همین مقابل آدم های بد👹 ایستادن. دونه دونه یارانشان برای مقابله با اون آدم ها رفتند و شهید شدند😔
دیگه کسی نمونده بود کنار آقام حسین مهربون☀️ باشه. من 🦄 بودم و ارباب حسينم
✨ارباب حسينم یه دستی به سر و روی من کشیدن. تنهای تنها بودن. سوار من شدند. وقتی می خواستیم حرکت کنیم، دختر شیرین زبون✨ امامم اومد جلوی من 🦄 رو گرفت.
گفت: ذوالجناح 🦄 برای چی می خوای بابام و ببری❓
✨ارباب حسينم دخترشون رو در آغوش گرفتند. فرمودند: رقیه جان✨ تو نور چشم من هستی. برای من خیلی سخته که دارم از تو جدا میشم گریه نکن دخترم من باید برم تا همیشه نام و یاد پیامبر مهربان و پدرم امیرالمونین زنده بمونه👌
اون لحظه خیلی سخت بود. انگار تمام عالم رو غم و غصه گرفت. یه خانم مهربونی بود
همه بهشون عمه زینب می گفتن .
عمه زینب اومدن و رقیه سه ساله رو بغل کردن تا ما تونستیم حرکت کنیم و به جنگ آدم های بد بریم. به سمت دشمن رفتیم. ارباب حسین خیلی از آدم های بد رو کشتن. بقیه هم می ترسیدن به ایشون نزدیک بشن .تا اینکه تعداد زیادی از اونا با هم حمله کردند و ارباب حسینم رو به شهادت رسوندن😢
حالا من مونده بودم وقتی رقیه سه ساله رو دیدم چی بگم. فقط با شرمندگی سرم رو پایین انداختم😓
بعد آدم های بعد به طرف خیمه ها حمله کردند . الهی بمیرم، دختر کوچولوی ارباب حسینم خیلی ترسیده بود. دیگه عصر شده و آسمون سرخ سرخ بود ☀️خورشید خانم با ناراحتی داشت می رفت چون دیده بود رقیه سه ساله در غم از دست دادن باباش چقدر گریه کرده بود
🤲الهی به حق حضرت رقیه سلام الله علیها عجل لولیک الفرج🤲
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce