#جمعه_های_انتظار
#داستان_مهدوی
دعا 🤲
بابا🧔 نبود مثل همیشه با مامان 🧕رفته بودند دعای ندبه 🤲 من هم دوست داشتم مثل اونا صبح های جمعه بروم دعا، ولی خیلی خوابم می یومد آخه امسال اولین سالیه که می رم مدرسه خیلی خسته😣 می شم فقط یک روز جمعه تو خونه هستم و خیلی دوست دارم بخوابم 😴 رضا هم هیچ وقت نمی تونه بره دعا، چون من تنها هستم .
ولی این جمعه تصمیم گرفتم که به مامان و بابا بگم اونا هم خونه بمونند تا بعد با هم دعا بخونیم 🤲 و بعدشم بریم دیدن مادربزرگ مثل هر روز جمعه بابا که اومد گفتم : بابا جون فردا دعا نرین. بابا خندید و گفت : چه بی مقدمه ❓چرا ❓خبری شده ❓تمام ماجرا رو برای بابا گفتم بابا نگاهی بهم کرد و گفت : مگه هر روز شما مدرسه نمی رین❓ گفتم چرا به همین خاطر دوست دارم روزای جمعه بخوابم.😴
بابا🧔 گفت : منم هر روز صبح سرکار می رم پسر خوبم هر کس می تونه دعا 🤲 رو تنها خودش توی خونه بخونه ولی این طوری دست جمعی 👥 که برای امام زمان دعا کنیم و امام زمان رو صدا بزنیم امام خوشحال می شوند☺️ البته این یک کاره، علاوه بر دعا کردن باید کارای زیادی انجام داد ولی باید حواسمون باشه . به حرفای بابا🧔 گوش می کردم تصمیم گرفتم منم امشب زودتر بخوابم تا فردا بتونم با بابا و مامان برم دعا 🤲 رضا هم خوشحال بود چون می تونست اونم بیاد دعا و برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه و الشریف) دعا کنه .
🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce