eitaa logo
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
381 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
743 فایل
┄┅═✧☫ کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی ، انگوت، موران ☫✧═┅┄ موسس : #علی_مرادی_کلان تاریخ تأسیس: ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ . شناسایی و جذب ،اطلاع رسانی برنامه ها . 👤ارتباط‌با‌ ادمین : @Alimoradikalan 🕊️ 🕊خــ♥️ـادم الشـَـہـیـد🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
#دلتنگی_شهدایی❤️🖇 ____ و شھید♥️ نام گࢪفت🌿 هࢪ آنڪہ☝️🏼 خــ🌸ـدا او ࢪا ڪشت🌙 از شدت🖇 عشق💕 #شهید_محمدح
🦋💙 ____ یک روز جمعمان ،جمع بود وهر کس سخنی می گفت وتعریفها به سمت ایران وخانواده والدین کشیده شد هرکس مطلبی ونکته ای گفت،تا رسید به محمد حسین، محمد حسین مکثی کرد وبه صورت سئوال وجواب از جمع ما که همگی چشم به دهان او‌دوخته بودیم پرسید،؟بچه ها شما کدامتان تا بحال دست وپای پدر ومادرتان را بوسیده اید؟ جمع ما عده ای جوابشان سکوت و عده ای مثبت بود. با افتخار فرمودند من دست وپای والدینم را بوسیده ام،ونگاهی با آه وحسرتی که از عمق وجودش در می آمد،رو کرد به جمع وگفت :«بچه ها تا وقتی پدر ومادرتان زنده و در قید حیات هستند قدرشان را بدانید، من پدرم را از دست دادم ای کاش زنده بود پاهایش را بوسه باران می کردم.» محمد گرچه محبت اهل بیت را به همه چیز ارجعیت می داد ولی به هر مسئله ای در جای  خودش عمل می کرد. 《به‌روایت‌همرزمان‌شهید》 🥀 🥀 ✦کمیته خادم الشهداء شهرستان گرمی/ پاتوق جوانان انقلابی ✪@khademine_koolebar_germi
به نام خدای شهدا: 🎙🍃 هروقت در کاری موفق می شد من رو هم در کارش شریک می کرد✨ نمیدونم الان ازمن یاد می‌کنه پیش اربابش؟🙃💔 چقدر برام سخته  اگر احساس کنم، دیگه مصطفی منو یادنکنه...🥀 ♥️ راوی مادرشهید. ✦کمیته خادم الشهداء شهرستان گرمی/ پاتوق جوانان انقلابی ✪@khademine_koolebar_germi
🦋💙 ____روایتی از رشادت مدافع حرم شهید سیدسجاد خلیلی در عقب آوردن جنازه شهید بواس از زبان یکی از همرزمانشان ؛ « …. من با موتور راه افتادم . وسط راه، با خمپاره بارانی که بر سرمان می ریختند، زمین خوردم و پایم آسیب دید. تویوتا نگه داشت. سید سجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست . بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین ، به من داد. با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت. بواس و برادری از لشکر فاطمیون شهید شده بودند. دشمن با تانک و نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد. دقیقه ای نبود که چند خمپاره کنار دستمان نخورد. سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند. اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی این دو نفر هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت . 🖤🥀 🥀💔 ✦کمیته خادم الشهداء شهرستان گرمی/ پاتوق جوانان انقلابی ✪@khademine_koolebar_germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
#دلتنگی_شهدایی🦋🖇 ____ 〖 شهــــادت‌ آمدنی نیست ‌رسیدنی است! باید آن قدر بدوی تا به آن‌برسی... اگر
🙂💙 ____ علاقه مند و عاشق شهداء بود.♥️ زندگی نامه📚 شهداء را مرتب مطالعه می‌کرد، سیره زندگی شهید سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. 🥀 ----------------------------- @Khademine_koolebar_Germi
♥️🎙 _______________ یادمه همسایه شون میخواست اسباب کشی کنه... مصطفے بهش گفت ما میخوایم فرش هاتون رو بشوریم! یک بچه ی سوم دبیرستانی سه تا فرش دست بافت رو کول کرده بود و آورده بود توی حیاط خونه شون و شست! منم رفتم کمکش و کلی با همدیگه آب بازی کردیم😃 هرجا می دید کسی کمک لازم داره، می رفت برای کمک✨ روی بچه بسیجی ها خیلے حساس بود. هرجا می دید یه بچه بسیجی مظلوم واقع شده می رفت کمکش... (:  ----------------------------- @Khademine_koolebar_Germi
♥️🎙 _____ گاهی سر جلسه ی امتحان میخواستم شیطنت بکنم ؛ اما مصطفے میگفت : ما در حوزه چیزی به نام تقلب نداریم! و عبا را میکشید روی سرش و چیزے حدود چهل دقیقه مینشست و مینوشت ...🙃 ♥️ ----------------------------- @Khademine_koolebar_Germi
به نام خدای شهدا: 🎤♥️ ____ در فرهنگسرای شهریار کلاس بازیگری🎭 گذاشتند... مصطفے  مصمم بود که در کلاسها شرکت کند✨ وقتی دیدم برای رفتن اصرار دارد؛ گفتم : مامان به دو دلیل امکانش نیست؛ اول اینکه از نظر فرهنگ این جور کلاس ها با خانواده ما سازگار نیست! دوم اینکه از نظر مالی هزینه اش برای ما زیاد است، چون شهریه سه ماه را یک جا می گیرند... اما باز مصطفے  روی خواسته اش پا فشاری کرد! با اینکه نسبت به حقوق پدرش میزان هزینه برای ما خیلی زیاد بود؛  گفتم: من برات شهریه را فراهم می کنم ولی خودت پشیمان می شوی...💯 مدتے در کلاسهای تئوری شرکت می کند و به کلاس های عملی که رسید به یک هفته نکشید که کلاسها را ترک کرد! با ناراحتی پیشم آمد گفت: ازشون خواهش کردم بقیه شهریه رو پس بدن قبول نکردن. خیلے ناراحت بود😞💔 خندیدم و گفتم: اشکال ندارد مامان فدای سرت؛ حالا چرا ادامه ندادی؟! گفت: همون که گفتید. مامان اصلا من و که هیچ به حساب نمی آورند؛  تازه از مردهای بزرگ هم حجاب نمی گیرند و خیلی چیزها را رعایت نمی کنند!😕  راوی مادرشهید @Khademine_koolebar_Germi
به نام خدای شهدا: ♥️🎙 ____ یادمه همسایه شون میخواست اسباب کشی کنه... مصطفے بهش گفت ما میخوایم فرش هاتون رو بشوریم! یک بچه ی سوم دبیرستانی سه تا فرش دست بافت رو کول کرده بود و آورده بود توی حیاط خونه شون و شست! منم رفتم کمکش و کلی با همدیگه آب بازی کردیم😃 هرجا می دید کسی کمک لازم داره، می رفت برای کمک✨❤️ روی بچه بسیجی ها خیلے حساس بود. هرجا می دید یه بچه بسیجی مظلوم واقع شده می رفت کمکش... (: @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
🖐🏽(؛ __________ بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت.🌿❤️ رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود✨ و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد.🙂 @Khademine_koolebar_Germi
📝 🌿❤️ ____ همیشہ‌بہ‌مادرش‌میگفت: دعاڪن‌‌مؤثر‌باشم! شهید‌شدن‌یانشدن‌زیاد‌مهم‌نیست!🙃🖐🏻 @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
♥️🎙 _ مصطفے روی یک چیز خیلی حساس بود، اون هم غیبت کردن... هرکسی غیبت میکرد سریع میگفت غیبت نکن! یک خصوصیتے که داشت این بود که زبان شیرینی داشت، آدم از صحبت هاش خسته نمیشد✨ صحبت های زیادی میشد ولی واقعا نمیشد که ما پیش مصطفی پشت کسی حرف بزنیم! @Khademine_koolebar_Germi
________ همیشه عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت،❤️ همیشه دعا می کنم که من را ببخشید. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.🌿 راوی؛خواهࢪشھید @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️♥️😅 _______ چند روز قبل از عملیات بصرالحریر، با جمعی از دوستان ، شامل سید ابراهیم،ابو عباس، ابو زینب، دانیال، سید سجاد و... نشسته بودیم. شهید صدرزاده با حالت خیلی جدی رو به یکی از بچه ها،شروع کرد به تعریف کردن خواب دیشبش: خواب دیدم که قیامت شده ،حساب کتاب و پل صراط و... خلاصه بهش گفت : من تا اومدم از پل صراط رد بشم، پاهام لرزید و از پل افتادم و دست و پاهام شکست، خیلے غصه خوردم و حالم گرفته بود که سنگینی بار گناه و معصیت، نذاشته از پل رد بشم و وسط راه سقوط کردم... 💔 با خودم درگیر بودم که تو (اشاره به همون رزمنده) اومدی و خیلی سبکبال و با شادی داشتی از پل عبور میکردی که متوجه آه و ناله ی من شدی و دلت به حالم سوخت و چون دست و بالم شکسته بود، من رو روی پشتت سوار کردی و با خیال راحت از پل صراط عبور کردی...😁😃 خلاصه، رسیدیم دم در بهشت... تو هم یه حس خیلی خوبی داشتی و از اینکه تونسته بودی من رو هم از پل رد کنی، احساس غرور میکردی... نگهبان بهشت تا چشمش به ما افتاد و دید من روی پشت تو ام، با صدای خیلی محکمی رو به من گفت : خودت بیا تو و افسار .... رو ببند دم در😂😂 کل بچه ها از خنده ترکیدن...🤣 اینقدر جدی تعریف میکرد که تا لحظه ی آخر هیچ کس فکر نمیکرد سید داره همه رو فیلم میکنه!  راوی شهیدمرتضےعطایی @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️ 🌿 ___________ عیسی جوانی خوش خلق، مؤمن، محبوب، صاحب لبخندی زیبا، پاک، راستگو و با نشاط بود✨ مانند همه جوانانی که در این مسیر گام بر می‌دارند آرزوی شهادت🥀 داشت و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن می‌کرد. همان طور که سعی زیادی در خدمت به مردم داشت. درباره مسائل دینی هم همیشه بعد از نماز دعای فرج و زیارت عاشورا می‌خواند. هر وقت خسته می‌شد هم زیارت عاشورا می‌خواند. ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و می‌خواست اسم دخترمان را زهرا بگذاریم. آخرین بار که با هم بودیم از من خواست تا به قرائت قرآن اهتمام جدی داشته باشم و من در این باره به او قول دادم. این را هم همیشه می‌گفت که هر وقت خسته شدی زیارت عاشورا بخوان که باعث راحتی و آرامشت می‌شود. 🌿 به روایت ؛ همسࢪ💔 @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
😍❤️ __________ همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند  تا من مجبور می‌شدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم 《به‌روایت‌همسر‌شهید》 @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
🦋🍃 بعد از شهادت محمدحسین ، یک روز قرار بود خانواده ی شهید حججی به منزل ما بیایند. خستگی و طولانی بودن راه باعث شده بود فرزند شهید حججی بی قراری کند. برای اینکه فرزند شهید بتواند بخوابد متکای محمدحسین را برایش آوردم. فرزند شهید به قدری روی متکای محمدحسین آرام شد که مادرش میگفت تا به حال اینقدر آرام نبوده... 《به‌روایت‌مادر‌شهید》 @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️ 🦋 _____ یکی دور روز بعد ماموریت پیش آمد ،وقتی داشتیم به منطقه می رفتیم جیره غذایی جنگی واگر آماده بود ناهار ویا شام را هم با خودمان می بردیم. توی مسیری داشتیم می رفتیم که باز بچه های سوری را دیدیم که با حرکات دستهای خودشان از ما تشکر می کردند وبعضی هم دنبال خوردنی بودند،محمد حسین به راننده گفت بایست،راننده ایستاد ومحمد حسین اول سهم خود را داد به آنها، وباز دلش نیامد وسهم ما راهم داد،یکی از بچه ها گفت داری چکار می کنی خودمان گرسنه می مانیم. محمد حسین گفت :«طاقت ندارم ،اینها رااینطوری گرسنه ببینم،یاد علیرضا پسرم افتادم».💔✨ راوی؛هم رزم شهید @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️🌿💔 __ در جمع رفقای هیئتی حسین لقب سردار داشت. همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.»🥀 هیچ‌وقت اهل ریا نبود، اما یکجا ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من می‌دانم شهید می‌شوم.» همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم می‌گوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون می‌کنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون می‌کنید.💔» 🌿 @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️ 🎤♥️ ______ دفعه آخر قبل از رفتنشون با ما تماس گرفتن و خواهش کردن که برام دعا کنید تا که برم پیش داداش حسن✋🏻💔 و ادامه دادند ؛ چرا بچه هاے مشهد میان و زود شهادت رو می گیرند؟! من هم در جوابشون گفتم بچه هاے مشهد لحظه آخر میرن پابوس امام رئوف و شهادت رو از امام رضا ؏ میگیرن...🙃✨ من اصرار کردم بیاین مشهد دل ما براى شما و خانواده تنگ شده!🥀 بدون تعلل گفتند چشم! دو روز بعد مشهد بودند... یک هفته اے پیش ما بودن. ادب و معرفت خاصى داشت، روز آخر وقت خداحافظے گفتند آمدم پابوس حضرت و شهادت رو خواستم شما هم برام دعا کنید!🤲🏻 تا زود به داداش حسن برسم!💔 ادب کرد، معرفت داشت خدا براى خودش انتخابش کرد :) و زود به داداش حسنش رسید🕊✨  راوی مادرشهیدقاسمےدانا @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️ ✨🌿 ___ خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت . در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم. 💔 @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
◾️ 🎤♥️ ____ مصطفے به هیچ چیزی در دنیا وابسته نبود...✌️🏻 مصطفے به هیچ چیز در دنیا وابسته نبود به همین خاطر خیلے راحت توانست برود! پای فیلم‌های دفاع مقدس ضجه میزد💔 مصطفے اصلا برای ماندن نبود! نمیتوانست بماند! آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود. گمشده خودش را پیدا کرده بود... وقتی فیلم‌های دفاع مقدس را می‌دید ضجه میزد🥀 هفته دفاع مقدس حسی داشت که من در هیچکس حتی برادرانم ندیدم! کنترل تلویزیون کلا دست او بود. از این شبکه به آن شبکه، فقط دنبال فیلم های دفاع مقدس می‌گشت! از دیدن فیلم‌های دوران دفاع مقدس لذت می‌برد! هفته بسیج هم همینطور بود... اگر فیلمی پخش نمیشد شروع می‌کرد به اعتراض و گفتن این حرف‌ها که: «الان وقت نمایش این چیزهاست! بچه‌ها باید این تصاویر را ببینند و بدانند که چه اتفاقاتی افتاده است✋🏻».💔  راوی همسرشهید @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
▫️🎤💚 ____________ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.😣 ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ!😳 ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.😢 ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟» ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ.» 😍☺️ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.» ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ.😴 ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» 🧐🤔 ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟» ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ»😌 ﮔﻔﺖ: «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ. ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ.» 🤭🤩 ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ...❤️ ____________ •♡• @Khademine_koolebar_Germi
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
🎙💙 ________ " مادر من يك كلاس هم  سواد ندارد.😕 در عالم خواب برادر شهيدم، شهيد كاظم رستگار را مي‌بيند كه به مادر مي‌گويد: مادر جان! من الان در بهشتم چه چيزي مي‌خواهي كه براي تو از آنجا بياورم؟🤗 مادر به شهيد مي‌گويد: الان كه در بهشت هستي مي‌تواني از خدا بخواهي كه من بتوانم قرآن بخوانم. اين خواهران بسيج و خانم‌هاي جلسه‌اي مي‌آيند و من را به جلسه قرآن مي‌برند. همه كه قرآن مي‌خوانند وقتي نوبت به من مي‌رسد مي‌گويم كه من سواد ندارم و آنها مي‌گويند كه اشكال ندارد، خب سوره حمد يا قل هو الله را بخوان. من ديگر خسته شدم و خجالت مي‌كشم. تا آنجا كه بعضا به اين مجالس به بهانه اينكه حالم مساعد نيست، نمي‌روم. الان كه بهشت هستي مي توني از خدا بخواهي كه من قرآن را ياد بگيرم. شهيد رستگار به مادر مي‌گويد: بعد از نماز صبح بلند شو قرآن را باز كن انشاالله مي‌تواني بخواني."😳😳😳 مادر من بعد از نماز صبح بلند مي‌شود و هرجاي قرآن را كه باز مي‌كند، مي‌خواند.🤭😍 《به‌روایت‌برادرشهید》 _______ 🌿 @Khademine_koolebar_Germi
◾️ 🎙🕊 همیشه عادت داشت زیارت عاشورا را آرام بخواند، اما روز های آخر زیارت عاشورا را با صدای بلند می خواند... انگار که میدانستند روز های آخرش است :) دو روز قبل از شهادتش با هم داخل ماشین نشسته بودیم. محرم بود و یک مداحی از جواد مقدم گذاشته بود...🎧🏴 روضه رسید به اینجا که ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم💔 سیدابراهیم هم سرش را تکان داد و با لبخند ، نرم روی سینه اش زد و گفت: "ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم :)♥️"  راوی همرزم شهید @Khademine_koolebar_Germi
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید عماد مغنیه نام مستعار:حاج رضوان مذهب :شیعه ولادت :۱۳۴۱ شهادت : ۱۳۸۶/۱۱/۲۳ درپی انفجارخودروی بمبگذاری‌ شده،دمشق محل تحصیل:دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) مغزمتفکرحزب الله منصب:ازفرماندهان جنگ۳۳روزه جایزه ۲۵میلیون دلاری دولت آمریکابرای شناسایی عمادمغنیه 🌷 عمادگاهی حاج رضوان بود گاهی مرتضی! گاهی خودرامصطفی معرفی می‌کردو گاهی نام دیگری برای خودبرمی‌گزید. جاسوس‌های سرویس‌های امنیتی موساد و اف بی آی و ... هرچه بیش‌تر به مغنیه نزدیک می‌شدنداو رادورتر می‌یافتند..! به قول حاج قاسم سلیمانی،یار دیرین عمادمغنیه،حاج رضوان مثل شمشیر فرودمی‌آمدومثل شبح ناپدیدمی‌شد! وی به‌عنوان"مرد سایه"ومغز متفکرحزب الله لبنان شهرت داشت. شــهادت درون یک خودروی میتسوبیشی پاجروی نو ونقره‌ای‌رنگ درمنطقه«کفر سوسه»وخیابان«الحدیقه»در دمشق رخ داد، عمادمغنیه به شهادت رسیدو۲نفر زخمی شدند.دراین منطقه یک مدرسه ایرانی و یک مرکزپلیس ودفتراصلی سازمان اطلاعات سوریه قراردارد.پس ازاین واقعه حزب‌الله دربیانیه‌ای،اسرائیل را مسئول تروراین مقام ارشدنظامی حزب‌الله دانست.  آیت‌الله خامنه‌ای : درپیامی به مناسبت شهادتش،او را فردی معرفی کردکه سراپاعشق و شورجهادفی سبیل الله بود. 🌷 اسرائیل خودبه خودساقط خواهدشد چراکه دیگرنمی تواندنقشی راکه ایالات متحده وغربی هاازاو انتظاردارندعملی کند.» 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهیدعمادمغنیه صـلوات🌼 🍃🌸اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فرَجَهُمْ🌸🍃 🥀@koolebar_Germi