🌸🍃سیری بر زندگی آقا محسن🌸🍃
🥀خدا عاشقت بشه!((قسمت هشتم ))
🌱محرم و صفر🌱
🥀دو ماه محرم و صفر مشکی می پوشید و درگیر مراسم ها بود.
🌷چهل روز قبل از عاشورا شروع می کرد به خواندن زیارت عاشورا. بعد از عاشورا تا اربعین هم چله ی دیگری می خواند.
🌱زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیه)
🌷به زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) خیلی علاقه داشت؛ در اوج بی پولی کار می کرد تا خرج سفرش جور شود و به قم برود.
🥀در قم دوبار به زیارت می رفت یک بار به نیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و یک بار هم به نیست حضرت معصومه(سلام الله علیه
🌱سربند حضرت زهرا(سلام الله علیه)
🌷در آخرین اعزامش به سوریه، پای پرواز به هم رزمانش یک سربند و زیارت حضرت فاطمه(سلام الله علیه) هدیه داد.
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محسن_حججی
ادامه دارد...
🥀کمیته خادمین الشهداء گِرمی
http://Eitaa.com/koolebar_germi
🍃🌹سیری بر زندگی آقا محسن🍃🌹
🍃🌸خدا عاشقت بشه!((قسمت هشتم))
🥀🥀پیاده روی کربلا
🥀پیاده روی را با خواندن زیارت عهد شروع کرد.
🌷با این که اهل شکم نبود؛ ولی از موکب هایی که فلافل می دادند به راحتی رد نمی شد.
در سفر کربلا شب ها سوره ی واقعه می خواند.
🌷ستاره و درجه
🌷موقع خداحافظی، دستی روی شانه ی محسن زدم و گفتم:«زود این ستاره ها را زیاد کن که سرهنگ بشی.»
گفت:«آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه. ستاره های سرشانه می آید و می رود.»
🌷عقد اخوت
🌷به دوست صمیمی اش، محسن همتی ها می گفت:«می آیی با هم عقد اخوت ببندیم که رفاقتمون صمیمی تر بشه؟» دو تا محسن به توافق رسیدند و در اولین فرصت به قم رفتتد. در حرم حضرت معصومه(سلام الله علیه)توسط یک روحانی سید عقد اخوت بین شان بسته شد. از آن جا با هم برادر شدند و کنار ضریح با هم قول و قرارهایی گذاشتند که برای یکدیگر برادری کنند. در مشکلات، در بی پولی و حتی در مهنویت هوای همدیگر را داشته باشند. یکی از عهدهایشان این شد که هر هفته جمعه سر مزار حاج احمد کاظمی بروند. از آن به بعد یکدیگر را "دادا" صدا میزدند.
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محسن_حججی
ادامه دارد.
🥀کمیته خادمین الشهداء گِرمی
http://Eitaa.com/koolebar_germi
🍃🌸سیری بر زندگی آقا محسن🌸🍃
🥀🥀خدا عاشقت بشه!((قسمت نهم))
🌸🍀اگر نمی رفتیم
🌷در یک فایل صوتی به پسرش علی می گوید:«ببخشید باباجان که در سن کودکی رهایت کردم و رفتم! اگر ما نمی فتیم، به حرم حضرت زینب(سلام الله علیه)جسارت می شد یا خدایی نکرده همان خرابه های شام برای حرم حضرت رقیه(سلام الله علیه)اتفاق می افتاد. اسمت را گذاشتم علی تا مولا، پیشوا و الگویت شود.»
🥀در ادامه چنین می گوید:«دلم می خواهد در این راه، یک بار قبل از ظهور و یک بار هم بعد از ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) شهید بشوم!»
فرمانده دبابه!
🌷در اسارت داعشی ها در مصاحبه ای با ابهت تمام رو به دوربین خودش را چنین معرفی کرد:«محسن حججی هستم، اعزامی از اصفهان، شهرستان نجف آباد، فرمانده ی دبابه(تانک) هستم و یک فرزند دارم.»
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محسن_حججی
ادامه دارد..
🥀کمیته خادمین الشهداء گِرمی
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🥀🥀 #شهید_عبدالحسین_برونسی
معرفی شهید عزیز، عبدالحسین برونسی
🌷نام پدر «حسین علی»
🌷تاریخ تولد«۱۳۲۱/۶/۳»
🌷محل تولد «روستای گلبوی بالاکدکن/شهرستان تربت حیدریه»
🌷شغل «بنا»
🌷آخرین مسئولیت«فرمانده تیپ۱۸جواد الائمه(علیه السلام)»
🌷شهادت«۱۳۶۳/۱۲/۲۳»
🌷محل شهادت«چهارراه خندق/عملیات بدر»
🌷تفحص و بازگشت پیکر مطهر«۱۳۹۰»
🌷محل تفحص«شرق دجله»
🌷مزار مطهر «بهشت رضا/مشهد مقدس»
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🍃🌸سیری بر زندگی آقا عبدالحسین🌸🍃
🥀🥀شهیدعبدالحسین برونسی((قسمت اول))
🌷🌷تولد و کودکی
🥀سال۱۳۲۱در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه به دنیا آمد.
🌷تا کلاس چهارم ابتدایی را در تنها مدرسه ی روستا درس خواند. با اینکه کار میکرد اما همیشه نمره هایش خوب بود؛ یک روز که از مدرسه آمد بی مقدمه گفت:دیگر به مدرسه نمی رود. وقتی پدر و مادرش علت را جویا شدند اول گریه کرد بعد با بغض و غیظ از عمل ناشایست معلم طاغوتی مدرسه گفت. عبدالحسین با چشم خودش او را با دختری دیده بود.
🥀از فردای آن روز جای مدرسه به مکتب رفت و قرآن را آموخت.
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
ادامه دارد...
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🍁سیری بر زندگی آقا عبدالحسین🍁
🌹🍃"شهیدعبدالحسین برونسی"((قسمت چهارم))
🌿🌴مبارزات انقلابی و زندگی در مشهد(پارت دوم)
🌷 یک روز باروبنه اش را بست و رفت مشهد زیارت.
رفتن همان و ماندگار شدن همان. نامه نوشته بود و آدرس را برای همسرش فرستاده بود.
🥀زندگی در مشهد را با سبزی فروشی شروع کرد.
خیلی ماندگار نشد؛ گفته بود:«با زن های بی حجاب زیاد سروکار دارم. سبزی فروش هم آدم درستی نیست ، سبزی ها را در آب می ریزد تا سنگین تر بشوند. نمی خواهم گرفتار مال حرام بشوم.»
🌿بعد از سبزی فروشی رفت لبنیاتی که آنجا هم نماند.
می گفت:«کم فروشی می کند. جنس بد را قاطی خوب می کند و به قیمت بالا می فروشد.»
از فردا صبح زود با یک بیل و کلنگ رفت سر گذر ایستاد.
عبدالحسین نان پاک و حلال بنایی را به نان حرام ترجیح می داد.
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
ادامه دارد...
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🍃🌸سیری بر زندگی آقا عبدالحسین🌸🍃
🍁شهیدعبدالحسین برونسی🍁((قسمت پنجم))
🌷مبارزات انقلابی و زندگی در مشهد(پارت دوم)
🌷یک بار که از مشهد به روستاییان رفت نوجوان های روستا را تشویق کرد درس طلبگی بخوانند. آن هایی را که ابراز علاقه کرده بودند به مشهد برد. اسمشان را در حوزه علمیه نوشت. خرجشان را می داد. مثل اینکه بچه های خودش باشند. پابه پای آن ها شروع کرد به خواندن درس های حوزه. روزها کار میکرد و شب ها درس میخواند.
🥀برای معاش زن و بچه اش مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریخت و زحمت می کشید. روزهای تابستان هم بنایی اش تعطیل نمی شد.
🌷کم کم برای خودش اوستا شد. کارش کار بود. خانه ای که می ساخت واقعا خانه بود. جوری کار می کرد که انگار دارد برای خودش خانه می سازد. کمتر کارگری با اوستا عبدالحسین دوام می آورد. حسابی از کارگرها کار می کشید. همیشه می گفت:«نانی که می خورم باید حلال باشد.»می گفت:«روز قیامت من باید از صاحب کار طلبکار باشم نه او از من.»
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
ادامه دارد...
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🌹🌴سیری بر زندگی آقا عبدالحسین🌴🌹
🍃🌸شهیدعبدالحسین برونسی((قسمت ششم))
🥀🥀مبارزات انقلابی و زندگی در مشهد(پارت سوم)
🌷قدم در راز مبارزه عملی هم گذاشت. نوارها و اعلامیه های امام را می آورد خانه.با دوستان طلبه اش نوارگوش میدادند. شبانه اعلامیه ها را پخش می کردند.
🌷چندین بار ساواک دستگیرش کرد یک بار خیلی ناجور شکنجه اش داده بودند تا به قول خودشان، هم دست هایش را لو بدهد. دست و پایش را بسته بودند. تا جان داشت توی صورتش سیلی زده بودند و بعد که دیده بودند حرف نمی زند با مشت به دهانش کوبیده بودند. دندان هایش شکسته بود.واز آن به بعد مجبور شد دندان مصنوعی بگذارد. برایش حکم اعدام هم بریده بودند که انقلاب پیروز شد و به خیر گذشت.
کپی مجاز نیست
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
ادامه دارد...
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🍃🌸سیری بر زندگی آقا عبدالحسین🍃🌸
🌷🌱شهیدعبدالحسین برونسی(قسمت هشتم)
🌸🌱ویژگی های اخلاقی(پارت دوم)
🌷مدام منطقه بود. وقتی هم برمیگشت دور می افتاد و به مجروحین و خانواده شهدا سر میزد. می پرسیدند: «پس خانواده ات چه؟»می گفت: «عیالم مثل شیر ایستاده، بچه هایم را هم سپرده ام به امام هشتم.»
🥀از جیب خودش برای سرکشی به خانواده ی شهدا خرج می کرد و برای بچه هایشان هدیه می خرید؛ حتی به شهرستان های دور و نزدیک سر میزد و از خانواده شهدا، مفقودین و مجروحین خبر می گرفت.هیچ وقت برای این کار از ماشین سپاه استفاده نکرد.
🌷سه ماه تعطیلی، پسر یازده دوازده ساله اش را برد جبهه. با یک روحانی هماهنگ کرده بود بعد از ظهر ها به پسرش قرآن یاد بدهد. صبح ها هم او را گذاشته بود در یکی از گروهان ها تا همراه بسیجی ها آموزش نظامی ببیند
🥀نیمه های شب بلند میشد و در دل تاریکی نماز میخواند و قرآن تلاوت میکرد. دل خیلی ها هنوز پیش آن ناله ها و راز و نیاز های پر سوز و گداز مانده است.
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
ادامه دارد..
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🌴🌹سیری بر زندگی آقا عبدالحسین🌴🌹
🥀🥀شهیدعبدالحسین برونسی((قسمت نهم))
🌸🍃ویژگی ها اخلاقی (پارت سوم)
🌷بیشتر وقت ها که می آمد مرخصی، روزه می گفت. همسرش را هم بیدار نمی کرد که سحری درست کند یا چای بگذارد.همه کارها را خودش انجام می داد.
🌷بار آخری که رفت مرخصی، همراه تمامی اهل خانواده به تک تک فامیل سر زد؛ حتی آنهایی که سر مسائل انقلاب دعوای شدیدی باهاشون کرده بود و چند سالی می شد با آنها رفت و آمد نداشت چند دقیقه سرپایی احوالشان را می پرسید و حلالیت می طلبید. دست آخر هم خانواده اش را برد حرم امام رضا(علیه السلام).
آنجا دیگر عجله نداشت. زیارت مفصلی کرد و همه بچه هایش را دور ضریح امام طواف داد؛ حتی زینب بیست روزه اش را. آن شب سفارش خانواده اش را به امام رضا(علیه السلام)کرده بود، به همسرش هم گفته بود:«اگر مشکلی داشتید فقط بروید خدمت حضرت و از ایشان کمک بخواهید.»
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
ادامه دارد...
🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
🔴#شهید_غلامحسین_افشردی
🔴#شهید_حسن_باقری
✍ معرفی شهید عزیز، غلامحسین افشردی(حسن باقری)
🔹نام پدر «مجید»
🔹تاریخ تولد«۱۳۳۴/۱۲/۲۵»
🔹محل تولد «شهرستان تهران»
🔹نام مستعار«حسن باقری»
🔹لقب ها«نابغه جنگ/مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران»
🔹آخرین سمت«جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران»
🔹شهادت«۱۳۶۱/۱۱/۹»
🔹محل شهادت«والفجر مقدماتی/منطقه عملیاتی فکه»
🔹مزار مطهر شهید«گلزار بهشت زهرا تهران"قطعه۲۴"»
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_غلامحسین_افشردی
#شهید_حسن_باقری
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔴 @koolebar_germi
کمیته مرکزی خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
🌸🍃سیری بر زندگی آقا محمدهادی
🍂شهید محمدهادی ذوالفقاری🍂
(قسمت سوم)
🌴🌹شهید ذوالفقاری در یک نگاه🌹🌴
🍁برای رفتن به سوریه اقدام کرد؛ ولی با وی مخالفت شد. سال بعد با اصرار زیاد به عنوان تصویر بردار به سوریه اعزام شد.
🥀هنگام رفتن به منطقه عملیاتی روی کاغذ نوشته بود:«عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستم.»
🌷در آخرین تماس با یکی از دوستانش گفته بود:«نمی خواهی صدایم را ضبط کنی؟معلوم نیست دیگر بتوانی با من حرف بزنی!» در ادامه گفته بود:«به مادرم بگو راضی باشد. من رفته ام خاستگاری...»
🥀هادی توکل عجیبی داشت. کارهایش را خالصانه انجام می داد. برای رضای خدا به مردم خدمت می کرد. می گفت:«من برای حل مشکل این مردم با ایمان کار می کنم. هر وقت احتیاج داشته باشم. خدا برایم می رساند.»
🌷متوجه شد که بعضی از دوستانش در نجف آب لوله کشی ندارند. با اینکه آب لوله کشی تا مقابل در خانه شان آمده بود؛ اما توان مالی برای لوله کشی نداشتند. هادی به تهران آمد و سراغ دوستانش رفت. از دوستانش لوله کشی با لوله های جدید پلاستیکی را یاد گرفت. دستگاه های لوله کشی و هر چه را که لازم داشت، تهیه کرد و راهی نجف شد. صبح تا ظهر درس می خواند و بعد از ظهرها لوله تهیه می کرد و به خانه ی دوستان طلبه اش می رفت. هادی به کمک طلبه ها منازل مردم مستضعف و مومن نجف را لوله کشی می کرد.
🥀بعد از سربازی، مدتی در مغازه ی فلافل فروشی کار می کرد. به همین دلیل، کتابی که پس از شهادتش درباره ی زندگی نامه و خاطراتش از سوی انتشارات شهید ابراهیم هادی منتشر شد، "پسرک فلافل فروش" نام گرفت.
🌸🍃ارادت به امام حسین(علیه السلام)
🌷صبح ها که برای نماز به مسجد می آمد، بعد از نماز در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و زیارت عاشورا را در سجده قرائت می کرد.
🥀از میان شهدای کربلا به جون، غلام امام حسین(علیه السلام) علاقه ی ویژه ای داشت.
🌷یک بار تصمیم گرفته بود سه روز آب و غذا کمتر بخورد یا اصلا نخورد تا بفهمد امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا چه حالی داشته است. به دوستش گفته بود:«روز سوم حالم خیلی خراب شد. چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. نمی توانستم روی پای خود بیاستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین(علیه السلام) را می فهمم.»
🥀عاشق زیارت شب جمعه کربلا بود. روزی که شهید شد، یکشنبه بود. چهار روز پیکرش گم شده بود. هادی دوست داشت یک شب جمعه دیگر به کربلا برود که خدا دعایش را مستجاب کرد و شب جمعه در کربلا و نجف تشییع شد. درست در اولین روز فاطمیه!
🍃🌸اردوی جهادی
🌷در اردوهای جهادی بسیار فعال بود و بیکار نمی ماند. هیچ وقت خسته نمی شد. وقتی کار عمرانی تمام می شد، به سراغ بچه هایی که مشغول کار فرهنگی بودند می رفت و به آن ها کمک می کرد. سپس پیش آشپزها می رفت و در پخت غذا به آن ها کمک می کرد.
🌴رفاقت با شهدا
🌷در برپایی یادواره ی شهدا سنگ تمام می گذاشت و از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. به عشق شهدا همه کاری می کرد؛ از شستن و پختن تا...
🥀تقریبا هر هفته شب های جمعه به بهشت زهرا می رفت.
🌷با شهدا دوست شده بود. در دوستی او با شهدا و ورودش به مسجد و شرکت در یادواره ی شهدا، زنده یاد سید علی مصطفوی نقش زیادی داشت. او و سید علی هیئتی را در مسجد به نام "رهروان شهدا"راه اندازی کردند.
#در_امتداد_عاشورا 🌱
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌱
#با_شهدا_تا_ظهور🌱
🥀@koolebar_Germi