eitaa logo
رسانه محتوایی خادم الشهدا
820 دنبال‌کننده
914 عکس
928 ویدیو
15 فایل
• آرشیو محتوای تولیدی خادم الشهدا • #استان_اصفهان 🔸️🔹️ ¦↫سنگــــر رسانه •• از عَناوینِ جَهان خادِمِتان ما را بَس ...
مشاهده در ایتا
دانلود
با اینکه سنش کم بود ولی خیلی زود محافظ حاج قاسم سلیمانی شد جهاد در رکاب حاج قاسم او را به لحاظ معنوی در عالی‌ترین مرتبه قرار داد! با اینکه تازه داماد بود و همسرش انتظار رفتن به خانه بخت را می‌کشید، ترجیح داد به جای رخت دامادی، در کنار حاج قاسم راه آسمان را انتخاب کند(: 🆔 @koolebar_esf
-از سردار پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه؟ -گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال بالاتره! -اینکه بروم یک گوشه‌ای از این مملکت تو یک مسجدی، تو یک پایگاه بسیجی برای بچه‌های نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدم. برای ‌ عجل الله تعالی آدم تربیت کنم، سرباز تربیت کنم، کاری که تاحدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدیم! 🆔 @koolebar_esf
اربعین زنگ زد و گفت: ﴿حاج سعید دعا کن شهید نشم!﴾ ازهمان جلسه‌ی اول فهمیده بودم ڪه منطق حمید سربازی ڪردن برای امام زمان(؏ج) است و دوست دارد تا جایی ڪه می‌تواند و از دستش برمی‌آید برای امامش ڪار انجام دهد و نمی‌خواهد با زودرفتن همه‌چیز را تمام ڪند. اما به شوخی گفتم: «همه می‌خوان شهید بشن، تو نمی‌خوای؟» گفت: «اینجا خیلی کار می‌شه انجام داد. دعا کن شهید نشم!» 🌿✨🌿 🆔 @koolebar_esf
جلوے مادر با ادب می‌نشست و می گفت من رو بیشتر دوست دارے یا خدا‌؟! مادر : خب معلومہ خدا -امام حسین رو بیشتر دوست دارے یا خدا رو؟! مادر : امام حسین رو هم براے خدا می‌خوام -پس راضی هستی من شهید بشم فداے امام حسین بشم؟! اینجورے مادرش رو راضی کرد♥:) 🌿 🆔 @koolebar_esf
بهش گفتم بابک! من به خاطر خانوادم نمی‌تونم بیام دفاع از حرم!👀 گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود! یکی گفت خانوادم یکی گفت کارم یکی گفت زندگیم؛ اینطور شد که امام حسیـــݩ(؏) تنها موند💔...! :) 🆔 @koolebar_esf
استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و بخاطر اخلاق حسنه‌اش افراد زیادی را جذب خود کرده بود♥️(: از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود، بسیار متواضع و تا زمان شهادتش، نزدیکانش هم نمی‌دانستند که فرمانده بود... آخرسر، مثل حضرت عباس سر و دستش را فدا کرد و پیکرش بعد از دو سال برگشت!🌱 🆔 @koolebar_esf
🔸وقت درجه اش رسیده بود، آن روزها داشت آماده می‌شد دوباره برگردد ، هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای ترفیع و بیشتر آنها درجه شان روی دوش‌شان نشسته بود، یک بار یکی از دوستان صمیمی‌اش پاپی اش شد که چرا نمیروی‌سراغ‌کارهای‌درجه ات؟ گفت: عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن؛ بازی دنیاست، اصلش آن است که درجه را به آدم بدهد، خدا بخواهد، می‌بینی که درجه‌ام را توی سوریه از دست خود خدا می‌گیرم.🍃 🆔 @koolebar_esf
همیشه میگفت از در انداختنت بیرون ‌از پنجره ‌بیا تو! بجنگ‌واسه‌خواسته‌هات!‌ناامیدنشو...!✨ خدا ببینه‌ سفت ‌و سخت ‌چسبیدی ‌به خواسته‌ات... بهت‌میده‌خواستت‌رو!🖐🏻🌿♥️ 🆔 @koolebar_esf
میگفت:آدمی که بدهکار باشه هیچ موقع بدهی هاشو یادش نمیره.شما اگه به یه مغازه بدهکار باشی ،کل شب و روز فکر میکنی که چطوری بدهیت  رو پرداخت کنی.چه رسد به اینکه خودت رو بدهکار خدای متعال بدونی که این همه نعمت بهت داده :) 🆔 @koolebar_esf
🌿🕊 همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.👀 حسین آمد، نشست روبه رویش. گفت: " آزادت می کنم بری." به من گفت: " بهش بگو." ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده. حسین گفت: "بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیست، تسلیم بشن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم ." خودش بلند شد دست های او را باز کرد.♥️ افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می داند.🌱 🆔 @koolebar_esf
کاغذی توی دستش بود. به نوشتۀ روی کاغذ که نگاه می‌کرد،⁣ گاهی غمگین می‌شد و گاهی خوشحال. ⁣ نتوانستم طاقت بیاورم.⁣ پرسیدم: آقا رشید! چه توی آن کاغذ هست که ⁣اینقدر حالت را دگرگون می‌کند؟⁣ گفت: حساب کارم است.⁣ هر کاری از صبح انجام می‌دهم، می‌نویسم.⁣ گفتم: عجب حوصله‌ای داری!⁣ مگر سن تو چقدر است که باید حساب کار خوب و بدت را داشته باشی؟!⁣ جواب داد: اگر بدانیم داریم چه کار می‌کنیم، کمتر گناه می‌کنیم.⁣ ⁣⁣ 📕کتاب طلایه‌داران نور 🖋خاطره ای از 🆔 @koolebar_esf
دائم درحال انجام ڪار بـود حسیـن خستگے رو هم خستہ ڪرده بود❗️ وقتے بھش می‌گفتیم نڪن خستہ میشے می‌گفت: من فقط از یہ چیز خستـھ میشم 👇 اونم اینہ ڪہ یا ببینم ڪہ حرف میزنہ امـا در عمل توخالی باشه... مومـن باید حرف و عملش یڪے باشہ :)♥️ 🆔 @koolebar_esf
همه دور هم نشسته بوديم. اصغر برگشت گفت«احمد،تو که کاري بلد نيستي. فکر کنم تو جبهه جاروکشي مي‌کني،ها؟😁» احمد سرش رو پايين انداخت،لب خند زد و گفت: «اي… تو همين مايه ها.» از مکه که برگشته بود،يک دسته گل بزرگ فرستاده بودند در خانه👀. يک کارت هم بود که رويش نوشته شده بود: «تقديم به فرمانده رشيد تيپ بيست و هفت محمد رسول الله،حاج احمد متوسليان.» 🆔 @koolebar_esf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از مدافعان حرم از حاج قاسم پرسید: جنگ سوریہ تموم شد ولی ما نشدیم💔 گفت... 🆔 @koolebar_esf
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد... منم برم قم!" سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته! بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊 بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!" دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش! برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟ بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻 تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم! من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!" همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ... راوی: 🆔@koolebar_esf