eitaa logo
کوله بار خادم الشهدای شهرستان خداآفرین
112 دنبال‌کننده
380 عکس
98 ویدیو
14 فایل
خدایــــا توفیق هدایـت در راه ومنـش شهـداء را عطــــــا فرمـا و مـارا جـزء ادامــه دهندگـان راه شهـادت و ولایـت قـرار بـده.. ارتباط با ادمین: @koolebar_shohada @koolebar_khodaafarin #طرح_ثامن #ناحیه_خداآفرین #حوزه_سیدالشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 ✅ .واقعی.کریم.پینه.دوز ⚘👈 .زمان‌.عج‌_برای‌_مستاجر‌_تهرانی 💠 نامش کریم بود،سیدکریم محمودی،شغلش کفاشی بود،در گوشه ای از بازارتهران حجره ی پینه دوزی داشت،جورَش با مولا جور بود. می‌گفتندعلمای اهل معنای آن‌ روزِ تهران که مولا ،هرشب جمعه سَری به حجره اش می‌زنند و احوالش را می‌پرسند. او مستاجر بود و درآمدِ ،ذبخور و نمیری داشت و صاحبخانه هم جوابش کرده بود.به اومهلت داد.تا ده روز بعد خانه را تخلیه کند. اماکریم همان‌ روزتصمیم گرفت‌خانه‌ راخالی کندتا غصبی‌نباشد،پول‌چندانی‌هم‌ نداشت برای اجاره خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه هایش‌ ایستاده بود کنار لوازمش. مولا آمدند سراغش، با او سلام و احوالپرسی کردند و فرمودند به کریم پینه دوز. کریم ناراحت نباش،اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی‌اش خوشحال شده بود‌بذله گوئی‌اش گُل کرد و گفت : درست است طعم غریبی را چشیده اند.اجداد بزرگوارتان،اما آقا جانم! طعم مستاجری را که نچشیده اند.مولا به کریم تبسمی کردند... یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند:مولا در عالم رویا ، حاجی فلانی ! فردا صبح می روی به این آدرس ،فلان خانه را می‌خری و آن را می‌زنی به نام سید کریم! پیر مرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد و گفت به صاحب خانه: می‌خواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید،با گریه گفت به پیرمرد: بازاری ، گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا می‌زدم... اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مردخانه دار می توانستیم چشمان زهرایی‌تان را زیارت کنیم.هر چند روزگار ما ،رروزگار غیبت امام زمان‌‌مان است. اگر چه وجود مبارک‌تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست... 🌺 نشسته باز خیالت کنارِ من اما دلم برای‌خودت تنگ می شودچه کنم!؟ 📚 برداشتی آزاد از تشرفات سیدکریم محمودی‌ملقب به کریم پینه دوز 🌼🍂 ✍زهرا ساجد
🚨 ۱۷ توصیه رهبرانقلاب برای امر به معروف و نهی از منکر 1⃣ بدانید که کجا و چگونه باید امر به معروف و نهی از منکر کرد! 2⃣ معروف و منکر را بشناسید! 3⃣ در متن مسائل کشور باشید و اتفاقات جامعه برایتان مهم باشد. 4⃣ تذکر همیشه اثر دارد، شک نکنید، به دنبال بررسی احتمال تاثیر نباشید، که تذکر شما فایده ای نداشته باشد، بگویید! وظیفه شما فقط تذکر با زبان است، هیچ وظیفه‌ی دیگری ندارید. 5⃣ دایره معروف‌ها و منکرها را به حجاب و چند کار جزئی محدود نکنید! جامع و کلان ببینید. 6⃣ با اخلاق خوب، محبت و مدارا تذکر دهید ولی تمنا نکنید! 7⃣ یک کلمه بگویید آقا، خانم، برادر این منکر است، این معروف است، این بد است این خوب است. 8⃣ شکستن دل مردم، تمسخر، اسراف، گرانفروشی، غیبت، زورگویی، تهمت و... همه از انواع منکرهاست! 9⃣ درس خواندن، ورزش کردن، محبت، عبادت، دفاع از نظام اسلامی، صدقه، همکاری جمعی و .... همه از انواع معروف هاست! 0⃣1⃣ اگر به شما فحش دادند به خاطر خدا تحمل کنید. 1⃣1⃣ در دلتان از آن منکر بدتان بیاید و به آن معروف علاقه‌مند باشید. 2⃣1⃣ زبان گزنده نداشته باشید، سخنرانی هم نکنید! 3⃣1⃣ خجالت نکشید، نترسید، دچار ضعف نفس نشوید، منتظر دستگاه‌های دولتی هم نباشید. 4⃣1⃣ به هیچ عنوان حق اِعمال خشونت یا برخورد فیزیکی ندارید، به هیچ عنوان! 5⃣1⃣ اگر حرفتان اثر نکرد دفعه‌‌های بعد از گفتن ناامید نشوید. 6⃣1⃣ دیگران را وادار کنید به امر به معروف و نهی از منکر، تاثیر چند نفر خیلی بیشتر است. 7⃣1⃣ باهوش باشید، نگذارید کسی به نام این فریضه چهره مومنین را تخریب کند!
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد .. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ... از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد .. هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد .. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد . و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم ! ✍زهرا ساجد
🌷مــدرڪ شــهادتــ 🌷بــر روے تــابــلــوے مــزار شــهیــد سیــدمــجــتــبــے مــیــرڪــمــالــے ایــن مــطــلــب نــقش بــستــه:🌷 سلاح به آن اندازه که بعضی افراد فکر می‌کنند، اثری ندارد. عامل اصلی ایمان و اخلاصی است که رزمندگان ما دارند. اساس پیروزی ما در جنگ، ایمان است و مقدم بر سلاح می باشد. می‌توان گفت: نقش اسلحه در پیروزی دو درصد است و ۹۸ درصد آن را ایمان تشکیل می دهد. این جبهه ها دانشگاهی الهی هستند که امتحانات سختی از افراد گرفته می‌شود و مدرک می دهند. مدرک خیلی خوب شهادت است که به آنهایی که لایق این مدرک باشند،میدهند. بخشی از سخنرانی شهید سید مجتبی میر کمالی ✍زهرا ساجد
پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر و عروس و نوهٔ چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می‌لرزید و چشمانش خوب‌ نمی‌دید و به سختی می‌توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند، باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می‌ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می‌کردند پدربزرگ فقط اشک می‌ریخت و هیچ نمی‌گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می‌کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می‌کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه‌های چوبی درست می‌کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! ✅ یادمان بماند که زمین گرد است! ✍زهرا ساجد
💢 ستوان یکم پاسدار شهروز علیزاده: با تأسف تاثردرگذشت مادر بزرگوارتان، که داغ شهیدی بر دل داشت،ما را داغدار کرد. مصیبت وارده رابه شما و خانواده محترم آن عزیز سفر کرده،صمیمانه تسلیت می گوییم و از درگاه خداوند متعال برای شما صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت داریم. ─┅━━━━━━━━━┅─ ✍ خبرنگار: زهرا ساجد
|📑🌱| یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت. یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت، رسید به چراغ قرمز ، ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــبر … نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب! اشهد ان لا اله الا الله … هرکی آقا مجید و نمی‌شناخت‌، غش غش می‌خندید و متلک می‌نداخت و هرکیم می‌شناخت، مات و مبهوت نگاهش می‌کرد که این مجید چش شده؟! قاطی کرده چرا؟! خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی‌حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن. من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره! همین! ✍زهرا ساجد
نقاشی: اعتیاد به فضای مجازی، معایب و آسیب های ان کاری از: دانش آموز زهرا ساجد، یازدهم انسانی دبیرستان زینبیه بسطاملو 1401/1402
بعد‌از‌شهادٺ‌آقامحسن، دیدم‌‌عݪےهمش‌میوفته‌میخواستم‌برم دڪتر؛ شب‌‌محسن‌اومدتو‌خوابم‌بهم‌گفت: -خانم،عݪےچیزیش‌نیست، منومیبینہ‌میخوادبغلم‌ڪنه‌نمیتونه 🌿
🍃 ✍ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ"ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..." ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ 🔸اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه🔸 📚ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶ 💐سلامتی و تعجیل در (عج) صلوات💐 •┈┈••✾❀🍀🌺🍀❀✾••┈┈• ✍زهراساجد
روزی حضرت داوود از یك آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان. پرسید: مادر چرا گریه می كنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن كم از دنیا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند كه بیش از صد سال عمر نمیكنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت كم با هم در خانه سازی رقابت میكنند. پیرزن تعجب كرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا میپرداختم. برچرخ فلک مناز که کمر شکن است بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ✍زهرا ساجد دبیرستان زینبیه بسطاملو یازدهم انسانی ‎‌‌‌‎‌‌‌
خداآفرین حضرت علی اکبر(ع)شهرک 📌پویش یلدای فاطمی با توزیع بسته های شب یلدا توسط گروه جهادی پایگاه مقاومت بسیج حضرت علی اکبر(ع)شهرک برگزار گردید. ✅ در این پویش بسته هایی به ارزش ریالی هر بسته ۳ میلیون ریال در آستانه شب یلدا و ایام شهادت مادر مهربانی ها ،حضرت فاطمه زهرا «س» و با حضور جهادگران بسیجی پایگاه حضرت علی اکبر(ع) بسته بندی و در بین نیازمندان توزیع گردید. ┅━━━━━━━━━━━┅─ ✍خبرنگار:میرمهدی حسینی ♨️ @basijnewsir_azsh31