🔰 فرازی از وصیتنامه #شهید_علی_شفیعی
🔸خدایا شاهد باش به ظاهر در تنهایی زیستم و تو را بهترین دوستها و عشقها و اعمالها یافتم پس مرا به سوی خودت فرا خوان
🔸 خدایا من خواهان شهادت هستم ولی نه به این معنا که از زندگی فرار کنم. خدایا عمریست پیشانی را بر درگاهت بر روی خاک گذارده ام این دستها عمری در خانهٔ تو را زده است. این چشمها بهانه تو را میگیرد و بی اختیار اشک می ریزد، این خون که در رگهای من می چرخد همه اش به شوق توست.
🇮🇷کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🌐zil.ink/koolebarkerman
✍مراسم جشن تولد سردار شهید علی شفیعی با روایت گری پدر شهید محمد کاظم کیانی و اجرای آقای امین گزستانی ؛ همراه با گروه سرود ؛ دکلمه ؛ مسابقه و مولودی خوانی حاج حسین دلشاد
💢چهارشنبه هفدهم آبان ساعت ۱۵ گلزار شهدای کرمان...
#شهید_علی_شفیعی
🇮🇷کمیته خادم الشهداء استان کرمان
🆔@koolebarkerman
🌐zil.ink/koolebarkerman
کوله بار کرمان
✍مراسم جشن تولد سردار شهید علی شفیعی با روایت گری پدر شهید محمد کاظم کیانی و اجرای آقای امین گزستانی
✍مراسم تولد شهید یتیمی که با ختمی و نان خشک و آبلیمو بزرگ شد...
💢شهید حاج قاسم سلیمانی ؛ ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست کتاب مثل علی مثل فاطمه را بخوانید تا بدانید این مادر چگونه او را بزرگ کرد...
🔹توی مسجد الرسول بسیجی بود شبها یک گونی می گذاشت روی کولش و می رفت در خانه ها را می زد و اثاث می گذاشت و می دوید تا صاحب خانه ها او را نشناسند.
🔸من رنگ حقوقش را نمیدیدم که
هر ماه چیزی برایم می گذاشت و بقیه را به فقیر فقرا می داد.
🔹ده پانزده روز از ماه گذشته می آمد و می پرسید : چیزی نداری؟
🔸می گفتم حقوقت را چکار کردی؟
🔹می گفت: خدا پدرت را بیامرزد...
🔸آن وقت می فهمیدم که همه را داده...
🔹چرا؟
🔸چون خودش زجر کشیده بود نداری کشیده بود...
⭕️نان و آبلیمو می خورد...
🔹ختمی می دانی چیه؟
⭕️این را می خیساند و نان خشک هم قاطی اش می کرد و می خورد...
🔹سر طفولیت نداشت بخورد..
🔸زمانی هم می توانست نخورد...
🔺از طفولیتش بگو مادر...
💢بچه های امثال ما طفولیت ندارند
یک پیراهن داشت شب ها می شستمش خشکش می کردم و فردایش می پو شاندمش و می رفت مدرسه دور علی چادر می پیچیدم می گفتم غصه نخوری ها...
#شهید_علی_شفیعی
🇮🇷کمیته خادم الشهداء استان کرمان
🆔@koolebarkerman
🌐zil.ink/koolebarkerman
کوله بار کرمان
✍مراسم تولد شهید یتیمی که با ختمی و نان خشک و آبلیمو بزرگ شد... 💢شهید حاج قاسم سلیمانی ؛ ما افتخار
✍کودک یتیمی که فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله شد شهید علی شفیعی طبق روایت مادرش...
🔹سختی های زیادی کشیدم تا تنها فرزند پسرم را بزرگ کردم سه سال همسرم و دخترم در بستر بیماری بودند و من هم مرد خانه بودم و هم مادر خانواده و در این مدت سختی های زیادی را متحمل شدم.
🔸بچه ام مدرسه می رفت و من هر صبح برای کار کردن سرکوره های آجر پزی می رفتم و غروبها در حالی که توان راه رفتن نداشتم به خانه بازمی گشتم و گاها در راه از شدت خستگی مرگم را از خدا می خواستم.
🔹حتی در برخی از مواقع در زیر برف و باران گدایی می کردم ولی نمی گذاشتم بچه ام بداند که من کجا می روم و چه کار می کنم چون می گفتم غصه می خورد.
🔸علی آن روزها از من می پرسید مادر چرا پاهایت تاول زده؟
🔹می گفتم: مادر چیزی نیست بر اثر سرما این جور شده است.
🔸به خاطر شرایط سخت زندگی ما یک نان را که می گرفتیم تا سه روز از آن می خوردیم.
🔹هنوز انقلاب نشده بود که پدرش و خواهرش فوت کردند هیچ پولی نداشتیم.
🔸در یک خرابه زندگی می کردیم و پسرم تنها یک دست لباس داشت وقتی من آن لباس ها را می شستم او لباس دیگری برای پوشیدن نداشت و در سرما طاقت می آورد تا دوباره لباس هایش خشک شود و می پرسیدم مادر سردت هست ؟ می گفت: نه مادر کدام سرما!
🔹وقتی برای کار به بیرون می رفتم برای اینکه همسایه ها ندانند که ما چیزی برای خوردن نداریم آب درون قابلمه می ریخت و می گذاشت روی اجاق تا آب بجوشد و اگر همسایه چیزی می آورد می گفت: مادرم برایم غذا بار گذاشته نمی خواهیم.
🔸اما کدام غذا تنها آب بود که بخار می کرد بله فرزند من با این شرایط بزرگ شد.
#شهید_علی_شفیعی
🇮🇷کمیته خادم الشهداء استان کرمان
🆔@koolebarkerman
🌐zil.ink/koolebarkerman
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍چراغ ادامه راه در زندگی مادر شهیدی که حاج قاسم او را به عنوان مادر خود به خانه اش برد و ایشان با خانواده خودش مدتی زندگی کرد و او را به سفر حج فرستاد...
#شهید_علی_شفیعی
#حاج_قاسم
#ننه_سکینه
🇮🇷کمیته خادم الشهداء استان کرمان
🆔@koolebarkerman
🌐zil.ink/koolebarkerman
🔰 روایت مادر شهید علی شفیعی که از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله بود، به مناسبت وفات حضرت ام البنین (علیها السلام) و روز تکریم مادران و همسران شهداء...
🔹سختی های زیادی کشیدم تا تنها فرزند پسرم را بزرگ کردم سه سال همسرم و دخترم در بستر بیماری بودند و من هم مرد خانه بودم و هم مادر خانواده و در این مدت سختی های زیادی را متحمل شدم.
🔸بچه ام مدرسه می رفت و من هر صبح برای کار کردن سرکوره های آجر پزی می رفتم و غروبها در حالی که توان راه رفتن نداشتم به خانه بازمی گشتم.
🔹حتی در برخی از مواقع در زیر برف و باران گدایی می کردم ولی نمی گذاشتم بچه ام بداند که من کجا می روم و چه کار می کنم چون می گفتم غصه می خورد.
🔸علی آن روزها از من می پرسید مادر چرا پاهایت تاول زده؟
🔹می گفتم: مادر چیزی نیست بر اثر سرما این جور شده است.
🔸به خاطر شرایط سخت زندگی ما یک نان را که می گرفتیم تا سه روز از آن می خوردیم.
🔹هنوز انقلاب نشده بود که پدرش و خواهرش فوت کردند هیچ پولی نداشتیم.
🔸در یک خرابه زندگی می کردیم و پسرم تنها یک دست لباس داشت وقتی من آن لباس ها را می شستم او لباس دیگری برای پوشیدن نداشت و در سرما طاقت می آورد تا دوباره لباس هایش خشک شود و می پرسیدم مادر سردت هست ؟ می گفت: نه مادر کدام سرما!
🔹وقتی برای کار به بیرون می رفتم برای اینکه همسایه ها ندانند که ما چیزی برای خوردن نداریم آب درون قابلمه می ریخت و می گذاشت روی اجاق تا آب بجوشد و اگر همسایه چیزی می آورد می گفت: مادرم برایم غذا بار گذاشته نمی خواهیم.
#شهید_علی_شفیعی
🇮🇷کمیته خادم الشهداء استان کرمان
🆔@koolebarkerman
🌐zil.ink/koolebarkerman
رواینی از شهید علی شفیعی | معراج شهدای اهواز|1402 - حجت الاسلام رسول زمانی.mp3
زمان:
حجم:
11.04M
#روایتگری
🔸روایتی از شهید علی شفیعی
🎙راوی: حجت الاسلام رسول زمانی
📍معراج شهدای اهواز
#شهید_علی_شفیعی
🇮🇷کمیته خادم الشهداء استان کرمان
🆔@koolebarkerman
🌐zil.ink/koolebarkerman