eitaa logo
کوثر
218 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
14 فایل
در صورتیکه علاقمند به فعالیت در کانال و ارسال مطالب هستید به بنده پیام بفرستید @seyedhadi6
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدای ایران
🌹 جواد نژاد اکبر صاحب الزمان ویژه ۲۵ : . ▪️ // مادرش از آخرین اعزام فرزندش می گفت: « غلامعلی ، در آخرین اعزام ، به من که او را بدرقه می کردم ، گفت : « من دارم به جبهه می روم .» و این جمله را چندبار تکرار کرد . گفتم : « چندین بار رفتی و این بار نرو . » نگام کرد و گفت : « مادر ، من به جبهه می روم و سه روز بعد شهید می شوم و پیکرم برنمی گردد . » ناراحت شدم و گفتم : « مادرت بمیره. چرا می گویی جنازه ات نمی آید ؟ » گفت : « دوست ندارم جنازه ام توسط کسانی تشییع شود که به جبهه نیامدند و کمکی به رزمنده ها نکردند . » . این سردار رشید بابلی سرانجام در تکمیلی عملیات کربلای 5 در 12/12/1365 در شرق بصره شهد شیرین شهادت را نوشید و همان طور که خودش پیش بینی کرده بود ، به مدت 10 سال مفقود و در دی ماه 1376 شناسایی و در گلزار شهدای بالابیشه سر به خاک سپرده شد . . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
منطقه دهلران–دشت عباس‌آباد بودیم. از آنجایی که در نجاری مهارت داشتم دو و سه شب مانده به شب یلدا، جعبه‌های مهمات که قابل استفاده نبود، برمی‌داشتم و از آن کرسی درست می‌کردم. پتو‌های رزمندگان را نیز با سوزن به هم می‌دوختیم تا بصورت لحاف کرسی روی کرسی بیندازیم. ذغال را هم طی روز درست میکردیم تا روشنایی آن در تیر رأس دشمن نباشد و سپس برای شب استفاده می‌کردیم. یک هفته قبل از شب یلدا، مسئول تدارکات بسته‌های آجیل شامل پسته ، بادام و گردو .. را بین رزمنده‌ها توزیع می‌کرد تا در شب یلدا از آن استفاده کنند. از آنجایی‌که ارشد گروهان بودم، رزمنده‌ها به غیر از نگهبانان پست، به سنگر ما می‌آمدند و همه دور کرسی می‌نشستند البته فضای سنگر کوچک بود، اما به سختی خودشان را جا می‌دادند. فانوس را روی کرسی می‌گذاشتیم تا نور آن سنگر را روشن کند، سپس آجیل‌ ها را روی کرسی می‌گذاشتیم و همه با هم مشغول خوردن می‌شدیم. در شب یلدا، رزمندگان که سن‌شان بالا بود خاطره تعریف می‌کردند و همچنین دیگر رزمندگان جُک و طنز می‌گفتند، با یکدیگر می‌خندیدند و شب یلدا را در فضای شادی به اتمام می‌رساندند. نصف شب رزمنده‌هایی که نوبت پست‌شان شده بود از سنگر خارج می‌شدند و رزمنده‌هایی که پست نگهبانی‌شان به اتمام می‌رسید به سنگر می‌آمدند، لذا تا نماز صبح در کنار هم لحظات خوشی را با یکدیگر می‌گذراندند. راوی: جانباز سید مرتضی فاضلی 💠 @bank_aks
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
... امیر "صیاد شیرازی" ؛ مسئولان لشکر را دعوت کرده بود قرارگاه ؛ جشن نیمه شعبان جمعیّت را کنار زدم به صیاد برسم آن جلو مچم را گرفت و گفت: کجا؟ گفتم: یه عطره میخوام بدمش به صیاد گرفت و بو کرد... چشماشو بست و نفس عمیقی کشید: به به چه بویی داره! گذاشت تو جیبش..! گفتم : نمی ذارم ببری..! گفت: من به دردت می خورم! فردا که شهید بشم غصه می‌خوری‌ها! کوتاه نیامدم.... آخرِ مراسم رفت پیش صیاد گفت این عطر رو دوستم برای شما آورده ولی چون خیلی خوشبو بود نتوانستم ازش بگذرم... صیاد گرفت و بو کرد بعد دو دستی برگرداندش به حاج‌رضا و با لبخند گفت: تقدیم به شما سرباز امام زمان (عج). 💠 @bank_aks
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
بچه ها با دیدن حاج قاسم با شعارِ «صَلی‌عَلی مُحمّد سرباز مهدی آمد» از او استقبال کردند. برخلافِ تصور از شنیدن این شعار ناراحت شد..!! و با چهره‌ٔ برافروخته امّا مهربان گفت: « سرباز مهدی‌ شما بسیجیان هستید که همه جوانی و جانِ خود را وقفِ امام زمان (عج) کردید من لیاقتِ این شعار مقدس را ندارم» 💠 @bank_aks
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
سید می‌گوید : صبح روز دهم اردیبهشت ماه ، تازه آفتاب زده بود. بعد از آن شب سخت و نفس‌گیری که پشت سرگذاشته بودیم، آن طلوع چقدر دلچسب و زیبا جلوه می‌کرد. بیش از ده کیلومتر در زمین‌های صاف و بدون عارضه و جان‌پناه پیاده روی کرده بودیم... می‌شد جاده اهواز خرمشهر را که حوالی ۱۸ ماه در اشغال بعثی‌ها بود ببینیم و چقدر خوش‌ به‌ حالمان می‌کرد، تصویر نازک آن جاده که برایمان عطر خرمشهر را داشت... یک لحظه چشمم افتاد به «خدایی خراط». قبضه آرپی‌جی توی دستش بود و یک کوله پر از موشک‌های آرپی‌جی با خود حمل می‌کرد. از دیدنش خوشحال شدم و رفتم سمتش. یک لحظه نگاهم افتاد به پاهایش. خدایی پابرهنه بود. آن پاهای تنومند برافراشته ، همانند ستون‌هایی متحرک، رو به جلو هروله می‌کردند. نزدیکتر که شدم، دیدم بند پوتین‌هایش را به هم گره زده است و انداخته است گردنش. در آن روزهای گرم و خاک‌های رملی و تشنگی و آفتاب زدگی… محکم کوبیدم روی شانه‌ اش و خاک از لباسش برخاست. برگشت و نگاهش را در نگاهم گره زد همدیگر را در آغوش گرفتیم و صورتم لابلای ریش‌های پرپشت و عرق‌آلود خدایی فرو رفت. خندیدم و گفتم: «پس چرا پابرهنه ؟! پس چرا پوتین‌هاتو گذاشتی گردنت مومن؟! پاپتی وسط میدون می‌جنگی؟ پاپتی آرپی‌جی می‌زنی؟ » لحنش متین بود. بدون لبخند حرف نمی‌زد. اصلاً وقتی می‌خندید و آرام حرف می‌زد، آدم دوست داشت فقط خدایی را ببیند و فقط صدای آرام او را بشنود. اصلاً انگار طراوتی و حلاوتی در آن چهره و در آن لبخند و در آن طنین کلام بود که زمینی نبود. لابلای آن لبخند طولانی‌اش گفت: «آقا سید! این پوتین‌ها رو تازه از تدارکات گرفتم! نو هستن! حیفه خراب بشن! باید سالم بمونن برا عملیات بعدی!.» وجودم گُر گرفت. هر چند من هم مثل او لبخند زدم و دوباره روی شانه‌اش زدم و دوباره هم از لباسش خاک برخاست. اما مانده بودم که جوانی که کل عمرش را با فقر و نداری گذرانده است، چگونه اینقدر عجیب و غریب حواسش را به بیت‌المال می‌دهد و حق قانونی‌اش از بیت‌المال را که یک جفت پوتین ساده بیشتر نیست، استفاده نمی‌کند. حاضر بود پابرهنه در وسط آتش و خون و تیر و ترکش بجنگد، اما پوتین‌های بیت‌المال آسیب نبیند! خدایی راه خودش را رفت و من هم به همراه دسته و گروهان خودم راهی شدم. دسته‌ی شهید ناحی، یا همان دسته شهدا از گروهان فتح گردان بلال لشکر ۷ ولیعصر(عج) که خدایی هم از بچه‌های همان دسته بود، ظهر همان روز حوالی جاده اهواز خرمشهر ، زمین گیر و محاصره می‌شوند و هدف گلوله‌های چهار لول ضد هوايی و انواع گلوله‌های توپ و تانك دشمن قرار می‌گیرند و تا آخرين گلوله می‌جنگند و در اوج پهلوانی همه ۱۸ نفرشان به شهادت می‌رسند. پیکر پاک و مطهر شهدای دسته‌ی شهدا، در يكصد متری جاده اهواز خرمشهر ، سه روز و دو شب در بیابان و زیر آفتاب سوزان خوزستان باقی می‌ماند تا قصه همه جوره شبیه یاوران سرور و سالار شهيدان حضرت امام حسین (ع) شود. شناسایی پیکرهایی که سه روز زیر آفتاب مانده باشند ، کار ساده‌ای نیست. اما یک اتفاق همه را به هم می‌ریزد. پیکر خدایی را را که شناسایی می‌کنند و عقب می‌آورند، یک صحنه دل عالم و آدم را کباب می‌کند. «پوتین‌های خدایی هنوز دور گردنش هستند» آن پوتین‌های نوی بیت‌المال سالم می‌ماند برای عملیات بعدی... اما خدایی می‌رود به همان جایی که باید می‌رفت... شهید «خدایی خراط نژاد» متولد ۱۳۳۹ در مورخ ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در منطقه دارخوین به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد شهرستان دزفول به خاک سپرده شد. 💠 @bank_aks