💫﷽💫
♡منبر ۲ دقیقهای♡
سال اول حوزه استادمان حرف قشنگی زد. حرفی که تلنگر بزرگی شد برای من.
ایشان گفت:"دو تا لیوان رو در نظر بگیرید! یکیش خالیه و داخل یکیش، سنگ. حالا به نظرتون توی کدوم لیوان آب بیشتری جا میگیره؟"
ما جواب دادیم:"لیوان خالی!" خب پر واضح است که لیوان خالی. چون گنجایش بیشتری دارد. پس آب بیشتری داخلش جا میگیرد.
اما ایشان که از این سوال و جواب ساده قصد خاصی داشت، ادامه داد و گفت:"گناه هم همینه، اگه کسی تو قلبش گناه باشه، قلبش گنجایش کمتری برای کارای خوب داره. به جای انجام کارهای مستحبی، بیاید نیت کنید یک گناه و عادت بد رو ترک کنید تا ظرفِ دلتون از بدی خالی، و جا برای خوبیها باز بشه!"
اینها را گفتم که بگویم امروز که روز اول محرم است. بیاییم در کنار فریضههای مستحبیمان، یک کار بد را هم به خاطر امام حسین(ع) بگذاریم کنار تا برای خوبیهامان جا باز کنیم.
اگر این حرف برای شما هم تلنگر شد؛ من و استاد عزیزم را از دعای خیرتان محروم نفرمایید.
التماس دعا🌱💫
یاعلی
#به_قلم_ضحی
《مخدرات گلوگاه تحریک احساسات》
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خنده اغیار میشود
ادبیات چهره میسازد.
برای مثال چهرهای که از حضرت رباب علیهالسلام در ذهن من و شما با این شعر نقش بسته شخصیتی ضعیف، ناتوان، ناراضی از آنچه بر او گذشته و مضطرب است.
مادری که قربانی واقعه عاشوراست و حالا در غیاب همسرش محبور است به خواهر همسرش پناه ببرد او نیز با افعال امری مدام در حال توصیه های مکرر به ایشان است!
خاک بر دهان من که چندجمله بالا را مرقوم کردم اما لازم است برای تدقیق بحث ابعاد گوناگون آن را موشکافی کرد.
وقتی صحبت از ادب مرثیه میکنیم یعنی دقیقا داریم از یک چهارچوبی حرف میزنیم که رعایت نشدنش، تصویر زننده ای که دربالا بیان شد را برای مخاطب بازسازی میکند.
مشکل آنجاست که این چهارچوب های عمیقا بدیهی امروز به قدری رعایت نشدنش گسترده شده است که باید چندین مدت صرف در باب همین بدیهیات کنیم.
مثلا؛ آیا ما اجازه داریم برای مرثیه خوانی ، شان شخصیت والایی مانند حضرت رباب علیها سلام که اسوه صبر استقامت است را به یک انسان بلا دیده تقلیل دهیم؟
یا آیا ما میتوانیم همسر صالحهی 《امام》 حسین علیه السلام، امر که هیچ، توصیه کنیم؟
آیا ما از ایشان نسبت به وظایف یک بانوی عفیفه بیشتر آگاهیم؟
چطور میتوانیم به خودمان اجازه دهیم انقدر بی ادبانه، مخدرات را صرف مرثیه سرایی خودمان کنیم؟
این شعر نمونهی بسیار دقیقی از فضای شعر مخدرات امروز هیات است. در جایی دیگر بیان میشود؛
پیراهنی که تازه خریدی نشان نده
گهواره نیست دست خودت را نشان نده
این بیت از شخصیت این بانوی والا مقام ، چه چهرهای در ذهن شما ترسیم میکند؟
ورود به این مساله را منافی ادب میدانیم، و فهم ابعاد گوناگونش را به عهده ی شما میگذاریم.
بستر سازان ادامه حیات شیعی، بانوانی بودند که توانستند امتداد دهنده راه امامان ما باشند.
این نوع تصویرسازی از والا مقامان نه تنها غیر هنرمندانه که متاسفانه خلاف واقعیت است. این نوع اشعار و مرثیه سرایی ها نه تنها خیانت و تحریف شخصیتهای دنی و سراسر شکوه ماست بلکه عامل تصویرگری یک چهره معاذالله ناقص و عاجز از این بزرگواران خواهد شد.
#ادب_مرثیه
برگرفته شده از صفحه مجازی بیرق
هدایت شده از پژوهش مدرسه علمیه کوثر ورامین📝
زمان:
حجم:
1.5M
اولین نشست علمی پژوهشی
تحلیل محتوای مکاتبات و مذاکرات امام حسین در جریان عاشورا
توسط استاد محترم جناب آقای حسنی
هدایت شده از پژوهش مدرسه علمیه کوثر ورامین📝
زمان:
حجم:
990.5K
دومین نشست علمی پژوهشی
تحلیل محتوای مکاتبات و مذاکرات امام حسین در جریان عاشورا
توسط استاد محترم جناب آقای حسنی
ادامه دارد..
🔻اصلیترین علت شهادت امامحسین(ع) «حفظ عزت» بود
🔻مهمترین عامل عزت یک انسان، استقلالِ اوست
🔻تمام دین، رمز و راز رساندنِ انسان به این استقلال است
👈🏼مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری - جلسه اول
➖اصلیترین و آخرین علت شهادت أباعبداللهالحسین(ع) حفظ عزت بود. البته «امر بهمعروف و نهی از منکر» در شکلگیری این قیام، عنصر کلیدی بود اما شرایط بهگونهای رقم خورد که حضرت باید پای عزت خود میایستاد و ذلت را نمیپذیرفت، لذا شعار محوری این قیام، شد «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ».
➖انسان موجودی است که عزت را میخواهد، البته ممکن است از راه غلط بهدنبال عزت برود، ممکن است سراغ عزتِ کاذب برود، ولی عزت را میخواهد؛ حتی آدمهای بد هم عزتمند بودن را دوست دارند.
➖چه چیزی به انسان عزت میدهد؟ آیا داراییها، تواناییها، علم یا مهارتِ انسان به او عزت میدهد؟ همۀ اینها میتوانند عزتآفرین باشند (بهصورت صادق یا کاذب، موقت یا دائمی و پایدار) اما مهمترین عامل عزت انسان نیستند.
➖پایگاه اصلی عزت انسان «استقلال» است؛ یعنی اینکه خودش باشد، کسی او را وادارش نکند، وابسته به کسی نباشد، آویزان نباشد، از کسی نترسد.
➖آیا استقلالِ انسان، در قرآن هم اینقدر اهمیت دارد؟ بله، میفرماید: «لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» اجتناب از طاغوت، یعنی استقلال خود را حفظ کنید و عبد کسی غیرخدا نشوید. حتی «کفر به طاغوت» بر ایمان به خدا مقدم شده: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»
➖خدا میخواهد ما به این استقلال برسیم و تمام دین، در واقع رمز و راز رساندنِ انسان به این استقلال است. اطاعت از خدا هم این نیست که فهم خودت را کنار بگذاری و فقط هرچه او گفت گوش کنی، اطاعت از خدا یعنی «برنامۀ خدا را بفهمی و اجرا کنی»
👤علیرضا پناهیان - ۱۴۰۰.۰۵.۱۸
دختر یکی از شهدا تعریف میکرد:👇
«من فقط ۱۴ روزم بود که پدرم شهید شد و هیچوقت پدرمو ندیدم
۱۵ سال بعد وقتی جنازه برگشت ما رفتیم معراج شهدا که پیکرشو ببینیم اما چیز زیادی ازشون جز جمجمه و چندتا استخون نمونده بود. من با اکراه نگاه به پیکر کردم چون اصلا تصور همچین پیکری رو نداشتم. عمم که اکراه منو دید با گریه گفت: عمه به خدا بابات وقتی می رفت این شکلی نبود»😭
در واقع این عمه از برادرزاده اش خجالت کشید و خواست بگه بابات رشید رعنا بود...
من نمیدونم وقتی سر امام حسین (ع) و آوردن عمه زینب جلوی رقیه(س) چه احساسی داشت
فقط میتونم بگم:
عکسی ز شهیدی همه اعصاب مرا ریخت بهم...
زینب!...تو سر نعش برادر چه کشیدی...؟😔
راوی میگه من یه مدتی با شهید (امرالله بابابزرگی) که یه جوون بیست سه/ چهار ساله بود تو یه گروهان بودم شب عملیات والفجر8 بود همه رزمنده ها بیرون از مقر جمع شده بودن آماده عملیات.
میگه من یه کاری داشتم برگشتم تو مقر دیدم یه نفر تنها نشسته کنجکاو شدم رفتم ببینم کیه دیدم امرالله بابابزرگیه دقت کردم دیدم عکس بچه هاشو دستش گرفته. یه پسر دو ساله و یه دختر 45 روزه رو داره نگاه میکنه گریه میکنه ...
میگه باخودم فکر کردم شب عملیاتِ؛ امرالله دلش هوایِ بچه ها و خانوادشُ کرده مثلا خواستم ازاین حال و هوا درش بیارم رفتم جلو با شوخی و خنده گفتم آقا امرالله شب عملیات یادت افتاده بابا شدی هوایی شدی ...
یهو با همون صورت پر از اشک برگشت با یه حالتی که خیلی بهش برخورده بود گفت ؛ نه.
بعد جلو چشمای من عکس بچه هاشُ پاره و ریز ریز کرد . اومدم جلوش نشستم گفتم چرا این کارو کردی؟
با گریه برگشت گفت فلانی من دیگه برنمیگردم من داشتم بابچه هام حرف میزدم داشتم بهشون میگفتم بچها درسته که شما پدر از دست میدین اما غم نداشته باشین. امام هست... امت هست... دست نوازش به سرتون میکشن ... خیلیا بهتون محبت میکنن همه بهتون احترام میذارن
میگه امرالله همینجور داشت برام می گفت ...
می گفت؛ داشتم به بچه هام میگفتم بچه ها یه روزی هست بهش میگن عاشورا ... دخترم،پسرم عصر اون روز سر پدر رقیه توی کربلا رفت بالای نیزه...
به بچه هام گفتم خبر ندارین تازیانه ها شروع شد، بیابون گردی هاشروع شد، سیلی خوردن هاشروع شد، حتی نذاشتن بچها برا باباشون گریه کنن اگه گریه میکردن...
رزمنده میگه (امرالله) اینارو که میگفت زار زار گریه می کرد، راوی میگه خیلی خجالت کشیدم هیچی نگفتم اون شب گذشت رفتیم عملیات برگشتیم هرچی دنبال امرالله گشتم پیداش نکردم بچه ها (امرالله) کجاست؟ گفتن امرالله شهید شد پیکرشم جاموند تو صحرا...
این راوی میگه: 14سال گذشت، روز 8 محرم شد گفتن یه سری شهید آوردن کرج منم رفتم اونجا داشتم شهدارو نگاه میکردم دیدم روی ی کفن نوشته
پاسدار شهید (امرالله بابابزرگی)
هیچی ازش نمونده بود نگاه کردم دیدم نه تنی، نه سری، فقط چند تا استخوون مونده بود با یه پلاک...
گفت روزتشییعش روز تاسوعا شد هممون رفتیم همینجور که داشتیم شهید و تشییع میکردیم دیدیم یه صدای بلند و محزونی... و من صوت العظیم
میگه بابا نمیذارن من تورو ببینم بابا رفقات نمیذارن ببینمت بابا دخترت بزرگ شده دخترت 14ساله شده میخوام ببینمت ... اما مگه طاقت میاوردن یه مشت استخوان نشونش بدن بگن بیا ببین این باباتِ ... نذاشتن ببینه ...
اما یه دختری و می شناسم که 14ساله نبود، فقط سه سالش بود😔 اما چه چیزایی که نشونش ندادن😭
من میگم این دختر (شهیدبابابزرگی) همون روز تشییع که گریه می کرد، دور و بریا ، همرزما، دوستاش آرومش کردن... اما بمیرم برا دخترای امام حسین...