💠 رهام نکن
🔻 توی مسجد کنار ستون نشسته بود و با دقت گوش میداد، امام صادق (علیه السلام) دست به آسمان بلند کرده بود و می گفت: خدایا! منو حتی یه لحظه هم به خودم واگذار نکن.
امام نگاه به شاگردش کرد و گفت: خدا یونس پیامبر رو کمتر از یه چشم به هم زدنی رها کرد، اون از کنار قومش رفت و گرفتار عذاب شد.
جوان از کنار ستون جلو امد و گفت: یونس مگه کافر شده بود؟
امام سرشون رو پایین انداختن و فرمودن: کافر نشد، ولی اگه همون جور می مرد، جهنمی بود.
📚 الکافي،ج2، ص581.
📎 #احادیث_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #یک_حدیث_یک_درس
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 می خوام پولدار بشم
🔻 مسجد شلوغ بود و کلاس تازه تموم شده بود. پسرک کفش های وصله دار خودش رو زیر بغل زد و با عجله وارد مسجد شد. صورت آفتاب سوخته ای داشت. با دست لباس های کثیف و نامرتبش رو تمیز کرد، بعد به امام علیه السلام گفت: یه دعا کنید تا من پولدار بشم.
امام علیه السلام با ناراحتی گفتن: دعا نمی کنم، چون خدا برای پولدار شدن راهی مشخص کرده، برو کار کن، نمیشه توی خونه بشینی و با دعا پولدار بشی.
📚 وسايل الشيعه، ج 4، ص 520
📎 #کودکانه
📎 #یک_حدیث_یک_درس
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 تنبلی ممنوع
🔻 ظهر بود و آفتاب وسط آسمون بود، جوونی از کنار مزرعه امام صادق علیه السلام رد شد. با تعجب دید امام مشغول بیل زدن هستن. و تمام لباساشون خیس عرق شده.
جلو رفت و گفت: بیل رو بدید تا بقیشو من انجام بدم. امام لبخندی زدن و گفتن: دوست دارم برای به دست آوردن روزی، خودم تلاش کنم.
📚 الکافي، ج5، ص76.
📎 #کودکانه
📎 #یک_حدیث_یک_درس
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 سفرحج
🔻 کاروان به شهر رسید و مرد بدون توقف به مسجد رفت.
💢 امام صادق علیه السلام پای منبر نشسته بودن و جواب سوالات مردم رو می دادن.
❗️مرد سلامی کرد و گفت: از حج بر می گردم، سفر خیلی خوبی بود. توی کاروان ما شخصی مدام مشغول عبادت و نماز بود.
📌 امام با تعجب گفت: پس کی کارهای اونو انجام می داد؟
🔅 مرد دست روی سینه گذاشت و گفت: ما کارهاشو انجام می دادیم اون فقط عبادت می کرد.
⚠️ امام سر رو زیر انداخت و گفت: پس شما از او بهترید.
📚 سفينه البحار، ص 199
📎 #احادیث_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #یک_حدیث_یک_درس
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 تنبلی ممنوع
🔻 ظهر بود و آفتاب وسط آسمون بود، جوونی از کنار مزرعه امام صادق علیه السلام رد شد. با تعجب دید امام مشغول بیل زدن هستن. و تمام لباساشون خیس عرق شده.
جلو رفت و گفت: بیل رو بدید تا بقیشو من انجام بدم. امام لبخندی زدن و گفتن: دوست دارم برای به دست آوردن روزی، خودم تلاش کنم.
📚 الکافي، ج5، ص76.
📎 #کودکانه
📎 #یک_حدیث_یک_درس
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad