معرفی کتاب
پاییز است و جان میدهد برای عاشقانهای با کتاب.
فصلی که دلتنگیهایش گلویت را میپیچاند و گاهی نمیدانی که چرا بیبهانه اشک میریزی.
اما من و کتابی در وصف وصال یارم روزهاست که فقط به عشق ارباب بارانی میشویم، من اشک میریزم و کتابم از خیس شدنهایش به خود میپیچد.
کتابی که هزاران چشم و دل را که به ششگوشه گره خورده روایت میکند.
راوی از دلهایی قلم میزند که پابهپای کامیونِ قراضهء حامل ضریح در سرمای زمستان، به سمت کربلا رهسپاراند.
از توصیهء آیتالله العظمی بهجت میگوید که سفارش داشتند که عتبهء حسینیه را به هر قیمت که شده راضی کنند تا ضریح قدیمی ششگوشه را به ایران بیاورند.
از لحظاتی روایت میکند راوی، که مردم موج میشوند و به دریای نجات سرازیر میشوند، همه در هم میشوند از مقام و مسئول گرفته تا کشاورز و دانشآموز تا معلولی که بر روی دستها به زیارتِ نور نائل میشود.
برای این روزهای دلگیری کتابی از جنس ارباب بهترین بهانه است برای آرام شدن دلی که درمانش ششگوشه است.
بخوانید که این جرعهء ناب میارزد به چندین بار بازخوانی و اشک ریختن.
#به_قلم_خودم
#ما_که_خاکستر_شدیم_ارباب
#بس_که_نالیدم_دلم_شش_گوشه_شد
#دلنوشته_های_طلبهء_اربعینی 😭 😭
#گاهی_یک_جرعه_مطالعه
#حوزهعلمیهفاطمیهسلاماللهعلیهانظرآباد