دخترکِ شنگولِ روزهای جنگ
قسمت اول
داشتم سفرنامه ای به لبنان می خواندم و دقیقا وقتی از صفحه ی 65 به 66 ورق زدم نیرویی من را پای سیستم تایپ کشاند.
امروز روز چهارم، یا شاید هم پنجم جنگ با رذل ترین رژیم دنیا، اسرائیل است. راستش دقیق نمی دانم روز چندم، چون دقیقا از ابتدای حملات طرفین به صورت عادی زندگی کرده ام.
در منزل مادر جان، درست روی تخت مادربزرگ مرحومم نشسته ام و پنجره اتاقش را باز گذاشته ام. همان پنجره ای که حالا چند شب است سرم را از آن بیرون می برم و پدافند تهران را می بینم که درگیر است و با تمام وجود کیف می کنم. بی گمان هرکس از خیابان رد شود و من را ببیند می خندد. دخترک شنگولی که نیشش تا بناگوش باز است. این همان پنجره ای است که دیروز سرم را از آن بیرون بردم و سوختن ساختمان صدا و سیما را دیدم. همان پنجره ای که دیشب همراه مردم از آن الله اکبر گفتم. همان پنجره ای که شب به هنگام خواب بازش گذاشتم و صبح با صدای سه چهار تا انفجار بیدار شدم.
بشری عرب اسدی
دانش آموز بسیجی
دبیرستان معارف اسلامی سما
#زندگی_با_قوت
#وعده_صادق_۳
#مدرسه_علمیه_الزهرا_علیهاالسلام
#دبیرستان_رخترانه_معارفاسلامیسما
🌷پایگاه شهید زینالدین
https://eitaa.com/zainuddin