eitaa logo
خانه ایثار نجف آباد
1.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
⭕️نجف آباد، قدس غربی. ⭕️ شروع فعالیت از شهریور1399. با حمایت «شهرداری نجف آباد » و استفاده از منابع مختلف از جمله آرشیو «کنگره شهدای نجف آباد» ⭕️ شرعی و قانونی اجازه دارید حتی بدون ذکر منبع، از مطالب این کانال استفاده کنید. @njf_sakha ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️واگذاری اسکله به مسئول محور لشکر به دنبال اختلافات پیش‌‌آمده بین فرمانده و مجید کبیر‌زاده مسئول محور لشکر8 در عملیات قادر، مجید که بسیاری او را یکی از ستون‌های اصلی لشکر می‌دانستند به عنوان مسئول اسکله در عملیات والفجر8 معرفی شد. مدیریت یک اسکله آن‌قدر سخت و مهم نبود که کسی چون کبیرزاده را قانع کند؛ او عملاً چیزی را قبول نکرده و بعضاً با نشستن روی کشتی غرق شده، خود را به کارهایی مانند گوش کردن به رادیو مشغول می‌کرد. (محمد‌رضا شفیعی، نیروی تخریب) به دلیل امکان گیرافتادن خودروهای سبک در زمین باتلاقی نزدیک اسکله، یک بیل‌مکانیکی در این محدوده مستقر شد تا در صورت نیاز با بلند کردن «دست» مشکل را حل کند. مجید‌کبیر‌زاده یک‌بار که حوصله‌اش حسابی سر رفته بود، سراغ بیل می‌رود. مهدی رحیمی روایت می‌کند: «دیدم مشغول وَر رفتن با Leverهای دستگاهه؛ به شوخی گفتم ’کی گفته بشینی پشت بیل؟!‘. جواب داد ’حالا که همه ما را رد کردند، تو هم رد کن!‘» (مهدی رحیمی، نیروی زرهی) ما را در ایتا دنبال کنید: https://eitaa.com/n8najaf http://www.8najaf.ir
⭕️سرِکار گذاشتن افسر ارتشی نیروهای اطلاعات در زمان حضور در خرمشهر( تابستان۶۳ و قبل از عملیات بدر)، وقت آزاد نسبتاً زیادی داشتند و پیش از ظهر‌ها در نهر عرایض شنا می‌کردند. در این نقطه، نیروهای لشکر77 خراسان از ارتش هم حضور داشتند که طبق توصیۀ فرماندهان، نباید اطلاعات زیادی از جزئیات فعالیت نیروها در اختیارشان قرار می‌گرفت. نیروها خود را بچه‌های جهاد معرفی می‌کنند که تلاش دارند در منطقه جاده‌ای احداث کنند. حسن حیدری طی مواجه با افسر ارتشی که اهلِ شمال بود برای باور‌پذیر کردن این ادعا، نمایشی را شروع می‌کند که تا حدود یک‌ماه بعد نیز طول می‌کشد. او موقع شلیک خمپاره، مثل نیرویی تازه‌کار و ناشی خود را چنان به زمین می‌اندازد که نیروی ارتشی تصمیم می‌گیرد، برای نیروهای جهاد دوره‌ای آموزشی تدارک ببیند. این آموزش‌ها که از روز بعد به صورت روزانه و منظم به میزبانی یکی از سنگر‌های ارتش کلید می‌خورد، از آشنایی با انواع سلاح‌سبک و مهمات آن شروع شده و تا کار عملی با قبضۀ106 پیش می‌رود. محسن رضایی بخش دیگری از این آموزش‌ها را این‌گونه روایت می‌کند: «نوبت آموزش پرتاب نارنجک شد. افسر ارتشی نحوۀ پرتاب و دراز‌کشیدن را به خوبی تشریح کرد و از حسن حیدری خواست که امتحان کند. حسن همین که پرتاب کرد، دراز نکشید و افسر ارتشی را بغل کرد. شروع کرد به داد و بی‌داد و یا ابالفضل گفتن. این هم بخش دیگری از نمایش ما برای اثبات دروغِ اولمان بود.» چندی بعد افسر ارتشی نیروها را در حال اعزام به شناسایی در شرایطی می‌بیند که شمایل آن‌ها هیچ شباهتی به نیروهای تازه‌کار نداشت. بچه‌ها سلاح، دوربین و قطب‌نما همراه داشتند و این تجهیزات چیزی نبود که به نیروهای معمولی جهاد واگذار کنند. این درجه‌دار ارتشی حسابی عصبانی شده و ضمن گفتن ضرب‌المثلی، می‌گوید: «یک‌ماهه که مَنو مسخره کرده‌اید؟!» البته حسین ستوده هم با ضرب‌المثلی جواب برادر ارتشی را می‌دهد. یک‌بار هم موقع شنا، افسر ارتشی از جواد رحیمیان نیروی اطلاعات سراغِ استان محل تولدش را می‌گیرد. رحیمیان جواب می‌دهد: «اندون». طَرَف هر قدر فکر می‌کند، چنین استانی را پیدا نمی‌کند. شوخی‌های نیروهای اطلاعات‌عملیات لشکر8 با نیروهای ارتش در روزها و شرایط دیگر نیز همچنان ادامه دارد. یک‌بار که محسن رضایی و حسین ستوده سوار بر تویوتا از پُل‌نو گذشته و در مسیر جادۀ آسفالت به سمت خرمشهر ادامه مسیر می‌دادند، با لاشۀ یک مار در وسط جاده مواجه می‌شوند. ستوده، مار را عقب ماشین انداخته و می‌گوید: «کارِش داریم». کمی جلوتر، دو‌ افسر ارتشی دست می‌گیرند تا سوار شوند. ستوده سرعتش را کم کرده و می‌گوید: «جاده را می‌زنند. نمی‌تونم بایستم، همین‌طور در حال حرکت بِپَرید بالا!» نیروهای ارتش هم برای اثبات چالاکی و آمادگی جسمانی‌شان، سریع می‌پرند بالا ولی همین که پایشان به کفِ تویوتا می‌رسد، با وحشت دوباره پایین می‌پَرَند. (این متن از خاطرات بیان شده توسط آقای محسن رضایی از نیروهای باسابقه اطلاعات عملیات لشکر۸ نجف اشرف گرفته شده است.) 🎯👈ما را در ایتا دنبال کنید: 🆔https://eitaa.com/n8najaf 🆔http://www.8najaf.ir
⭕️به ترتیب از راست به چپ:حسین رفاهی(یزد)، احمد سلیمانی(نجف آباد) و محسن رضایی (خمینی شهر). هر سه نفر از نیروهای سابقه واحد اطلاعات عملیات لشکر۸ هستند. https://eitaa.com/n8najaf
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰نماهنگ| ارتش؛ نور چشم ملت 🔺بیانات رهبرانقلاب و امام خمینی(ره) درباره گرامیداشت #روز_ارتش ☑️ @Khamenei_ir
⭕️بازگشت مجروحی که شهید شد مهدی فتاح‌المنان از جمله نیروهای اطلاعات‌عملیات است که همراه با محسن رضایی یکی از گردان‌ها را به پد مدرسه می‌رسانند ولی با تیری که به کتفِ مهدی اصابت می‌کند، رضایی او را به اجبار راهی عقب می‌کند. نحوۀ بازگشت فتاح‌‌المنان به معرکۀ درگیری عملیات بدر را احمد سلیمانی یکی از همرزمانش روایت می‌کند: حا‌ج‌احمد در بدر خواسته بود که نیروهای اطلاعات بعد از راهنمایی گردان‌ها، برگردند عقب تا برای استفاده در ادامۀ عملیات سالم بمانند. همین که در پد ابالفضل از قایق پیاده شدم، فتاح‌المنان را دیدم که لبِ اسکله ایستاده. خیلی با انرژی باهاش دست دادم و دستش را هم مقداری تکان دادم. چیزی نگفت و فقط احساس کردم چهره‌اش «رنگ به رنگ» شد. رفتم پیش «محمودی» نیرویی اصفهانی که همراه با احمد‌نجات بخش مسئول جدید واحد101 به لشکر8 آمده بود. منشی واحد بود و آمار مجروحان و شهدای اطلاعات تا آن ساعت را داشت. در لیستی که تنظیم کرده بود، نام مهدی فتاح‌المنان در ستون مجروحان ثبت شده بود. وقتی نحوۀ مجروحیتش را فهمیدم، ماندم که پس چرا داره بر می‌گرده خط؟! سریع اومدم بیرون تا جلوی رفتنش را بگیرم ولی همان لحظه مهدی سوار یکی از قایق‌ها شد و رفت سمتِ اسکلۀ رحمت.کُلی داد و بیداد کردم تا قایقران را متوجه کنم ولی صدام را نشنید. یک ژ3 پیدا کردم و چند تایی تیر هوایی زدم که این هم فایده‌ای نکرد. سوار بر قایق، افتادم دنبالشون. از دور مجید کبیر‌زاده را روی اسکلۀ رحمت دیدم. داد زدم :«بِپا فتاح نره جلو!» به مجید که رسیدم، کار از کار گذشته بود و فتاح‌المنان با تعداد دیگری از نیروها راهی منطقۀ درگیری شده بود. - من به تو میگم فتاح نَرِه! - خوب حالا که رفت. چند روز بعد و همزمان با عقب‌نشینی نیروهای لشکر8 از ساحل غربی هورالهویزه، عراق آتش سنگینی را روی ایرانی‌ها تدارک می‌بیند. مهدی فتاح‌المنان یکی از شهدای لشکر و واحد اطلاعات‌عملیات طی همین حملات در پد مدرسه است. محمد‌علی مشتاقیان، لحظۀ شهادت فتاح‌المنان را از فاصلۀ نزدیک روایت می‌کند: مهدی در سن کم وارد واحد اطلاعات‌عملیات شد و به تدریج به یکی از بهترین و ماهر‌ترین نیروهای واحد تبدیل شد به طوری‌که در شناسایی‌های بدر، مسئول یکی از تیم‌ها بود. چند دقیقه قبل از آخرین دیدارم با مهدی، برادر بزرگش اصغر در حالی راهی عقبه شد که اصابت ترکش، یکی از پاهایش را از بالای زانو قطع کرده بود. البته پا به پوستی مانده بود و اصغر همین‌طور که پایش را به دست گرفته بود، با کمک دو‌نفر دیگر به ما نزدیک شد. دردِ وحشتناک قطع پا را قبلاً تجربه کرده بودم ولی اصغر خیلی آرام و با روحیه، حتی شوخی هم می‌کرد. اصغر، معاون گردان قمر بنی‌هاشم بود. هنوز از رفتن اصغر چیزی نگذشته بود که مهدی با دستی مجروح رسید. خیلی محکم خواستم که برگردد عقب ولی اصرار داشت بماند تا هر کاری از دستش بر می‌آید، انجام دهد. در حال صحبت بودیم که سر و کلۀ هواپیمای ملخی عراق پیدا شد. با تیربارش، شروع کرد به زدن و همه را خواباند روی زمین. با مهدی کنار هم زمین‌گیر شده بودیم. آتش‌بازی هواپیما، گرد و خاک زیادی به پا کرده بود و چند دقیقه‌ای طول کشید تا اطرافمان را ببینیم. اصابت گلوله‌ به گردن فتاح‌المنان، در دم شهیدش کرده بود. 22اسفند شصت و سه، به عنوان تاریخ شهادت مهدی ثبت شده است. اکبر بزرگترین پسر خانوادۀ فتاح‌المنان، در اولین روز سال شصت و یک در عملیات فتح‌المبین شهید شد و رسول چهارمین برادر نیز که کوچک‌تر از اصغر و مهدی محسوب می‌شود، سال64 در فاو طی عملیات والفجر8 اسیر شد. این خانواده علاوه بر این چهار رزمنده، دو پسر و پنج‌دختر دیگر نیز دارد. پدر شهیدان فتاح‌المنان، سال نود و پنج فوت کرد. اصغر و رسول فتاح‌المنان، بازنشستۀ سپاه هستند. 🎯👈ما را در ایتا دنبال کنید: 🆔https://eitaa.com/n8najaf 🆔http://www.8najaf.ir
⭕️مهدی فتاح المنان، ایستاده نفر اول از سمت راست. دو روز قبل از شهادت. https://eitaa.com/n8najaf
⭕️آن‌چه بر «۱۴معصوم» گذشت پرسیدم پس کو تیر، فشنگ و صدای تیراندازی؟! من خیلی ناراحت شدم که چرا در حین این‌که بچه‌های مردم کشته می‌شدند، به ما دروغ می‌گفتند. علی‌اکبر اعتصامی فرماندۀ گردان چهارده‌معصوم لشکر۸ نجف‌اشرف در نوار مصاحبه‌اش با راوی مرکز اسناد که به تاریخ ۱اسفند۶۴ تنظیم شده، ورود و خروج نیروهایش در بخشی از عملیات والفجر۸ طی اسفند۶۴ را این‌گونه به تصویر می‌کشد: ما که ۹شب راه افتاده بودیم، تلاش داشتیم با نشان کردن عوارض مصنوعی همچون سنگر تانک، خودمون را به مقر اصلی عراقی‌ها برسونیم. کمین زیاد داشتند و با کندن گودال‌هایی، تیربارهاشون رو برای شلیک در کمترین ارتفاع مهیا کرده بودند. از ۵سانتی‌متری سطح زمین مثل دِروی گندم، بچه‌ها را می‌زدند. ۱۰تیربار سبک از یک طرف، تیربارهای تانک از روبه‌رو و گرینوف‌ها هم از پشت سر ما رو در یه ۳گوش گیر انداخته بودند. تیم پیشتازی که بیشتر اهل اصفهان بودند، همان اول شهید و زخمی شدند. مرتب منور زده و بچه‌ها زیر آتش دشمن «کُپ» کرده بودند؛ یِه تعدادی که فرستادم جلو، همه ریختند روی زمین. بی‌سیم‌چی یکی از گروهان‌ها موقع شهادت، دستش روی شاسی ماند و این وضع تا مدتی کل ارتباط را مختل کرد. هر چی فریاد می‌زدم که «پاشید برید جلو»، هیچ‌کس تکان نمی‌خورد؛ علتش اعزام اولی بودن بیشتر نیروها و کیفیت رزمی پایین آن‌ها بود. مجبور به صدور دستور عقب‌نشینی شدم. زخمی‌ها به همان حالت سینه‌خیز شروع به عقب آمدن کردند، حدود ۳۰نیروی سالمی که داشتیم هم سلاح و تجهیزاتشون رو ریختند روی زمین و رفتند کمک زخمی‌ها. با ترکشی که بی‌سیم فرماندهی خورد، ارتباط با احمد کاظمی هم قطع شد. ما با یک حالت خسته و کوفته که تمام راه ۱۵۰۰‌متری را سینه‌خیز به عقب برگشته بودیم، همه به ما توپیدند که چرا نرفتید با آن ۴۰نفر نیروی سالمی که دارید، حمله کنید. آیا با این نیرو که فرار کرده و این روحیه را دارد و با این وضعیت بدون سلاح و ماسک‌اش را ریخته و فرار کرده، آیا هیچ عقل کاملی این‌کار را می‌کند که با این ۴۰نفر حمله کند؟ وضع روحی بچه‌ها به قدری بد شد که کادر گردان مجبور شدند برای بلند کردن آن‌ها و تقویت روحی، دست به کار زدن آر‌پی‌جی و شلیک با تیربار شوند. ۲فرمانده گروهان همراه معاون‌هاشون زخمی شدند، ۲معاون هم از دیگر گروهان‌ها به آمار مجروحان پیوستند. بین فرمانده دسته‌ها نیز ۵شهید و۴زخمی داشتیم. به جز چند بی‌سیم‌چی گروهان که زخمی شدند، بقیه از جمله بی‌سیم‌چی خودم به شهادت رسیدند. هشتادزخمی و حدود سی‌شهید داشتیم که یکی از دلایل آن کیفیت پایین نیروها بود؛ آموزش کمی دیده بودند، اعزام اولشان بود و اکثراً غیر بومی محسوب می‌شدند. دلیل دوم، خالی ماندن جناحین ما بود. قرار بود راس ۱۰شب نیروهای لشکر امام حسین از راست و بچه‌های کربلا از طرف چپ عملیات کنند. وقتی سراغ لشکر۱۴ را گرفتیم، گفتند از سمت راست جادۀ بصره دارند می‌کوبند و میاند. پرسیدم پس کو تیر، فشنگ و صدای تیراندازی؟! من خیلی ناراحت شدم که چرا در حین این‌که بچه‌های مردم کشته می‌شدند، به ما دروغ می‌گفتند. لشکر۲۵ هم ساعت ۱۲ و ۳۰دقیقه یعنی دو و نیم ساعت دیرتر، با تانک‌ها درگیر شدند. توضیح: علی اکبر اعتصامی از خمینی شهر، جزء بهترین فرمانده گردان های لشکر۸ نجف اشرف بود که سال۶۵ در عملیات کربلای۵ شهید شد. (گزارش ۲۵۱ مرکز اسناد دفاع مقدس، راوی: مهدی انصاری، صفحه۱۳۳ تا۱۳۹) 🎯👈ما را در ایتا دنبال کنید: 🆔https://eitaa.com/n8najaf 🆔http://www.8najaf.ir
⭕️شهید اعتصامی. https://eitaa.com/n8najaf
⭕️ شهید در روزهای ابتدایی جنگ @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ یکی از دورهمی های نجف آبادی با حضور شهید احمد کاظمی و تعداد دیگری از شهدا @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ جوانی که روی تخت بیمارستان شهیدش کردند ژیان را با دست سر و ته کردیم و همراه دو نفر دیگه، مجروح در بغل نشستم عقب. گفتم نترس و فقط ما رو برسون بیمارستان. گوشه و کنار بیمارستان پُر بود از زخمی و تلاش و تقلای کادر بیمارستان و مردم. توران موحدی که پدرش «علی‌کبابی» در سه‌راه امیدی مغازۀ میوه‌فروشی داشت، سر‌پرستار بیمارستان بود و هوای انقلابی‌ها را داشت. خواست «علی کافیان» که پدرش در کوچۀ دلگشا مغازۀ کاه‌فروشی داشت، را بخوابانم روی تخت و براش خون جور کنم. کافیان هنوز ناله می‌کرد و آب می‌خواست. موحدی تازه از اتاق خارج شده بود که نعرۀ پاسبان‌ها پیچید در راهروی بیمارستان. جمشیدیان، کاظمی و طاهری ژ3 به دست مستقیم می‌آمدند سمت این اتاق. اگر من را با این لباس‌های خون‌آلود می‌دیدند، همان‌جا خلاصم می‌کردند. اشهدم را گفتم و بی‌حرکت ایستادم پشت در. جمشیدیان هم‌زمان با فحش‌های رکیک و ناموسی به سرپرستار و تاکید روی این‌که کسی حق درمانِ مجروحان را ندارد، لگدی به درب کوبید. در طوری باز شد که من را بین زاویۀ خودش و دیوار مخفی کرد. جوان نوزده‌ساله که پاسبان چاق و بد‌دهن شهر را شناخته بود، با وحشت همچنان از تشنگی می‌گفت. جمشیدیان با پوتین رفت روی تخت و چند‌باری شکم مجروح را فشار داد. کافیان، چند نعره زد و همان‌جا شهید شد. از ترس و خشم می‌لرزیدم و هزار جور فکر به ذهنم آمد ولی تکان نخوردم. پاسبان‌ها رفتند سراغ اتاق‌های بعدی و این فرصتی شد برای فرار از اتاقی که خاطره‌اش هنوز برایم زنده مانده. نزدیک در خروجی که رسیدم، شروع کردند به دستور ایست و تیر‌اندازی. از بالای سه پله‌ای که راهروی اورژانس شیر و خورشید را به حیاط می‌رساند، به حالت شیرجه پریدم پایین. بی‌خیال زانو و دست‌های زخمی‌ام شدم و با تمام توانم دویدم داخل کوچۀ پشت بیمارستان. 📌 خاطره یکی از انقلابی نجف آباد که خاطراتش توسط انتشارات مهر زهرا (س) در دست تدوین است. 🆔@najafabadnews_ir_shahid 🆔 http://najafabadnews.ir 🆔https://www.instagram.com/najafabadnews_ir_shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شهید از نیروهای لشکر 8 نجف اشرف محسوب می شود که 19 دی ماه 65 در سن بیست و پنج سالگی طی عملیات کربلای5 به رسید. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ انتشار خاطرات شهید با عنوان «حاجت روا». کاری از انتشارات دارخوین و به قلم اشرف سیف الدینی که به انعکاس خاطرات همسر، خانواده و همرزمان شهید می پردازد. شهید نوری یکی از یازده شهید مدافع حرم لشکر زرهی 8نجف اشرف است که در آخرین روزهای اسفند93 در سوریه به شهادت رسید. این اثر که اسفند سال گذشته با قیمت پشت جلد بیست و پنج هزار تومان روانه بازار نشر شده را می توانید با بیست درصد تخفیف به روش های زیر تهیه کنید: ↙️خرید از غرفه با سلام https://basalam.com/ndarkhovain ↙️ارسال پیامڪ به شماره 09134223239
⭕️ شهیدان (نفر اول از سمت راست) و (نفر اول از سمت چپ) @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ روبه روی دانشکده کشاورزی دانشگاه جندی شاپور (شهید چمران اهواز)- نفر سوم از راست شهید . این دانشگاه در طول دوران دفاع مقدس، پایگاه اصلی لشکر8 نجف اشرف در خوزستان شد و به عنوان شناخته می شد. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید (نفر اول از سمت چپ) در جمع تعدادی از شهرستان. شهید جوزی اسفند62 در عملیات خیبر در جزایر مجنون به اسارت درآمد و چندین سال بعد از بازگشت به کشور و فعالیت به عنوان پزشک، در در سال 94 به شهادت رسید. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ دست نوشته شهید از لحظه اسارت در @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید (نفر اول از سمت راست) از شهدای در نجف آباد @najafabadnews_ir_shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شهید از نیروهای لشکر زرهی 8 نجف اشرف، در مصاحبه ای به بیان گوشه ای از فعالیت های خود می پردازد. شهید عرشی، تیر ماه 66 در حین اجرای ماموریت در کرمانشاه به شهادت رسید. او در زمان شهادت 28 ساله و دانشجوی رشته برق بود. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ آخرین نماز روز دارد به ظهر نزدیک می‌شود. نیروها یکی‌یکی شده یا زخمی می‌شوند و مهمات دارد ته می‌کشد. الآن دیگر «تن» است که در برابر نفربر و بالگرد و موشک می‌جنگد. بیرون از کانال، آخرین رزمنده‌ها اسیر یا شهید شده و عراق تمام توان و تمرکزش را می‌گذارد روی این کانال. کمتر از چهل نیروی باقیمانده با مختصری مهمات، می‌روند انتهای کانال و از آن‌جا به سرعت خارج شده و با چندین متر دویدن و عبور از یک خاکریز، خودشان را به دومین کانال که حالت جنوبی‌شمالی داشت می‌رسانند. آتش عراق هم‌چنان ادامه دارد و تلفات می‌گیرد. کار خاصی از دست کسی ساخته نیست و باید منتظر تاریک شدن هوا بمانند تا شاید راهی برای گریز پیدا کنند؛ البته اگر تا آن موقع اسیر یا شهید نشوند. یکی از مجروحان، می‌گوید: «وقت نماز شده! آفتاب رسیده بالای سرم». نیروها با همان حال گرسنگی، تشنگی، خستگی و بدن و لباس‌های خاکی و خونی، به سختی لابه‌لای پیکرهای شهدا و مجروح‌ها جایی پیدا کرده و می‌ایستند به . قناصه‌چی‌های ماهر بعثی که از صبح تا آن موقع خیلی از بچه‌ها را شهید و زخمی کرده بودند، وقتی نماز خواندن بچه‌ها را می‌بینند، از لج‌شان شروع می‌کنند به زدن دست و پای نیروها. روایت از آزادگان عملیات خیبر از آخرین لحظات مقاومت باقیماندگان چهار گردان اعزامی لشکر 8 نجف اشرف به ماموریت طلاییه. پنجم اسفند61 در یک روز نزدیک به هزار و دویست رزمنده لشکر8 نجف اشرف و تعدادی از نیروهای آذربایجانی مامور به این یگان، شهید یا اسیر شدند. 🆔@najafabadnews_ir_shahid 🆔 http://najafabadnews.ir 🆔https://www.instagram.com/najafabadnews_ir_shahid