فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موضوع.....
آیا حجاب تحمیل است؟⁉️🤔
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی 🤲♥️
دلگرمی زندگیتون....
هر چی هست ....
همیشگی باشه.... 🌹
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین ولی گریه نکن.....😔
فقط تا هستن قدرشون بدونیم.....
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عشق وطنمون.....
ایران......♥️
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
جمعہ 1402/12/11
همه باهم.....
ان شاءالله فراموش نشود.....
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
Ragheb - Bazgard [128].mp3
4.48M
من دعای عهد میخوانم بیا😔
💞💞💞💞
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل علی آقا باشیم ...🤔🙄🙄
یک عمر درس بندگی....⁉️
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
@j
💢 آیا می دانید یتیم واقعی چه کسی است ؟!
🌟 امام حسن عسکری علیه السلام از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
سخت تر از یتیم جدا شده از پدر، یتیمی است که از امامش جدا شده و توانایی دستیابی به وی را ندارد، و حکم امامش را درباره مسائل دینی مورد ابتلا نمیداند.
آگاه باشید هر فرد ناآگاه به شریعت ما، که از دیدار ما محروم است یتیمی است که در دامن عالمان شیعه جای دارد.
آگاه باشید، هر کس وی را هدایت و راهنمایی کند و شریعت ما را به وی بیاموزد، در مقام رفیق اعلی با ما خواهد بود.
متن روایت :
الإمام الحسن العسكري عليه السلام عن رسول الله صلي الله عليه و آله :
أشَدُّ مِنْ يُتْمِ الْيَتِيمِ الَّذِي انْقَطَعَ عَنْ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ يُتْمُ يَتِيمٍ انْقَطَعَ عَنْ إِمَامِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ إِلَيْهِ وَ لَا يَدْرِي كَيْفَ حُكْمُهُ فِيمَا يُبْتَلَى بِهِ مِنْ شَرَائِعِ دِينِهِ أَلَا فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا عَالِماً بِعُلُومِنَا وَ هَذَا الْجَاهِلُ بِشَرِيعَتِنَا- الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا يَتِيمٌ فِي حَجْرِهِ أَلَا فَمَنْ هَدَاهُ وَ أَرْشَدَهُ وَ عَلَّمَهُ شَرِيعَتَنَا كَانَ مَعَنَا فِي الرَّفِيقِ الْأَعْلَى.
بحارالانوار ۱۷۱/۱۰۵
#آیا_میدانید
🤲 خداوند را قسم میدهیم به یتیمِ امام حسین حضرت رقیه خاتون ، به یتیمی شیعه خاتمه بخشد...
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
غروب و دلتنگی 💔
سلام پدر مهربانم، مهدی جان♥️
ای کاش دلم ♥️یاد بگیرد که فقط برای شما بتپد...
چشمانم یاد بگیرند که فقط برای شما بگریند...
قلمم یاد بگیرد که فقط برای شما بنویسد...
زبانم یاد بگیرد که فقط برای شما سخن بگوید...
ای کاش
زندگی ام.....
بودنم.....
نفس کشیدنم...
فقط برای شما باشد....
برای دعای فرج، برای تمنای ظهور...🤲
ای کاش من رو سیاه را می خریدید...😔😭
کپی به نیت ظهور👇👇👇
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
چادر میـپوشم
چون ترجیح میدهم..
اســـیرِ خـــــدا باشـم♥️
وچہ لذتـــ دارد اینڪہ خاص او باشم🥰
نہ اینڪہ..!مطیع دستـــ شیطان👿
#چادری_باش_بانو♥️
#حجاب
🌹https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فک کنم بازم باید بستری بشه....
بیچاره رو کشت....🤦♀😂😂
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
45.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبحان الله.
لا اله الا الله.
🤔😳🙄
#قدرت خدا را شکر🤲
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدونتعارف ..
پاک بودنبہ ایننیست کہ تسبیح بردارۍ وذکربگۍ...
پاکی بہ اینه کہ.....
تو موقعیتگناه؛ از گناه فاصلہ بگیری
اون لحظہاۍکہ میتونۍ گناه کنۍ ولۍ نمیکنۍ
ثوابش از هزاردور تسبیح انداختن بیشتره رفیق.....👌🌹
با من همراه باش👇👇👇
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
#قسـمـت_پـنـجـم
بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها🚌 بودنختو و بچه ها مشغول غذا خوردن🍝. آقاسید بهم گفت پشت سرش برم و رسیدیم دم غذا خوری خانم ها.
آقاسید همونطور که سرش پایین بود صدا زد زهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟!
یه خانم چادری که روسریش هم با چفیه بود جلو اومد و آقاسید بهش گفت: براتون مسافر جدید آوردم.
بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم😊
نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول از زهرا بدم اومده بود😕 شاید به خاطر این بود که آقاسید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد😏
محیط خیلی برام غریبه بود
همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه
دلم میخواست به آقاسید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا🚶
بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دختر محجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت. گوشیمو📱 درآوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام.
حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم.
دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت.
با تعجب😳 به صورتش نگاه کردم که دیدم داره بهم لبخند میزنه از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.🙂
-خانمی اسمت چیه؟!
-کوچیک شما سمانه
-به به چه اسم قشنگی هم داری.
-اسم شما چیه گلم؟!
-بزرگ شما ریحانه
-خیلی خوشحالم از اینکه باهات همسفرم
-اما من ناراحتم
-ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم؟
-اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.مسجد نشستی مگه؟
-خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم. منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها
-یا خدا. عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما
-حالا چه ذکری میگفتی؟!
-داشتم الحمدلله میگفتم.
-همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟!
-اره
-خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟
-چرا عزیزم. نگفته هم خدا میشنوه. اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم♥️ با این ذکر خو بگیره.
-آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود
-و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک سالم از من کوچیک تره ولی خیلی خوش برخورد و خوب بود.
نصف شبی صدای خندمون😅 یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون.
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
#قسـمـت_شـشــم
چتونه دخترها؟!😠 خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر...
من یه چشم غره😒 بهش زدم
سمانه هم سریع گفت چشم چشم حواسمون نبود.
بعد از اینکه رفت پرسیدم:
-این زهرا خانمتون اصلا چیکاره هست؟
-ایشون مسول بسیج خواهرانه دیگه
-اااا...خوب به سلامتی
و تو دلم گفتم خوب به خاطر اینه که آقاسید به اسم صداش میکنه و کم کم چشمامو بستم تا یکم بخوابم.😴
بالاخره رسیدیم مشهد
اسکان ما تو یه حسینیه🏤 بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و وقتی که رسیدیم اقای فرمانده👮 شروع کرد به صحبت کردن برامون:
خوب عزیزان...اولین زیارت رو با هم دسته جمعی میریم و دفعه های بعد هرکی میخواد میتونه با دوستاش مشرف بشه فقط سر ساعت🕗 شام و ناهار حاضر باشین و ادرس هم خوب یاد بگیرین..
برگشتم سمت سمانه و گفتم :
-سمانه؟!
-جانم؟!
-همین؟!
-چی همین؟!
-اینجا باید بمونیم ما؟!
-اره دیگه حسینیه هست دیگه
-خسته نباشید واقعا. اخه اینم شد جا..این همه هتل🏩
-دیگه خواهر باما اومدی باید بسیجی باشی دیگه
-باشهه.
زمان اولین زیارتمون رسید. دیدم سمانه با یه چادر داره به سمتم میاد:
-این چیه سمی؟!
-وااا.. خو چادره دیگه!
-خوب چیکارش کنم من؟!
-بخورش خوب باید بزاری سرت
-برای چی؟!مگه مانتوم چشه؟!
-خوب حرم میریم بدون چادر نمیشه که
-اها...خوب همونجا میزارم دیگه
-حالا یه دور بزار ببینم اصلا اندازته؟!
چادر رو گرفتم و رفتم جلوی آینه.یکم شالمم جلو آوردم وچادرمو گذاشتم و تو اینه خودمو نگاه کردم و به سمانه گفتم:
. -خودمونیما...خشگل شدم😉
-آره عزیزم...خیلی خانم شدی.
-مگه قبلش آقا بودم ولی سمی...میگم با همین بریم..برای تفریحی هم بدنیست یه بار گذاشتنش.
-امان از دست تو بزار سرت که عادت کنی هی مثل الان نیوفته
-ولی خوب زرنگیا...چادر خوبه رو خودت برداشتی سُر سُری رو دادی به ما
-نه به جان تو... اصلا بیا عوض کنیم
-شوخی میکنم خوشگله..جدی نگیر..
-منم شوخی کردم والا..چادر خوبمو به کسی نمیدم که😬
حاضر شدیم و به سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا که چادر گذاشتم آقاسید منو ببینه. هیچ حس عشقی نبود و فقط دوست داشتم ببینه که منم چادر گذاشتم و فک نکنه ما بلد نیستیم...
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خانمها نمیکرد.😑
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ
يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ
يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً
وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.
ای خدایی که فضل و کرم تو بر خلق همیشگی است،
ای که دو دست عطا و بخشش تو به جانب بندگان گسترده است،
ای صاحب بخششهای بزرگ!
درود بفرست بر محمد و آلش که در اصل خلقت و فطرت بهترین خلقاند،
ای خدای بلندمرتبه، در همین شب گناه ما را ببخش.
به نیابت همه درگذشتگان و اسیران خاک که دستشان از خیر دنیا کوتاه است و سخت چشم انتظارند...
🔴 داستان واقعی
امام زمان فرمودند به پدرت بگو انقدر غُر نزند!
پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی
را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند...
اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود... پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا سخنش را اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی...
از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد،
جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار،ذغال و بود و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید
گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم... 😭
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
_﴿♥️﴾_________________
˼https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷
میهمان امشب 👇👇
شهید والا مقام 🌷مسعود شعر بافچی🌷
حمد و توحید و ۱۴ صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
_﴿♥️﴾_________________
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh