هدایت شده از ندای وحی
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
◾️امام زمان «ارواحنافداه» با همان سنّ خردسالگی آمدند و بر بدن مطهر پدر بزرگوارشان نماز خواندند ...
راوی گوید:
بعد از آنکه امام حسن عسکری علیهالسلام به شهادت رسیدند، وارد خانه آن حضرت شدم،
فَلَمَّا صِرْنَا فِی الدَّارِ إِذَا نَحْنُ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَلَی نَعْشِهِ مُکَفَّناً
▪️وقتی که وارد حیاط خانه آن حضرت شدم، دیدم جنازه مطهر آن حضرت را کفن کرده و بر روی تختهای در بین حیاط گذاردهاند.
فَتَقَدَّمَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ لِیُصَلِّیَ عَلَی أَخِیهِ
▪️جعفر، برادر آن حضرت، پیش آمد تا بر بدن مطهر برادرش نماز بخواند
فَلَمَّا هَمَّ بِالتَّکْبِیرِ خَرَجَ صَبِیٌّ بِوَجْهِهِ سُمْرَةٌ بِشَعْرِهِ قَطَطٌ بِأَسْنَانِهِ تَفْلِیجٌ
▪️همین که جعفر خواست تکبیر بگوید، پسر خردسال گندمگونی که موی سرش سیاه و زنگی و کوتاه، و میان دندان هایش باز بود، بیرون آمد.
فَجَبَذَ رِدَاءَ جَعْفَرِ بْنِ عَلِیٍّ وَ قَالَ تَأَخَّرْ یَا عَمِّ فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلَاةِ عَلَی أَبِی
▪️و ردای جعفر را از دوش او کشید و فرمود: «ای عمو! کنار برو که من در نماز گزاردن بر پدرم از تو سزاوارترم.»
فَتَأَخَّرَ جَعْفَرٌ وَ قَدِ ارْبَدَّ وَجْهُهُ فَتَقَدَّمَ الصَّبِیُّ فَصَلَّی عَلَیْهِ
▪️جعفر عقب رفت و رنگش تغییر کرد. آن پسر خردسال هم جلو ایستاد و بر امام علیهالسلام نمازگزارد.
📚کمال الدین، ص ۴۳۱
✍ آه یا صاحب الزمان ...
هر گونه بود پیش آمدید و بر بدن مطهر پدر بزرگوارتان نماز خواندید؛ اما سوال این جاست:
چه کسی بود تا بر بدن مطهر جدّ غریبتان حسین علیهالسلام نماز بخواند ؟!
به گمانم بهترین جواب را، خودتان به این سوال دادهاید...
🩸سید رضا موسوی هندی، نیت کرد تا هفتاد و دو بیت در رثای سیدالشهداء علیهالسلام بسراید؛ به ذهنش رسید تا در یک بیت بگوید چه کسی بر بدن نازنین سیدالشهداء علیهالسلام نماز خواند ؟! مقاتل را زیر و رو کرد اما مطلبی نیافت؛ با همان حال خسته، در کنار کتابها خوابش برد...
🩸 آن شب در عالم رؤیا به محضر حجت بن الحسن علیهماالسلام شرفیاب شد و آن حضرت به او فرمودند: جواب این سؤالت را اینگونه از زبان من بگو:
صَلَّت عَلی جِسمِ الحُسَینِ سُیوفُهُم
فَغَدا لِساجِدَةِ الظُّبا مِحرابا ...
▪️این شمشیر هایشان بود که بر جسم شریف سیدالشهداء علیهالسلام، نماز خواندند ؛ و جسم پاکاو، چه خوب محرابی برای آن شمشیرهای سجدهکننده شد...
📚دیوان السیّد رضا الهندی: ص ۴۱
📚أعیان الشیعة: ج ۷ ص ۲۶
.
🚨 نجات نخواهد یافت مگر کسی که ...
☑️ امام حسن عسکری علیه السلام:
⚠️ به خدا سوگند! [فرزندم مهدی] غیبت خواهد کرد غیبت کردنی،
که در آن نجات نخواهد یافت مگر کسی که خدای - عزّ و جلّ - او را بر اعتقاد به امامتش ثابت دارد
و به دعا کردن برای تعجیل فرجش توفیق دهد.
📚 کمال الدین، ۲/ ۳۸۴
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام #امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
#دعای_فرج
🔰 @p_eteghadi 🔰
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#معارف_مهدوی
🔰 خادمشدن به خانهٔ دلدارم آرزوست ...
مرد از اهل فارس گوید:
📋 أَتَیْتُ سُرَّ مَنْ رَأَی فَلَزِمْتُ بَابَ أَبِی مُحَمَّدٍ علیهالسلام
🔻در یکی از سالها به سامرا رفتم و پایبند درب خانه امام حسن عسکری علیهالسلام شدم!
🔹بدون اینکه اجازه ورود بخواهم، حضرت خود مرا طلبیدند. وقتی داخل شدم و سلام کردم، فرمود: «فلانی، حالت چطور است؟» سپس فرمود: «فلانی بنشین!» آنگاه آن حضرت، احوال مردان و زنان فامیلم را جویا شد. بعد از آن فرمود: «چه شد که به اینجا آمدی؟» عرض کردم:
📋 رَغْبَةٌ فِی خِدْمَتِکَ!
🔻«شوق خدمتگزاری شما مرا به اینجا آورد.»
📋 فَقَالَ لِی الْزَمِ الدَّارَ!
🔻 امام فرمود: «پس خادم همین خانه باش.»
🔹آن مرد ایرانی گوید: از آن روز به بعد، من در خانه حضرت با خدمتکاران ماندم و مایحتاج خانه را برای حضرت از بازار میخریدم. من این طور عادت کرده بودم که هر وقت مردم در خانه بودند، بدون اجازه وارد میگشتم.
🔸 روزی به همین منوال وارد خانه شدم که ناگاه صدای تکان چیزی را از داخل خانه شنیدم. حضرت به من بانگ زد که در جای خود بایست و حرکت مکن! من هم نه جرأت کردم بروم و نه توانستم برگردم.
🔹 سپس دیدم کنیزی که چیز سرپوشیدهای را در دست داشت آمد و به من گفت: «بیا داخل! » من هم داخل شدم.
🔸 آنگاه به کنیز فرمود: «روپوش را از روی آنچه در دست داری بردار.» پس روپوش را از روی بچه سفید رنگ زیبایی برداشت و شکمش را نشان داد. دیدم خط مویی که چندان سیاه نبود، از سینه تا نافش امتداد دارد. آنگاه امام علیهالسلام فرمود:
📋 هَذَا صَاحِبُکُمْ!
🔻«این آقا، صاحب شماست...»
📚 کمال الدین، ص۳۹۹
📚 الکافی، ج۱ ص۵۱۴
بامن همراه باش
🧕@kulbeye_aramesh