31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ لطفا با حال مناسب گوش کنید .!
بی تو دق کردم و
پنهون کردم پهلو دردم
#حضرت_رقیه
با من همراه باش👇
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
5.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دو نفر زیاد محبت کن،
تا هیچ وقت فقیر و درمونده نشی!
{وَ اْحرِصْ في الدنيا على الاِثنين}
#قرآن_مصور
#نیکی_به_پدر_مادر
#حضرت_رقیه
ᕙ🌸قرآنمصور🌸ᕗ
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...
دردانه امام حسینم خوش امدی🌺
توسل به #حضرت_رقیه خاتون
دردانه امام حسین علیه السلام
بامن همراه باش
💫@kulbeye_aramesh💫
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...
#دختر_اربابم_حسین❤️
بابایی ترین دختر دنیا.....
تولدت مبارک
#حضرت_رقیه(س)
#مددیارقیه
بامن همراه باش
💫@kulbeye_aramesh💫
2.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#حضرت_رقیه امسال تولدش را
تنهایی جشن می گیرد.....🥺
بامن همراه باش
💫@kulbeye_aramesh💫
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
🔸 معجزه و کرامت حضرت رقیه سلام الله علیها
#تاآخربخوانید
#حضرت_رقیه #مجرب
#شفای_بیماری
#قضای_حوائج
#صامت_بروجردی
⚫️خطیب گرانقدر آقای بندانی نیشابوری در کتاب ریحانه کربلا از حاج غلامرضا سازگار نقل میکند یکی از علمای روحانی به نام آقای افشار که مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم ، حدود 40 سال پیش برایم چنین نقل کرد:
در جوانی که روضه میخواندم، جراحتی عمیق در زانویم پیدا شد و بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم.
پس از گذشت دو ماه، پزشکان چاره ای جز قطع پای من ندیدند.
وقتی از این موضوع باخبر شدم، مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم به مولایم امام حسین (علیه السلام) توسل پیدا کنم.
برای فراهم آمدن توجه بیشتر ، منتظر ماندم که تاریکی شب برسد.
شب هنگام با خود گفتم : دختر پیش پدر عزیز است.
خوب است از نازدانه ی امامم بخواهم که از پدر ، شفای مرا بخواهد .
سپس این شعر صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم:
بود و در شهر شام از حسین دختری
آســـیه فطرتی، فاطــــمه منظری
همین طور با گریه ، شعر ها را ادامه دادم. سپس در حالت خواب و بیداری دیدم مولایم به طرف تخت من می آید و این دختر انگشت پدر را گرفته ، او را به سوی من میکشد.
حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار، من این شعر صامت را دوست دارم. برایم بخوان.
خواستم بخوانم که فرمودند : بایست .
عرض کردم : آقا جان ، قریب دو ماه است که نمیتوانم بایستم.
فرمودند: اگر ارباب به نوکرش میگوید بایست ، میتواند او را شفا دهد. برخیز.
من ایستادم و اشعار را خواندم. در حین خواندن ناگهان به خود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر از پزشکان و پرستاران و بیماران ، اطرافم گریه می کنند.
صبح دکتر ها مرا معاینه کردند و گریه کنان ، با تعجب گفتند پایت هیچ مشکلی ندارد و می توانی از بیمارستان مرخص شوی .
بیماران دیگر اتاق ها از این موضوع با خبر شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند : باید این اشعار را دوباره بخوانی تا ما هم گریه کنیم.
من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند. سپس از همه خداحافظی کردم و مرخص شدم.
پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو هم اتاقی خود سری بزنم، اما از آن دو خبری نبود.
پس از پرس و جو ، مسوولان بیمارستان گفتند: آن روز همه ی بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند!
📚ریحانه کربلا
#حضرت_رقیه
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد
روزی به روی دوش عمو بود جای من
حالا به خاک سرد خرابه ست منزلم
حرف نگفته با تو بسی داشتم ولی
دیدم سر تو را و سخن مانْد در دلم
با دستْ اگرکه بر سرِ تو دست میکشم
سیلی زجر چشم مرا تار کرده است
این دنده ی شکسته ی پهلوی من، پدر
کار نفس کشیدن من زار کرده است
حالا که برلبت اثر از خیزران نشست
در راه عشق من لب خود میکنم کبود
موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است
دختر ندیده ام که شبیه پدر نبود
عمّه ز راه رفتن من گریه می کند
خیلی شبیه مادر پهلو شکسته ام
بابا بیا و همره خود دخترت ببر
از دردِِ زنده ماندن بعد از تو خسته ام
او با کمک ز عمّه دگر راه می رود
یک دختر سه ساله و افتادگی چنین ؟
لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد
پایان گرفت قصه ی دلدادگی چنین
بامن همراه باش
🧕@kulbeye_aramesh