eitaa logo
لبیک یا مهدی
42 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3هزار ویدیو
117 فایل
یاصاحب الزمان درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود... 🌺🌺 تعجیل در فرج امام زمان(عج)صلوات 🍀🍀 آیدی جهت ارتباط با ادمین @mjs6926
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از وصیت نامه : همسر وفادار و مهربانم سلام ✅خدا را گواه می‌گیرم که اگر نبود همراهی و همدلی شما، بنده به این سعادت دست پیدا نمی‌کردم. بارها شما آزموده شدید و در سخت ‌ترین شرایط با تمامی کمی و کاستی‌ها با من همراه بودی و هیچوقت در انجام کار خیر مانع من نشدی و حتی مرا تشویق به انجام آن کردی، در صورتی که این همراهی شما سختی زیادی به ‌همراه داشت و دوری من از خانه خللی در زندگی‌مان ایجاد نکرد و مانند یک شیرزن، امورات منزل را رتق و فتق کردی و هر سه فرزندمان را به نحو شایسته تربیت کردی و تنها نگرانی شما کسب حلال و آوردن لقمه حلال برسر سفره بود و مرا توصیه به تقوی و دوری از گناه می‌کردی و هیچ‌وقت از من راحتی و آسایش دنیا را نخواستی و همیشه به فکر آسایش و راحتی آخرت خودمان و فرزندان‌مان بودی. ✅ با اینکه تازه از مأموریت تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از ۴ شب، ساعت ۱۰ شب مطلع شدم باید به سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما لحظه‌ای درنگ نکردی و فرزند در راه‌مان هم مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) استقبال کردی، این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما سربلند از آن بیرون آمدی. ✅ همسر عزیزم! مطالبی که عرض کردم گوشه‌ای از دریای خوبی‌ها و عشق و محبت شما بود. الان که دارم این وصیتنامه را می‌نویسم خیلی دلتنگ شدم و گریه امانم نمی‌دهد. بنده لایق شهادت نیستم، اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ ما را شهادت در راهش رقم بزند، آن‌ را مدیون تو هستم.
۴۱۹ چند ماه طول کشید تا خودمو پیدا کنم رفتم دکتر بدنم خیلی ضعیف شده بود، خلاصه بعد از رفع کم خونی و... دوباره تصمیم به بارداری گرفتم و شکر خدا باز زود باردار شدم. دوباره ویارهای شدید و این سری باید هر روز آمپول های دور ناف هم ۹ ماه میزدم که علاوه بر هزینه که اون موقع سال ۹۷، ۱۴ هزار تومن بود دونه ای، دیابت بارداری دوباره سراغم اومد و معده دردهای وحشتناک همیشه در ایام بارداری. و یه مشکل اساسی دیگه که کیسه صفرام هم پر سنگ شده بود و درداش امون مو بریده بود. بلاخره ۹ ماه بارداری با دردهای فراوان سپری شد و تیر ۹۷ خدا بهمون یه گل پسر به نام آقا سید عباس داد. بماند که انتخاب اسم پسرم هم با ماجراهایی توسط مامانم که سید بود صورت گرفت. سر قبرش ازش خواستم که اسمشو اون انتخاب کنه و یه جوری به ما بگه که شد. برکت پسر گلم کمتر از خواهرش نبود. خونه ۸۵ متری شد خونه ۱۲۰ متری تو محله خیلی بهتر از قبل و وقتی ۱/۵ ساله شد، ماشینمون رو هم عوض کردیم و یه mvm خریدیم. دو ماهه بود سید عباس که ارشد قبول شدم و مهر ماه درسمو شروع کردم با بچه دو سه ماهه خیلی سخت بود ولی همسرم خیلی کمکم میکرد بعضی وقتا برای رفتن من به دانشگاه وقتی مادرشوهرم کار داشت و نمیتونست بچه رو نگه داره، مرخصی می گرفت تا من برم کلاس. تو بچه داری و هم تو خونه داری عصای دستم بود البته از اول زندگیمون خیلی تو کارای خونه کمک میکرد چون هردومون درس داشتیم تا حدی که مثلا مینشستیم اون هویج پوس میکند و من رنده میکردم. اون جارو میکشید و من گردگیری. خلاصه با این اوصاف با بچه کوچیکو، دخترم که کمی حسودی میکرد و رفتاراش عوض شده بود و برای همه چی بهونه میکرد و انرژی زیادی ازم میبرد ولی با این حال برای درسام شبا تا صبح بیدار می موندم و کارای دانشگاهم رو میکردم. جوری خوب میخوندم که با معدل ۱۹ و خرده ای شاگرد اول ورودیمون بودم. و الان تو جایی هستیم که هردو مون فوق لیسانس شدیم و مشتاق و تلاشگر برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری انشاالله. الانم تصمیم به آوردن بچه سوم داریم به لطف خدا که انشاالله با دعاهای شما خدا بهمون یه بچه سالم و صالح عطا بکنه. از لحاظ اقتصادی بعد اومدن به خونه جدید و تولد بچه دوم و هزینه دانشگاه من و همسرم به مشکل مالی برخوردیم طوریکه نمی تونستیم وام هایی که گرفتیم و پرداخت کنیم و جمع شده بودن و هر روز بانک تماس میگرفت و همسرم خیلی نگران این وضعیت بود. که من پیشنهاد کردم تا مقداری از طلاهامو بفروشم و چند تا از وام هامون رو تصفیه کنیم. و این کارم کردیم و خیال همسرم آسوده شد و ما همیشه و در همه حال پشت هم بودیم در زندگیمون. برنامه ام برای زندگی با کمک خدا بعد یک ونیم سالگی بچه سوم، بچه چهارم هست تو این سه چهار سال که من درگیر بچه ها هستم همسرم هم دکتری شو میخواد بخونه که بعد اون من بخونم که ایشالا بعد از زایمان چهارمی، درسمو ادامه بدم و دکتری قبول شم تا به آرزوم که تدریس تو دانشگاه هست برسم انشاالله. در آخر از خانواده ها مخصوصا از پدر مادرها خواهش میکنم سنگ جلوی ازدواج جوون ها نندازن، دیدن جوونی ایمان و اخلاقش خوبه اونو ملاک قرار بدن. به خدا بقیه اش جور میشه، همین طور که من به عینه در زندگی خودم دیدم. الان من صاحب دو فرزندم که نور چشم خانواده خودم و شوهرم هستن و همه خیلی زیاد و خاص دوستشون دارن و خودم و همسرم تلاش کردیم تا جوری رفتار کنیم و که بتونیم تکیه گاه بزرگترای خودمون باشیم چه طرف خودم، چه طرف همسرم حتی به عنوان تکیه گاه محبتی براشون. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
❇️امام علی علیه السلام: 🔹الدُّنيا دارُ بَلاءٍ وَالآخِرَةُ دارُ الجَزاءِ ودارُ البَقاءِ؛ فَاعمَل لِما يَبقى، وَاعدِل عَمّا يَفنى، ولا تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا. 🔸دنيا سراى آزمايش [و عمل] است و آخرت، سراى سزا ديدن و خانه ماندگارى است. پس براى آنچه ماندگار است، كار كن و از آنچه نابود مى شود، روى بگردان و [در عين حال ،] بهره ات از دنيا را فراموش مكن. @roshana_esfahan
🔻 🔰اجنه یا شیاطین به چه کسانی نزدیک می‌شوند⁉️ ⚠️برخی از موارد که احتمال جذب شیاطین و اجنه را زیاد میکند: ۱.🔺👈جاهایی که گناه زیاد انجام میشود یا مکانهایی که فقط برای گناه ساخته شدند ۲.🔺👈به تاخیر انداختن غسل واجب بدون دلیل ۳.🔺👈اشخاصی که اهل کارهای حرام هستند و به صورت روزمره کار حرام انجام میدهند. کارهای حرامی همچون زنا، استمناء، شرابخواری، قمار، ربا و... ۴.🔺👈نگه داشتن حیواناتی همچون سگ و گربه در منزل، مخصوصا سگ سیاه. ۵.🔺👈توهین علنی به مقدسات دینی ۶.🔺👈همجنسگرایی، خوردن گل، خوردن ناخن، به دندان گرفتن ریش ۷.🔺👈عادت به نوازندگی و عادت به گوش دادن موسیقی ۸.🔺👈برهنه بودن، برهنه خوابیدن ۹.🔺👈حرام خواری، عدم پرداخت خمس و زکات ┄┅┅❈•@labaikyamahdiii•❈┅┅┄
✅ منفعل نباشید.... چند تجربه و اقدام خانمها رو برای تغییر جو مسجد به نفع بچه ها، در مسجدمون به اشتراک می ذارم تا عزیزان دیگه هم استفاده کنند، ان شاءالله به لطف خدا تلاش شما مادران و دعای امام زمان عج بتونیم نسل بچه مسجدی بار بیاریم🤲 لطفا چادرهاتونو محکم به کمر همت ببندید که اقدامتون خیلی ارزشمند هست و قطعا باقیات و صالحات داره ✅ اول به خدا توکل کنید ✅ با چند نفرخانم که میدونید همفکرتون هستند و یا بچه کوچیک دارند گروه تشکیل بدید برای اقدامات بعدی😉 از پتانسیل خانمهای پایگاه بسیج و کانون های فرهنگی مساجد استفاده کنید(به قول پسرم خانم های پایگاه مامانهای مهربونی هستند خداروشکر دوستای بسیجی و مسجدی داری که توهم مهربون شدی😅😇) ✅ با امام جماعت مسجد و هیئت امنا محترمانه دغدغه تون ر‌و در مورد جو موجود در مسجد در مورد بچه ها در میون بگذارید بگید که من مادر و مسئول مسجد نسبت به مسجدی شدن نسل بعدی مسئولیم و ازشون کمک بخواین.(با بیان همین دغدغه از طرف من و خانم بزرگواری که در مسجد کارفرهنگی میکنیم، باعث شد یه بار امام جماعت که خداخیرشون بده بین دو نماز بحث رو اختصاص به حضور بچه ها دادند الحمدالله اوضاع خیلی خوب شد) ✅ یه سبد بزرگ داریم پر اسباب بازی بچه ها میان بازی میکنن، هرچندوقت یه بار عروسکها رو میبرم میشورم حتی میدوزم میارم اما دوباره ... 🤪 با اینکه منطقه ای که هستیم بچه ها اسباب بازی های خوبی دارند اما وقتی دور هم جمعند با همین اسباب بازی های معمولی چنان بازی میکنن که انگار تا حالا نداشتن😄 ✅ وقتی خیلی شلوغ میشه خودم و یا یکی از مادرا مراقب بچه ها میشیم نوبتی که بقیه بتونن نماز بخونن ✅ خیلی مهم👇👇 نشستم پای صحبت خانمهای مسن اونها هم حق داشتند به خاطر سن بالا نیاز به تمرکز داشتند. بهشون گفتم بعد ما کی باید بیاد مسجد تا چراغ مسجد تو این جنگ دشمن روشن بمونه؟ هم من مادر باید مراعات کنم هم شما تحمل و صبر که قطعا اجر و ثواب داره. (یکی از خانمها که بنا به مناسبتی مسجد اومده بودند گفتند به خاطر رفتار بد خانمها من بیست و هشت ساله مسجد نیومدم 😳😢 این جریان رو به خانمهای مسن میگم و بهشون میگم اگه ما باعث این بشیم که بچه ها در آینده مسجدی نشن، گناهش به گردن ماست) بنده های خدا با صحبت و شنیدن حرفاشون نرم میشن اونها هم یه روز مثل ما بچه کوچیک داشتند. ✅ بچه هارو تو کارها شریک کردیم، توزیع قرآن و ادعیه و قند و گاهی جمع کردن اسباب بازی ها البته گاهی با این حالت 🤨 و گاهی هم با این حالت😊 ✅ تو یکی از مناسبتهای مذهبی از مادربزرگهایی که نوه هاشونو مسجد میارن تقدیر کردیم اثر خوبی داشت الحمدالله ✅ یه مراسمی داریم به نام اذان گویی در گوش نوزاد به این صورت که مادرانی که نوزاد دارند رو شناسایی می‌کنیم با یه کارت دعوت اون ها و خانواده شونو دعوت به مسجد می‌کنیم، امام جماعت اذان میگن در گوش نوزاد و هدیه ای هم تقدیم میشه به نوزاد. (تو مراسم اذان گویی خانمها خودجوش میان سمت مادر و نوزاد تبریک میگن، دعای خیر میکنند و هدیه هم میدن، جو شادی میشه تو مسجد به خصوص اگه نوزاد فرزند سوم و چهارم باشه) ✅ بچه هایی که اولین بار میان مسجد یه هدیه کوچولو با یه متن خوش آمد به مسجد هست رو تقدیم شون می‌کنیم. ✅در مناسبتها یی مثل شب های قدر و ایام محرم و... حسینیه کودک برگزار می‌کنیم، قصه می‌گیم، کاردستی مناسبتی درست می‌کنیم. (شبهای قدر یکی از خانمهای مسجد که حسینیه کودک رو دیدند، هزینه ای دادند تا برای بچه ها هدیه بگیریم) ✅ خلاصه تو عرض دو سه سال با کار فرهنگی کلا جو مسجد به نفع بچه ها شده واقعا برکات و اتفاقاتی در کنار بچه ها افتاده که خودش یه کتاب میشه. خدا کمک کنه بتونیم بهتر برای بچه ها برنامه داشته باشیم البته این مواردی که گفتم برای بچه های زیر هفت سال هست برنامه های هفت سال دوم و سوم برای بچه ها جداست.
📌دلش پاکه... 🥲😅 در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟ گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم. گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه... گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!! گفت: دارم گفتم:نداری گفت:دارم گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری. گفت: ثابت کن. گفتم: ازدواج کردی؟ گفت: نه گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما. فریاد زد: خدا نکنه گفتم: دلش پاکه گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا 😁 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
"این قدر به زور و بازویتان متکی نباشید؛ رزق را باید از جای دیگر بدهند؛ شما دائما اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان هم وسیع خواهد شد."
✅ ترس از تربیت صحیح فرزندان، نباید مانع فرزندآوری شود. 🔹برخی از اینکه فرزندشان ممکن است به انحراف کشیده و در محیط‌های آلوده بزرگ شود، از فرزندآوری می‌ترسند، در حالی که پاسخ بزرگان به ما این است که تو باید وظیفه‌ات را انجام بدهی. 🔹پس اگر کسی می‌خواهد این بهانه را بیاورد که من نمی‌دانم این فرزند من شقی می‌شود یا سعید، پس بچه نمی‌آورم، پاسخش این است که خدا از شما می‌خواهد که وظیفه‌ات را انجام بدهی. 🔹کسی که بچه می‌آورد، ثواب فرزند‌آوری را می‌برد. اگر هم شما زحمت کشیدی و او راه را بد رفت، خدا که زحمات ما را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. اگر خوب تربیت کردی و بچه هم خوب تربیت شد، ارزش مضاعف دارد، اما اگر هم نشد، شما کار خودت را انجام دادی و به اندازه وسع خودت، زحمت کشیدی.
یکی بنده خدایی می گفت، پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم. در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست. (در بزم غم حسین، مرا یاد کنید.) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه می‌رفتم، که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم، ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد، راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد: در جوانی چند روز مانده به ازدواجم، گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشان بده، طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند. از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ گرانی را انتخاب کرد، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت: حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت، الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی، صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه می‌کردم و در دل، به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد. گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته است. آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم. وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و وقتی آرام شد، از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد: آن‌روز بعد از خرید طلا، چون چادر مادرم وصله دار بود، حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد. دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در می‌زند. من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند، که مبادا ما خجالت بکشیم، پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه، زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه ای که آن‌روز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم، فهمیدم که پدرم، یک حسینی راستین بوده است. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰